-
زندگی زیباست ، زشتیهای آن تقصیر ماست،
در مسیرش هر چه نا زیباست ، آن تدبیر ماستزندگی آب روانی است ، روان میگذرد…
آنچه تقدیر من و توست ، همان میگذرد ... -
نوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به کجا چنین شتابان؟
گَوَن از نسیم پرسیددل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایمسفرت به خیر! اما
تو و دوستی، خدا راچو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتیبه شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را… -
نوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زآنکه بر این پردهی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم، نمیخواهم!/کدکنی/
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۵:۰۲ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
دوستان راکجاکنی محروم ...توکه به دشمنان نظرداری
-
تکراریه
ولی قشنگه...آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر. گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:
آی آدم ها...
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
-
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر است
-
نوشتهشده در ۳۰ تیر ۱۴۰۱، ۴:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آمدم یاد تو از دل به بُرونی فِکنم
دل برون گشت؛
ولی یادِ تو با ماست هنوزاخوان ثالث
-
نوشتهشده در ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شکوهِ آبشاران با غرورِ کوهساران گفت:
فروافتادنِ «ما» آبرو بخشید پستی را
-فاضل نظری -
نوشتهشده در ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ارام من از خود نه چنین ناله کشان رفت
قلاب تو بربود و تب و تاب و توان رفتتا بوسه بران چالِ سیه چاله بدادیم
لب رفت و دهان رفت و سر و جمله ی جان رفتاز شیوه ی طنازی سنت شکنت بین
خواب از سر سهراب و فروغ و اخوان رفتگفتم به دلم "یار بخندید.." و بدیدم
دل از تپش و لرزش و ضرب و ضربان رفتچون قصه ی شیرین لبان تو بخواندم
شور و شکر از قصه ی شاه پریان رفتانگاه که اغوش تو منزلگه ما گشت
زان قرب مکان اگهی از بُعد زمان رفتعیّار ببینید که آهسته و آرام
جانانه چنین امد و بیگانه چنان رفتتا امدم از جلوه ی حسنت بنویسم
شد عاشق رویت قلم و ضجه کنان رفتدوریِ تو و هق هق ساعات و خیالت
فهمم که کنون وای به حال دگران رفت -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۱ مرداد ۱۴۰۱، ۲۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی
گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو..(:••مولوی
-
نوشتهشده در ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگرانما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران..(((:••شهریار
-
نوشتهشده در ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۲۰:۳۷ آخرین ویرایش توسط 0-0ftm انجام شده
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...
@mitra-ism-rahmani جای شعرات زیادی خالیه -
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو...خیام
-
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی..!!••سعدی
-
نوشتهشده در ۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۵۰ آخرین ویرایش توسط Negin_M انجام شده
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومندستتو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیش پای تو ترکیب من پراکندستبه شاهراه طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پایندستز دورباش حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوندستبه جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشته عاشق که عاشقی زندست..(:••هوشنگ ابتهاج
پ.ن: این شعر همیشه قشنگی خودش رو داره..!!
-
نوشتهشده در ۹ مرداد ۱۴۰۱، ۲۰:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قند است یا لبانت؟
موی است یا میانت؟
تا دربرت نگیرم،
نیکم یقین نباشد.سعدی
️
-
چشمانت آبی، آبی تر از آسمان
موهایت پریشان، پریشان تر از هر حالی
قامتت رعنا، رعنا تر از هر سروی
لب هایت قرمز، قرمز تر از هر یاقوت سرخی
ابرویت زیبا، زیباتر از هلال ماه
اما
وجودت دور، دورتر از دورها
شعر حمید صباحی -
نوشتهشده در ۱۰ مرداد ۱۴۰۱، ۶:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مدعی پیوسته گوید عیب او،غافل که عشق
چهره ی لیلی نمود از دیده ی مجنون مراعمان سامانی
-
نوشتهشده در ۱۰ مرداد ۱۴۰۱، ۶:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کس چون غم زلیخا یوسف ندیده داند؟
دست بریده حالش،دست بریده داند