Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • Gharibe GomnamG آفلاین
    Gharibe GomnamG آفلاین
    Gharibe Gomnam
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #1488

    چیست مرا تا به اینجا اورده است
    کیست مرا انچنان مجنون ساخته است
    بی شک عشق است
    عشقی که در اغاز کار مارا اینجا اورده است
    عشقی که از ازل ابد را ساخته است
    عشقی که بود و نبود بوده و هست
    اری عشق است
    عشق است که اینگونه مارا زنده نگه داشته است
    این روح پرتلاطم نا آرام را دیوانه نگاشته است
    این قلب شوریده‌، اشفته و شیون را سامان داده است
    نقطه ای از نور در کورسوی امیدم ساخته است
    آری
    عشق است
    که مارا تا به اینجا کشانده است
    قلبی شوریده اما آرام به ما هدیه داده است

    نقطه . سرخط

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    6
    • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny

      این پست پاک شده!

      اهوراا آفلاین
      اهوراا آفلاین
      اهورا
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #1489
      این پست پاک شده!
      1 پاسخ آخرین پاسخ
      0
      • S.daniyal hosseinyS آفلاین
        S.daniyal hosseinyS آفلاین
        S.daniyal hosseiny
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #1490

        سقوط

        لب درهٔ فکر ایستاده بودم پایم لیز خورد افتادم توی دره غلت غلت غلت خوردم یادم آمد که چقدر دورم شلوغ بود و خوش بود دلم لم لم داده بودم روی مبلِ گوشهٔ حیاط و کتاب تاب تاب تاب عباسی سی سیصد هزار بار گفتم اگر میخواهی بروی اصلا نیا یا یااااااادم هست که چطور قولِ بیخود خود خودم کردم که لعنت بر خودم باد باد بادِ سردی می‌وزد زد زدم؟ نمیدانم ولی زدی جای خنجرت هنوز نوز نوزده بار زنگ زدم جوابم این نبود بود بودم بودم بودم ولی تو حتی برای یک لحظه کنارم بودی؟ بودی؟ بووودی؟ دی دییییدی گفتم آخرش یک روز خسته می‌شوی؟ وی ویار حلیم بادمجان زن همسایه چیست دیگر نصفه شبی بی بیست هزار آرزو بود مرا پیش ازین زین زینهار که دارم می‌میرم و تو نوش دارو رو روی خوش سکه را ببینم؟ سکه‌ام دو رویش یکیست کیست کیست که به در می‌کوبد این وقت شب شب شبی باز از آن کوچه گذشتم تم تماااااااام شده‌ام دیگر اثری از من نیست نیست نیست شدم افتادم گوشهٔ زندگی گی گیر بی‌خود ندهم؟ من که سکوت کوت کوته‌نظری باشد رفتن به گلستان‌ها ها ها می‌کنم روی شیشه یک قلب قلب قلبم در آمد از پا پا پایم را از زندگی‌ات بیرون بکشم؟ باشد شد شَدهٔ مویت چه می‌کند با دل غمگینم نم نمِ باران می‌زند کوچه خیس شده زمین لیز لیز لیز خوردم افتادم توی دره غلت غلت غلت غلت غلت غلت خوردم آنقدر که وقتی بلند شدم سرم سرم سرم چقدر درد می‌کند از تمام بلند حرف‌نزدن‌های بلندِ مکرر در سرم سرم سرم انگار به سنگ خورده، گیج گیج گیج می‌رفت تار تار تار می‌دیدم. تاریک ریک ریک بود و فریاد یاد یاد زدم دم دم. صدا دا دا می‌پیچید چید چید و انگار گار گار دیگر جز من من من آنجا جا جا هیچ شخص دیگری ری ری نبود بود بود...
        نبود بود بود...
        نبود؟ بود؟ بود؟...
        ‌
        ...سید دانیال حسینی...
        10 اسفند 1400

        «گلی نمانده خودت گل باش»

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        10
        • S.daniyal hosseinyS S.daniyal hosseiny این تاپیک را در ارجاع داد
        • maryam111M maryam111 این تاپیک را در ارجاع داد
        • -Dr_Ugger-- آفلاین
          -Dr_Ugger-- آفلاین
          -Dr_Ugger-
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط -Dr_Ugger- انجام شده
          #1491

          اشک آنگاه از کاسه غمِ شهناز لبریز شد، که فهمید؛ چهره معشوقش، چیزی بیش از پنیرِدایره‌ای‌شکلی نبود. البته شاید آن‌قدر‌ها هم برایش بد نباشد.

          مثل چند‌بار قبل، به سمتِ سوراخِ چشم‌مانندِ پنیر، دست کشید؛ اما این‌بار به جایِ نوازشِ چشمِ‌پنیر، تکه‌ای از آن را کَند و آن را مزه کرد. مزه‌ای جدید داشت. مزه‌‌‌‌‌‌ای دیگر برای عشق!

          نیم‌ساعت بعد، شهناز بود و خرده‌هایی از پنیری که قبلاً به آن عشق می‌ورزید. آین کار هر روزش بود. قبلاً هم این اتفاق چندبارِ دیگر رخ داده بود. امروز پنیر، دیروز فنجانی قهوه، پریروز برگی کاهو و روز های قبل تر هم چیز های دیگر... . هربار نزدیکِ آن‌ که به این باور دست پیدا کند که این، دیگر عشقی تمام نشدنی است، ناگهان خود را درحالی می‌یافت که آن را از قلبش به معده‌اش کشانده است.

          عشق برای شهناز هرروز مزه‌اش تغییر می‌کرد. شور، تند، شیرین، تلخ و... . گاهی اوقات با خوردن معشوقش دهانش تا مدتی خشک می‌ماند، گاهی برعکس دهنش را تر می‌کرد، گاهی معده‌اش را به قاروقور می‌انداخت گاهی قلبش را سبک می‌کرد، گاهی سردش می‌شد گاهی گرمش می‌شد، گاهی به آن انرژی می‌داد گاهی خسته‌اش می‌کرد... . ولی چیزی که در میان همه این ها مهم بود؛ این بود که با خوردنش حسی به شهناز دست‌می‌داد که هرگز ثابت نبود. هرگز!

          دارم به این فکر میکنم احتمال دارد فردا پس‌فردا هم، عاشق من و تو شود. چه تضمینی داری که این اتفاق نخواهد افتاد؟ این‌که بگوییم شهناز گوشت خوار نیست، تضمین منطقی است بنظرت؟ هه. معلومه که نه! عینک‌ِعشقی که شهناز به چشم دارد، آن‌قدر فریبنده است که با آند می‌شود، من و تو را هم به چشم خوراکی هایی که به آن ها علاقه دارد ببیند.

          شاید باید عینکش را شکست تا هم ما آسوده شویم و هم او جهان را بهتر ببیند، البته به شرط آن‌که بدون عینک بتواند ببیند.

          بگم شهناز یک گوریل بود یا هنوز زودِ؟

          • چرت و پرت های خودم 1

          به‌راستی بحال پروانه چه فرقی می‌کند که شمع سیاه باشد یا سفید؟ هدف فقط سوختن است. چه با این چه با آن. شعله که یکیست، هدف هم یک‌چیز است.

          • چرت و پرت های خودم 2
          1 پاسخ آخرین پاسخ
          7
          • A آفلاین
            A آفلاین
            Alzahra
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #1492

            %(#ff0000)[خدا.....]

            قلمم هنگام نوشتن همراهی ام نمی‌کند، کلمات قصار و کوتاه از پس این همه احساس برنمی آیند و فقط می توانم کاغذی بردارم و خط خطی اش کنم .بعضی وقتها آنقدر از احساس لبریزی که حتی نمی توانی فکر کنی چه برسد به نوشتن.....
            بعضی وقتها که میخواهی از کسی بنویسی که هم داری و هم نداری اش ؛ بغض گلویت را می بندد و اشک سدی می شود برای دیدن و فقط یک اسم تار در ذهنت قندیل می بندد تا تو ناتوان تر و عاجز تر از قبل به دنبال کلمات بدوی تا یکی از آنها را بگیری و در خط دفترت بگنجانی .
            وقتی از همه می نویسی به هیچ میرسی و از هیچ به همه ؛ انگار هرآنچه که می خواهی بنویسی و نمی خواهی ؛
            برمی‌گردد به وجود وجودی که پیدایش نمی کنی......

                                                          دست نوشته های مغز گنگ من 
                                                                     ۲۲ / ۱۲ / ۱۴۰۰
            

            اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            5
            • MSinaM آفلاین
              MSinaM آفلاین
              MSina
              فارغ التحصیلان آلاء
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #1493

              دل من خیال رستن دارد
              دوری از جفا و خستن دارد
              روزگاری در این بادیه خوش بودیم
              بار غم بر سرمان، سر نشستن دارد
              ساقی ار کرده لبالب پرِ می عمر گران
              اینک او مراسم جام شکستن دارد
              مرغ امید چو در دل بنشست
              او هم اکنون خیال خاستن دارد
              امیدم تار شد و قضا رشته به دست
              دست او دشنه ی رشته گسستن دارد
              رو به یار آمدم و دست به دستش دادم
              علت و درد در او ، روی شکستن دارد
              جان فدا و دل به کف داده امو
              تا که بینم او مجال باززیستن دارد
              .

              بماند
              .

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              8
              • Mr. WickM آفلاین
                Mr. WickM آفلاین
                Mr. Wick
                دانش آموزان آلاء
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #1494

                وقتی میبینم که بعد این همه سال خیلی چیزا تغییر کرده و گذشته و هنوزم به عقاید و باور هایی که تو این مدت،خودم بهشون رسیده بودم ولی گذاشته بودمشون کنار گوشه قلبم و ازشون استفاده نمیکردم و بعد از هر شکست برگشتم سمتشون و متوجه شدم که نباید میذاشتمشون کنار به این باور بیشتر پایبند میشم که هیچوقت چیزایی که یاد گرفتی رو کنار نذار به خاطر آشنایی با چند آدم جدید!
                چون اساس و پایه زندگی رو این قانون میچرخه.
                به هیچکس بیشتر از خودش نباید بها داد و اعتماد کرد،چون کسی تحربه های تورو نداره تو خودت اونارو تجربه کردی شاید اگه فرد دیگه ای جای تو بود تو اون شرایط جور دیگه ای رقتار میکرد و تجربه ای متفاوت بدست میاورد از اون،ولی تو جای خودت بودی و تو بدستش آوردی،این یک موضوع تبدیل به یک اصل در زندگیم شده و همین که دوست دارم افکارمو رو کاغذ ترسیم کنم یا شکل بدم بهشون باعث میشه احساس متفاوت بودن کنم...

                می ترسم از ارتباط مجدد با افرادی تازه به دوران رسیده که فکر میکنند همه چیز را میدانند در صورتیکه الگوی زندگیشان تو هستی و از تو چیز یاد میگیرن...ولی آخرش میبینی طوری باهات برخورد میکنن که انگار تو افتادی دنبال اونا و داری ازشون التماس موندن میکنی!
                هنوز یادم نرفته روزی رو‌که از تبریز پر از نفرت و خشم خارج می شدم...هنوز یادم نرفته چه ها بر سرم اومد سر اعتماد به یک انسان دوست نما
                و هیچوقت هم از یادم نخواهد رفت...آری این است هزینه اعتماد به فردی تازه به دوران رسیده!

                یه جا متن قوی خوندم نوشته بود

                وقتی حس بی‌قدرتی می‌کنی برای این است که دیگر به حرف قلبت گوش نکردی‌،
                چون از آنجاست که قدرت می‌آید.
                از طرف پدر بزرگ.
                1400/12/22
                22:15
                مستر ویک

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                9
                • Dr-aculaD Dr-acula

                  %(#c5e7fa)[به] %(#4fcdf3)[نام] %(#26b6f3)[خالق] %(#18a6f2)[زیـبــــــــــــــــــآیی] %(#007ec2)[ها]

                  سلام به خـودتــــــــــــــ(: 0_1534586486711_balloons-smiley.gif
                  همه ی ما هنرها و استعداد هایی رو توی وجود خودمون داریم که تا به سمتشون نریم و ازشون بهره نبریم ، شکوفا نمیشن ! ):
                  هدف این تایپیک اشتراک گذاری تولیدات ذهنی خودمون هست %(#ff0000)[(] تاکید میکنم خودمون %(#ff0000)[)] ، اینجا هر چیزی که منشاش خود شما باشید ارزش داره نه کپی کار های بقیه 😒
                  حتی میتونید فیلمی ک دیدید یا کتابی رو که خوندید رو با قلم و فکر خودتون نقد کنید و اینجا قرار بدید (:

                  همه به اینجا دعوت هستن دانش-آموزان-آلاء
                  بخصوص (:
                  🍃@zedtwo / بهاره / FLY -----> طراحان فوق العاده انجمن 0_1534586514665_scrap-books-smiley.gif
                  🦋@SOBHAN-1999 / najafiali78 / sattaralipour -----> خوشنویسان خوش قلب 😘
                  🍄negaarin / @M-an / chakame / دکتر علی ----->نویسندگان عجیب الفکر ! 🤖 🧠
                  🍁@njzamin / revival / @_Ata_ / @javadm328 ----> شاعران شهره انجمن 👳🏻♂ 👳🏼 👳♂ 👳🏼♂
                  ⚡@faezeh-r / blue ----> دو عدد عکاس تیز بین 🧐 🤩
                  💧 @zedtwo / Vezra / @Dr-Bernosi / بهاره ----> گرافیک بازان 😉 😂 🕸
                  ....................................
                  ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم (:
                  %(#6bffe6)[توجه !] این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
                  %(#ff0000)[پ ن] : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂

                  0_1534586548670_coke-smiley.gif

                  A آفلاین
                  A آفلاین
                  Alzahra
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #1495

                  آدمای رویا پرداز رو هیچ جوره نمی تونین شکست بدین مگر اینکه رویا هاشونو اَزشون بگیرین اونوقته که دیگه به هیچ وجه اون آدم سابق نمیشن دیگه نمی خندن دیگه برای کسی غصه نمیخورن دیگه مهربون نیستن دیگه حوصله هیچ کسو ندارن و کلا میشن یه تیکه سنگ ...
                  رویا برای این آدما حکم جَو رو داره اگه رویاشون نابود بشه میرن تو خَلاء ، همین قدر سردرگم ، همین قدر مبهم و همین قدر خالی.

                  1400/12/23
                  دست نوشته های مغز گنگ من

                  اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                  ه 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  8
                  • _ آفلاین
                    _ آفلاین
                    _F_SSU_
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #1496
                    این پست پاک شده!
                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    0
                    • Mr. WickM آفلاین
                      Mr. WickM آفلاین
                      Mr. Wick
                      دانش آموزان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #1497

                      از وقتی کوچیک بودم همه میخواستن تحقیرم کنن!
                      چون فقیر بودیم!!
                      پدر بالای سرم نبود!
                      میرفت غربت و دور از خونه کار میکرد!
                      نونوا بود!
                      چند ماه به چند ماه میومد خونه ، برای همین سایه پدر بالای سرم نبوده و حسرت کنارم بودن و به مدرسه بردن تو دلم میموند ولی اسمش همیشه هست خدار‌وشکر همین که فکر میکنم یکی پشتمه کافیه!

                      متوجه گذر زمان نشدم و اینکه چطوری چین و چروک هایی روی پیشانیش افتاد و حتی سفید شدنِ ریش هایش هم ندیدم ، هرموقع که میامد خانه بعد چند ماه متوجه یه تغییر می شدیم.
                      یادمه اول ایتدایی میخوندم کسی باهام دوست نمی شد و منم نمیتونستم باکسی ارتباط بگیرم پس نمیرفتم دنبال کسی و مینشستم یه گوشه ، از همون اولش متوجه این موضوع شده بودم که با همه فرق میکنم ، نوع پوشش ، سبک زندگی ، اختلافات خانوادگی ، زندگی پر رنج ، همه این ها دست به دست هم میدادن تا بهم بفهمونن که تو با بقیه فرق داری ، ولی لایق یک زندگی خوب هستی تلاشتو بکن ، همین موضوع باعث می شد درسامو خوب بخونم و شاگرد اول کلاس بشم ، همین درس خوندنم باعث می شد توجه بقیه جلب بشه!
                      تو یکی از اون روزها بود اواخر زمستون بود معلمم به مدرسه در مورد تنهاییم گفته بود ، حواسش بهم بود میدانست که چیزی کم است در وجودم و همین موضوع باعث شد که با مادرم تماس بگیرد و بخواهد که خود را به مدرسه رساند، مادرم خیلی نگران بود همیشه حساس بود میگفت دلش نمیخواد مثل بابام بشم و میخواد که درس بخونم و درس بخونم و درس بخونم که موفق بشم تو زندگی...مادرم از نگرانی اینکه من در درس هایم مشکل دارم آمده بود مدرسه ، غافل از اینکه معلم بهش گفت پسرتون شاگرد اول کلاس هست و مشکل درسی ندارد...مادرم جویا شد که با کسی دعوا کرده؟معلم سریع گفته ببخشید این حرف رو میزنم ، عذر بنده رو پذیرا باشید ولی پسرتون خیلی گوشه گیره ، علائم افسردگی میبینم لطفا یا خودتون حلش بکنین یا به دکتر مراجعه کنید خدای نکرده در منزل مشکلی هست؟کاری از دست من برمیاید که انجام بدهم و این یچه رو مثل بقیه بچه ها بکنم؟
                      از اونجاییکه مادرم خیلی آدم مغروری هست و دوست ندارد کسی از زندکی اش سر دربیاورد به عرض معلم رسانده بود نه چیزی نیست نمیدونم موضوع چیه باهاش صحبت میکنم ببینم قضیه چیه...ولی مادرم هم متوجه شده بود که من تنها 7سال دارم و توانایی هضم این همه بدبختی را ندارم،آری من لایق یهترین ها هستم و باید بدستش بیاورم،معلم گفته بود که خیلی وقته اینطوری هستش شاید حتی از اول مدرسه ولی توجه نکرده بودم که این اواخر با نمره هاش و درس هاش توجهمو جلب کرد که مجبور شدم وظیفه بدونم و بهتون اطلاع بدم.
                      ببخشید پدرش مشغول چه کاری هست؟
                      مادرم گفته بودن که نانوا هستش و معلم متوجه خلأ درون قلب من شده بود و دیگر اصرار نکرده بود و فقط گفته بود لطفا یه فکری واسه فرزندتون بکنید.

                      آری خلأ پدر اینگونه مرا دگرگون کرده بود و وقتی پدرم از غربت بعد از مدت ها میامد خانه میدویدم سمتش و خودم را پرت و در آغوشش جا میکردم.هنوزم اشک شوقش یادم هست و فهمیدم که بغض دارد بغض جدایی!!!وقتی تنها 6 سال داشتم اختلاف پدر و مادر به قدری بالا کشید که مجبور به طلاق شدند و تا مدت ها با عمه های شیطان صفت سر میکردم،حتی نمیخواهم به یاد بیاورم که چگونه گذشت آن روزها...فقط گذشت همین!تما روز را در گوشم میخواندند که مادرت فلان است و بهمان، مادرت تو را دوست ندارد ، تورا تنها رها کرده الان کجاست و امثال این ها...
                      یک روز تصمیم گرفتم وقتی حواسشان به من نیست از خانه بگریزم و این کار را کردم،آری من تنها 6 سال داشتم و تلاش میکردم خود را به خانه پدر بزرگ برسانم تا مادرم را ببینم،بعد از مدت ها دویدن در نهایت خود را به سر کوچه شان رساندم و دیدم پدر بزرگ درحال رفتن به خانه است سریع خودم را رساندم به برش و گفتم سلام آقاجون ولی همان لحظه کشیده ای زد و‌ گفت گمشو از اینجا برو دیگه هم این طرفا نبینمت

                      از اینجا مانده و از آنجا رانده...

                      این بود قسمتی از سرگذشت دوران کودکی من!!!

                      داستان نویسی که فالبداهه در ذهنم نقش بسته بود و فقط به کلمات تبدیلش کردم

                      امیدوارم خوشتون بیاد:))

                      19:25
                      مستر ویک

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      9
                      • A آفلاین
                        A آفلاین
                        Alzahra
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Alzahra انجام شده
                        #1498

                        یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
                        چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
                        واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
                        سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش می‌گذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
                        واقعا دارم به چه سمتی میرم
                        چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
                        چرا هیچ چیز سرجاش نیست
                        چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
                        چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
                        واقعا چراااااا؟؟.......
                        دست نوشته های مغز گنگ من
                        ۱۴۰۰/۱۲/۲۴

                        اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                        سارا M 0س 1 پاسخ آخرین پاسخ
                        10
                        • A Alzahra

                          یه زمانایی بود که هیچ چیز نمیتونست منو بشکونه، خورد کنه ، اشکمو دربیاره .....
                          چیشده که الان انقدر درمونده و عاجزم ، چیشده که انقدر زود رنج و شکنندم ، چرا همیشه آماده ی گریه کردنم
                          واقعا داره چه بلایی سر روحم میاد .....
                          سَرِ روحی که سرزنده بود ، خنده هاش عمقی بود ، با آدما بهش خوش می‌گذشت ، دور وبرش شلوغ بود .
                          واقعا دارم به چه سمتی میرم
                          چرا انقدر این آینده ای که همه ازش حرف میزنن برام مبهمه
                          چرا هیچ چیز سرجاش نیست
                          چرا انقدر شلوغی ها اذیتم میکنن
                          چرا شنیدن اسم یه سری از آدما منو تا مرز جنون میبره
                          واقعا چراااااا؟؟.......
                          دست نوشته های مغز گنگ من
                          ۱۴۰۰/۱۲/۲۴

                          سارا M 0س آفلاین
                          سارا M 0س آفلاین
                          سارا M 0
                          خیرین کوچک دریا دل
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #1499

                          @Alzahra-Daftar
                          نمیخوام اسپم شه...
                          ولی فقط خواستم بگم انگار حرفای دل منو زدی:))

                          اگ ب قیمت از دست دادنِ آرامشته زیادی گرونه!
                          پس رهاش کن بره؛)

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          4
                          • Mr. WickM آفلاین
                            Mr. WickM آفلاین
                            Mr. Wick
                            دانش آموزان آلاء
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #1500

                            بنام یزدان مهربان...

                            با تمام گوشه گیری هایی که داشتم بالاخره برای آخرین بار تصمیم گرفتم سعی خودمو بکنم که یه مدت بذارمش کنار کلی انرژی خوب رو تو خودم بوجود بیارم و امیدوارانه به زندگی کنم،چون اون فرد گوشه گیر هیچ امیدی نداشت...

                            البته به شخصه به این دنیا امیدی ندارم و قاطعانه میتونم دلایل روشنی رو به رخش بکشم و همه امیدهاش و رویاهاشو به باد بدم!هرچی هم که آدم بگه امیدواره با شنیدن اون دلایل میتونه کاملا قطع امید کنه از دنیا!

                            چون من و آدمایی این مدلی به این یقین رسیدیم که درد و رنج همیشه هست و تو اونموقع بدرد نخوری که به حرف بقیه گوش کنی و از حقیقت فرار کنی...
                            اگه تلخیه حقیقت رو به حون بخری تبدیل به یک شخص ایده آلیست میشی و منطق گرا میشی و اونموقع است که چیزایی رو که بقیه نمیتونن ببین رو‌ تو‌به وضوح میبینی...

                            پس آدمی به امید زنده ست...امید نباشه زندگیت به فناس.

                            دوست عزیزی که همه ش بد رفیقی که یه روزی میخواست واست بمیره رو میخوای امیدوارم تو این سال جدید حداقل موتور آرزوهات خفه نکنه!

                            هر چه مرا تبر زدی زخم نشد

                            جوانه شد🌱

                            ❌

                            01/01/01
                            19:43
                            مستر ویک!

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            10
                            • S.daniyal hosseinyS آفلاین
                              S.daniyal hosseinyS آفلاین
                              S.daniyal hosseiny
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط S.daniyal hosseiny انجام شده
                              #1501

                              و عجیب‌تر آن است
                              که همهٔ آن چیزی را که مدتها تلاش کرده‌ای تا فراموش کنی،
                              تمام و کمال به خاطر می‌آوری.

                              «گلی نمانده خودت گل باش»

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              15
                              • A آفلاین
                                A آفلاین
                                Alzahra
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Alzahra انجام شده
                                #1502

                                لعنت به من که خودمو یادم نمیاد اما تو با تمام جزیئات تو خاطرمی
                                لعنت به منی که هنوز وقتی توی ایینه به چشمام نگاه میکنم تصویرتو نقش میبنده
                                لعنت به من.

                                دست نوشته های مغز گنگ من

                                اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                5
                                • S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                  S.daniyal hosseinyS آفلاین
                                  S.daniyal hosseiny
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #1503

                                  ‏اگر کسی بخواهد مرا متقاعد کند که اکنون اوضاع و شرایط خوب است، بدون شک در همان لحظه فَکش را خرد خواهم کرد. اما در کل می‌توانم بپذیرم که شرایط اینقدر افتضاح و فلاکت‌بار نخواهد ماند.

                                  «گلی نمانده خودت گل باش»

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  14
                                  • A آفلاین
                                    A آفلاین
                                    Alzahra
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Alzahra انجام شده
                                    #1504

                                    بعضی آدما مثل خورشیدن هرچقدر دورشون بچرخی کمه در عوض بعضیام هستن که ۲۴ ساعت دور دیگران میچرخن تا خودی نشون بدن ، بعضی آدما مثل زمینن پر از زندگی و نفس اما یه سریام مثل مریخن هرچقدر توشون دنبال زندگی بگردی چیزی دستگیرت نمی‌شه ، بعضیا مثل مشتری بزرگن ، بعضیام مثل پلوتو کوچیکو قابل نادیده گرفتن هستن ، بعضی آدما مثل ونوس سرشار از عشق و محبتن در حالیکه بعضیام مثل زحلن پر از نحسی و شومی هستن ....
                                    خلاصه بگم برات اول ببین طرفت کیه تا ببینی باید دورش بچرخی یا باید نادیدش بگیری

                                    دست نوشته های مغز گنگ من

                                    اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    4
                                    • A آفلاین
                                      A آفلاین
                                      Alzahra
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #1505

                                      از همه تلخ تر میدونی چیه ؟
                                      اینکه همه فکر میکنن تو اونو از یادبردی و داری به سمت آینده با برنامه جلو میری تا رویاهاتو بسازی اما
                                      در حقیقت تو ثانیه ای از فکرش بیرون نمیای و داری به سمت آینده فرار میکنی ....
                                      چه قضاوت تلخی

                                      دست نوشته های مغز گنگ من

                                      اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره ...

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      2
                                      • Z.H.ZZ آفلاین
                                        Z.H.ZZ آفلاین
                                        Z.H.Z
                                        تجربی دانش آموزان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Z.H.Z انجام شده
                                        #1506

                                        ۲۰۲۲۰۳۳۰_۰۰۲۵۵۷.jpg
                                        چون اینجا همه متن هایی رو میزاشتن که خودشون نوشته بودن من هم یک قسمت از دفتر خاطراتمو آوردم🙂 مجموع پشت کنکور بودن و پریود یه همچین چیزیه🤧
                                        پ ن: امیدوارم بتونین بخونینش...

                                        ♡

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        9
                                        • Mr. WickM آفلاین
                                          Mr. WickM آفلاین
                                          Mr. Wick
                                          دانش آموزان آلاء
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #1507

                                          گاهی وقتا قدرتی که تو سکوت هست رو نمیشه هیچ جمله و کتاب و حرفی به تصویر بکشه...همین طور دردی که توی سکوت هست!
                                          حتی اگه احمق ترین آدم دنیا باشی و سکوت کردن رو بلد باشی تبدیل میشی به دانا ترین فرد و خودتو جمع میکنی...

                                          از اینکه سکوت تورو کسی جز خدا نمیفهمه ناراحت میشی و فکر میکنی گاها که خدا هم تورو نمیفهمه ولی به خودت میای میبینی اینطوری هم نیست،هواتو داره شاید وقتتو نداره هنوز!

                                          مونده که به وقتش بخوره،اگه به وقتش بخوریم از فرش که سهله از کثافت میکشونه آدمو به عرش خودش!
                                          هیچوقت نتونستم اینو‌ درک‌ کنم که چرا نمیتونم همه اون چیزایی رو که دوسشون دارم رو داشته باشم و وقتی هم میشینی در موردش با یکی که فکر میکنی خیلی بارشه صحبت میکنی میگه حتما حکمتی توش بوده که نمیشه!! همون لحظه میخوای خودتو خفه کنی و بکنی تو زمین بشینی یه فاتحه سر قبر خودت بدی که اصلا چرا این حرفو با یه همچین موجودی در میون گذاشتی!!!

                                          این اصلا طبیعی نیست میدونم!
                                          درمانش یه اتاق خلوت و سیگار و چاییِ و یه منظره دلنشین که فک کنم تو اون دنیا هم بهش نرسم!!!

                                          مستر ویک
                                          19:35
                                          01/01/15

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          9
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 73
                                          • 74
                                          • 75
                                          • 76
                                          • 77
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع