-
تکراریه
ولی قشنگه...آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر. گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:
آی آدم ها...
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
-
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است
-
شکوهِ آبشاران با غرورِ کوهساران گفت:
فروافتادنِ «ما» آبرو بخشید پستی را
-فاضل نظری -
ارام من از خود نه چنین ناله کشان رفت
قلاب تو بربود و تب و تاب و توان رفتتا بوسه بران چالِ سیه چاله بدادیم
لب رفت و دهان رفت و سر و جمله ی جان رفتاز شیوه ی طنازی سنت شکنت بین
خواب از سر سهراب و فروغ و اخوان رفتگفتم به دلم "یار بخندید.." و بدیدم
دل از تپش و لرزش و ضرب و ضربان رفتچون قصه ی شیرین لبان تو بخواندم
شور و شکر از قصه ی شاه پریان رفتانگاه که اغوش تو منزلگه ما گشت
زان قرب مکان اگهی از بُعد زمان رفتعیّار ببینید که آهسته و آرام
جانانه چنین امد و بیگانه چنان رفتتا امدم از جلوه ی حسنت بنویسم
شد عاشق رویت قلم و ضجه کنان رفتدوریِ تو و هق هق ساعات و خیالت
فهمم که کنون وای به حال دگران رفت -
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...
@mitra-ism-rahmani جای شعرات زیادی خالیه -
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو...خیام
-
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومندستتو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیش پای تو ترکیب من پراکندستبه شاهراه طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پایندستز دورباش حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوندستبه جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشته عاشق که عاشقی زندست..(:••هوشنگ ابتهاج
پ.ن: این شعر همیشه قشنگی خودش رو داره..!!
-
قند است یا لبانت؟
موی است یا میانت؟
تا دربرت نگیرم،
نیکم یقین نباشد.سعدی️
-
چشمانت آبی، آبی تر از آسمان
موهایت پریشان، پریشان تر از هر حالی
قامتت رعنا، رعنا تر از هر سروی
لب هایت قرمز، قرمز تر از هر یاقوت سرخی
ابرویت زیبا، زیباتر از هلال ماه
اما
وجودت دور، دورتر از دورها
شعر حمید صباحی -
نامه ما را اگر می شست اشک معذرت
می توانستیم در صحرای محشر شد سفید
-
یک نقطه است اشک ز مجموعه غمم...
#صائب
-
داداش باد واسه ما موتور سوار ها بهونه ست اشک تو چشامون داستان داره!