-
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
-
نوشتهشده در ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیوانه تر از خویش
کسی می جستم؛
دستم بگرفتند و به دستم دادند... -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۸ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
در هوایت بی قرارم روز و شب
-
نوشتهشده در ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همین که میگُذری از مقابلم خوب است
چه خوب جانِ مرا میبری، ادامه بده ...#الهه_سلطانی
-
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
...( مولانا .. درود خداوند بر او باد)
نوشتهشده در ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۳۱ آخرین ویرایش توسط jahad_121 انجام شده
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب راسعدی
-
نوشتهشده در ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه کسی گفت که مستی فقط از جام شراب است
من ز میخانهی چشمانِ تو هر لحظه خرابم! -
نوشتهشده در ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۲۱:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه خوش است آن رفیقی
که میان گفتگوها
غم و بغض و خستگی را
پسِ خندهات ببیند... -
نوشتهشده در ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۲۱:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زنده مےکرد مرا دم به دم امّید وصال
ور نه دور از نظرت کُشتهی هجران بودم... -
نوشتهشده در ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا نرود نفس ز تَن
پا نکشم زِ کوی تو... -
غمگینم
خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!
غمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت! -
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
سعدی -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۱:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ترسم ای مرگ، نیایی تو و من پیر شوم
وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم... -
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صبح یعنی پرواز
"قد کشیدن در باد"
چه کسی می گوید
پشت این ثانیه ها
تاریک است؟!
گام اگر برداریم
"روشنی" نزدیک است...#سهراب_سپهری
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یا درد و غَمی که دادهای بازش گیر
یا جان و دلی که بردهای بازم ده..!
|رهی معیری| -
ما نه آنیم که در بازیِ تکراریِ این چرخ و فلک
هر که از دیدهِ مان رفت ز خاطر ببریمیا که چون فصل خزان آمد و گل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده ز آنجا برویموسعت دیده ی ما خاک قدمهای تو بود
خاکِ زیر قَدمت را به دو دنیا ندهيم -
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
«چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند
مشکلی گر سر راه تو ببندد تو بخند
غصه ها فانی و باقی تو بخند
گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند»
@Miss-Joker -
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۹:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با ان همه بیگانگی هر شب به من سر می زند🥲
️
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۵:۱۵ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
قلب دریاست
زبان ساحل
میخورد بر صخره های ساحل
آنچه در اعماق دریاست -
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۸:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده ی من ...
چه جنونی
چه نیازی،
چه غمی ست؟اخوان ثالث