-
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهانوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
-
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت -
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتنوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
-
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم.. -
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام است -
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام استنوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام استتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست -
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام استتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادستنوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@First
دل
گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون میکنیدل که در کوی تو میماندبه او چون میکنی؟
-
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام استتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادستنوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
@First در " مشاعره " گفته است:
اهورا در " مشاعره " گفته است:
_Biliifti_ در " مشاعره " گفته است:
@First
در من این عیب قدیم است و به در می نرود
که مرا بی می و معشوق به سر می نروددل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در چهار و پنج و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتتیر هلاک ظاهر من در کمان توست
ای که آب زندگانی من در دهان توستتا خبر یافتهام از شکرش
نیست از هستی خویشم خبرییارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوستحالا هی ت بگو
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رهاالا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفتتو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
با درد بساز که دوای تو منم
در کس ننگر که اشنای تو منم..میخواره و سر گشته و رندیم و نظر باز
وان کس که در این شهر چو ما نیست کدام استتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادستتو اول بگو با کیان زیستی
من آن گه بگویم که تو کیستیپ.ن: هر دوتا ی شد
@Narges-MAT در " مشاعره " گفته است:
@First
دل
گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون میکنیدل که در کوی تو میماندبه او چون میکنی؟
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط Hamed.s انجام شده
حساب عُمرودی دوران خدمت
حسین سربازونون جانی چیخاندا
گَلَر زهرا وِرَر پایان خدمتمعنی
یعنی خدمت در راه حسین حساب عمر انسان هست
هنگامی که جان سربازان حسین گرفته شد
حضرت زهرا پایان خدمت را می دهد -
نوشتهشده در ۱۳ مهر ۱۴۰۱، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخوان و پاک کن و نامِ خویش را بنویس
به دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم… -
@Narges-MAT من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم -
@Narges-MAT در خرابات مغان ما نیر همدستان شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما -
نوشتهشده در ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۲۰:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111 اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست
-
maryam111 اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست
مهشید حسن زاده 0 تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آمد غمی از نو به مبارک بادم -
مهشید حسن زاده 0 تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آمد غمی از نو به مبارک بادمفارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۲۰:۴۹ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده -
مهشید حسن زاده 0 تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آمد غمی از نو به مبارک بادمنوشتهشده در ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۲۰:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmaryam111 مي روي و گريه مي آيد مرا ساعتي بنشين که باران بگذرد
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۵ مهر ۱۴۰۱، ۲۰:۵۰ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد ازین تدبیر ما -
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ۱۶:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@gomname81
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم