-
تنِ من خرابِ تـو...
|مولانا|
-
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...• مولانا
-
پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش ، ز غروبش سیر استامشب این کوچه ز تنهائی ی من می گوید
دل بیچاره که در وسوسه ات تسخیر استبین اوزان و قوافی شده ام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیه ها درگیر استمن شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر استمن و این کوچه ی بن بست ، تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی که جوانت ، پیر استمنم و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر استتو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر استشهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است -
وگـر گویم که چون زلـفت پریشان نیستم،
هستم... -
این پست پاک شده!
-
-
مجنون شو ای جان
عاقل چرایی؟!
●مولانا -
-
حریفِ عشقِ تو بودم چو ماهِ نو بودی
کنون که ماهِ تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهلِ معرفت این مختصر دریغ مدار
-
این پست پاک شده!
-
والاترین گوهر تویـی ،داروی جـان پرور تویی
درمان دردم گر تویی ،در کنج بیماری خوشم -
%(#d16464)[ گر ندانی بروی یا که بمانـی]
%(#d16464)[و بمـانی وسط این دو مردد زیباست.. ] -
بغض خورشید از گلوی شرق بیرون میزند
این همه شبهای واپس مانده فردا میشوند
-
-
از تو جدا شدم
چون سیبی از درخت
دردِ کنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن... -
روز ها گر رفت، گو رو، باک نیست
تو بمان، ای آنکه جز تو پاک نیستمولوی