-
@fatemeh-Ma
تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمانها به امیدی که تو
بر خواهی گشت،
پای هر پنجره مات…
می نشستم به تماشا، تنها
بچه ها اگر دوست داشتین بیاین بین ساعت ۳ تا ۴ خیلی وقت بود نیومده بودم
@fatemeh-ma
Mehrsa 14
@Zeinab-evazi
@حمید-صباحی
@حامد-صباحینوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam
اخرین دیدار ما دور از هم و با نامه شد!
من نوشتم کاش بودی بغض غمگینی گرفت! -
Gharibe Gomnam
اخرین دیدار ما دور از هم و با نامه شد!
من نوشتم کاش بودی بغض غمگینی گرفت!@fatemeh-Ma
تو آفتابی … او زمین … من آسمانبر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
-
@fatemeh-Ma
تو آفتابی … او زمین … من آسمانبر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
دوستان به که ز وِی یاد کنند
دل بی دوست، دلی غمگین است. -
@fatemeh-Ma
تو آفتابی … او زمین … من آسمانبر او بتاب زآنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
دیدی که کَسی خَسته شود از نفسِ خود؟
پیشَم که نَباشی تو،از آن خسته ترم من! -
@fatemeh-Ma
تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمانها به امیدی که تو
بر خواهی گشت،
پای هر پنجره مات…
می نشستم به تماشا، تنها
بچه ها اگر دوست داشتین بیاین بین ساعت ۳ تا ۴ خیلی وقت بود نیومده بودم
@fatemeh-ma
Mehrsa 14
@Zeinab-evazi
@حمید-صباحی
@حامد-صباحیGharibe Gomnam
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود -
@حامد-صباحی
دیدی که کَسی خَسته شود از نفسِ خود؟
پیشَم که نَباشی تو،از آن خسته ترم من!@fatemeh-Ma
نه شرار نفس پر هوسي نه فشار بدن و آغوشي
اين چه عشقي است كه دردل دارم من از اين عشق چه حاصل دارم -
@Zeinab-Evazi
تا ترا ما تیره روزان دادگر خوانیم
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
نسیه دادی ‚ نقد عمر از خلق بستاندی -
@fatemeh-Ma
نه شرار نفس پر هوسي نه فشار بدن و آغوشي
اين چه عشقي است كه دردل دارم من از اين عشق چه حاصل دارمنوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
من سوختم و مُهر زدم بر لبم از درد!
گفتم تو نبینی که دَمی خسته ترم من! -
@حامد-صباحی
من سوختم و مُهر زدم بر لبم از درد!
گفتم تو نبینی که دَمی خسته ترم من!@fatemeh-Ma
نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
-
@fatemeh-Ma
نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر ، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
مثل پرواز و قفس،جان من و رفتن تو
من مسلمان توام،ماه! تو ترسا نشوی! -
@Zeinab-Evazi
تا ترا ما تیره روزان دادگر خوانیم
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
نسیه دادی ‚ نقد عمر از خلق بستاندینوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود. -
@Zeinab-Evazi
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست -
@حامد-صباحی
مثل پرواز و قفس،جان من و رفتن تو
من مسلمان توام،ماه! تو ترسا نشوی!@fatemeh-Ma
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شویدیا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود
-
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست. -
@Zeinab-Evazi
دنگ دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز -
@fatemeh-Ma
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شویدیا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
دارم تحمل میکنم،مغموم بودن را
پای کسی که رفته است،اینگونه ماندن را ... -
@Zeinab-Evazi
دنگ دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغازنوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟! : ) -
@Zeinab-Evazi
تو به سیمای شخص می نگری
ما تماشا کنان بستانیم -
@حامد-صباحی
دارم تحمل میکنم،مغموم بودن را
پای کسی که رفته است،اینگونه ماندن را ...@fatemeh-Ma
این همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنمسروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنم -
@Zeinab-Evazi
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی