-
وقتي بارون چشم تو چشم منو تر مي کنه
ميريزه روي گونه هات دردم و بدتر ميکنه
-
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس -
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی ..
(حافظ) -
این پست پاک شده!
-
اِمتـداد منی
در تنیـ دیگر!°مولانا
-
پیرهن می بدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم -
از ابر دلتنگی من
فقط
خیال تو میبارد -
خانمانسوز بُوَد، آتش آهی، گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید
سالک بی خبر خفته به راهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
بعزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
...
(معینی کرمانشاهی) -
بی صدا
بی تصویر
مثل خواب
مثل ماهی در آب های تاریک
که لب میزند
و معلوم نیست
حباب ها کلمه اند
یا بوسه هایی از دلتنگی -
چون سر آمد دولت شب های وصل
بگذرد ایام هجران نیز همحافظ.....
-
-
صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بیهوش و ز گفتن تو مستمدل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا
بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم -
«به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید
«دلِ من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟»
«همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم...»
«به کجا چنین شتابان؟»
«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم»
«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلامِ ما را» -
اگر باد نبود
کنارم بند می شدی
همین جا که می دانی !
اگر باد نبود
آسمانم را
سراسر ابر نمی گرفت …
و من
این همه دلتنگ نمی شدم
-
دیریست که از روی دل آرای تو دوریم / محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
-
باران
بی شباهت با تو نیست..
می آید و
آرام آرام
تمام مرا با خود می برد..دلم عجیب هوای تو را دارد..
ببار..
ببار وکمی هم سهم من باش..!
-
یادش که چنان روح، مرا وصله تن بود
گاهی همه دلخوشی کوچک من بودهرگز به وفاداری او خرده مگیرید
هرچند خودم باخبرم عهد شکن بودچون قاصدک خسته ی از خویش فراری
ازعشق فقط سهم من آواره شدن بودگر اشک الفبای سکوت است، چه گویم؟!
چشم تو در این مدرسه استاد سخن بودآفت زده این باغ! کجایی که ببینی
پاییز فقط گوشه ای ازقصه من بود#. محمدحسن جمشیدی
-
برای دیدن رویت هزار غضه کشیدم
هزار غضه ی دیگر کم است بر رخ خوبت
ع.م -
گفتم ای دل نروی / خار شوی،زار شوی
بر سر آن دار شوی / بی بر و بی بار شوینکند دام نهد / خام شوی، رام شوی
نپری جَلد شوی / بی پر و بی بال شوینکند جام دهد / کام دهد از لب خود وام دهد
در برت ساز زند رقص کند / کافر و بی عار شوینکند مست شوی / فارغ از این هست شوی
بعد آن کور شوی / کر شوی شاعر و بیمار شوینکند دل نکنی دل بکند / بهر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری / صبح که بیدار شوی