-
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...
@mitra-ism-rahmani جای شعرات زیادی خالیه -
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو...خیام
-
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومندستتو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیش پای تو ترکیب من پراکندستبه شاهراه طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پایندستز دورباش حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوندستبه جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشته عاشق که عاشقی زندست..(:••هوشنگ ابتهاج
پ.ن: این شعر همیشه قشنگی خودش رو داره..!!
-
قند است یا لبانت؟
موی است یا میانت؟
تا دربرت نگیرم،
نیکم یقین نباشد.سعدی️
-
چشمانت آبی، آبی تر از آسمان
موهایت پریشان، پریشان تر از هر حالی
قامتت رعنا، رعنا تر از هر سروی
لب هایت قرمز، قرمز تر از هر یاقوت سرخی
ابرویت زیبا، زیباتر از هلال ماه
اما
وجودت دور، دورتر از دورها
شعر حمید صباحی -
نامه ما را اگر می شست اشک معذرت
می توانستیم در صحرای محشر شد سفید
-
یک نقطه است اشک ز مجموعه غمم...
#صائب
-
داداش باد واسه ما موتور سوار ها بهونه ست اشک تو چشامون داستان داره!
-
ای آسمون بی کسی؛ بنگر و حال مونه زار!
-
دردمو برای خودم تعریف کردم
باز موندم خودم ، تک و تنها
عمیقا می سوزونه ، عمیقا
هاکان
قطعه ای از شعرم -
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبودمن دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبودیا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبودسر ز حسرت به در میکدهها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبودنازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبودتا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبودآن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبودآیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود/حافظ/
-
طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوس مفت
مردم این ملک ز که تا به مِه
هیچ ندانند جز احسنت و زه
هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشه نیک و بدست
بعد که مردم همه یادم کنند !
رحمت وافر به نهادم کنند !
گر بر کنّاس بری یاس را
رنجه کنی شامه کنّاس را
زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند
دل به کف غصه نباید سپرد
اوّل و آخر همه خواهیم مرد
دیوان ایرج ۱۷۹۰ -
Eski beni , bende özledim ...
من هم دلتنگه منِ سابقم
هاکان