کافــه میـــم♡
-
به سانِ یک درهٔ عمیق، که آن سرش ناپیداست، دوری بود و نرسیدن بود و آه.
مثلِ آن غربت و تنهاییِ همیشگی، مثلِ آن دلزدگیِ از داشتهها، مثلِ دردِ پیچیدنِ خاطرات در در شریانها و جاری شدنش در چَشم..
مثلِ آخرین کلماتی که رویِ زبانِ خشکم ماند . . و هنوز . . هر روز . . مزهمزهٔشان میکنم . .
انبوهِ دلتنگی دارم، و کولهباری از تلخی. -
این روزها بیشتر از همیشه، از آدمها احساس خوبی نمیگیرم. حتی آدمهایی که بسیار به من نزدیکند. همگی برایم شبیه یک نمایشنامهای شدهاند که نقاب ها، بازیگر اصلی آن هستند. پایان هر داستان، خوب میفهمم که فقط وسیله ای بودم برای پرکردن تنهاییشان، یا پیش بردن زندگی و آرزوهایشان، یا رسیدن به اهداف و آینده و حال خوبی که برای خود رسم کرده بودند. سال هاست که رسالت من همین است. کمک به آدمها. از همه وجودم. ذرهای هم پشیمان نیستم. با اینکه همیشه میدانستم از همان ابتدا بر چه مبنایی من را استاد، رفیق، عزیز و... خود خطاب میکردند. ولی راستش دیگر توانی ندارم. خستهام. با همه وجودم بعد از پانزده سال خسته ام. زیر این هجمه از بیمعرفتیها، رهاشدگیها، ضربهها و تنهاییها، سختیها و داستانهای آدمهایی که روحم را خشک کرداند، دارم به طرز فجیعی له میشوم. خودم را انگار گم کردهام. دوست دارم از سیاره شما آدم ها بروم.
دلم برای گلم، در سیاره خودم تنگ شده است...
#مهدیپورعبادی -
برای گفتنِ من شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا،که مرهم فریاد بودزخمِ مرا
به پیش درد عظیم دلم خجل مانده
-
اشک چشمها را همه دیده و با آن همدردی میکنند، اما چه کسی هق هقهای روح من را شنیده است که در سرسرای اندوه به این سو و آن سو میدود و باز به جایی نمیرسد؟
-
دلم میخواهد هر تکهام به سمتی پرتاب شود و هیچ دو از آنها هرگز همدیگر را پیدا نکنند. شاید به این شکل هر تکه از وجود من بار اندوه کمتری را حمل کرده و قادر به تحمل کردن آن باشد.
-
اندوه
شعر نیست
اندوه
آدمیست
كه شعر میگوید“علیرضا روشن”
-
آخرین پرنده را هم رها کردهام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفسِ خالی هست
که آزاد نمیشود… -
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد “می شود”
و اگر نخواهد “نمی شود”
️
-
زندگی از همونجایی سخت شد که بهمون گفتن:
دیگه واس خودت یه خانم/مرد شدی -
جز غرق شدن در خیال راهی نیست
آخرشم همه آرزوها آرزو باقی میمونن... -
خدایا بزار یه چیزی رو رو راست بهت بگم
ما از همون اولشم بلد نبودیم
نه راهو بلد بودیم نه چاه
نه درست نه غلط
الانم دستمون خالیه
نگاه به خنده ها و حرفامون نکن
همش ادعاست
خودت اون چیزی رو که فکر میکنی درسته
فکر میکنی غم رو تو دلمون ریشه کن میکنه
همونو بزار سره راهمون
تو که بلدی... -
I've been tearing around in my fucking nightgown
من توی لباس شب لعنتیم گریه میکردم و دور میشدم24/7 Sylvia Plath
سیلویا پلاث شاعری که به خاطر افسردگی خودکشی کردWriting in blood on the walls
با خون رو دیوار مینویسم'Cause the ink in my pen don't work in my notepad
چون جوهر توی خودکارم رو دفترچه یادداشتم کارساز نیستDon't ask if I'm happy, you know that I'm not
ازم نپرس که خوشحالم یا نه ،میدونی که نیستمBut, at best, I can say I'm not sad
ولی ، در بهترین حالت ، میتونم بگم که ناراحت نیستم'Cause hope is a dangerous thing for a woman like me to have
چون امید داشتن برای زنی مثل من چیز خطرناکیهHope is a dangerous thing for a woman like me to have
امید داشتن برای زنی مثل من چیز خطرناکیه:>
-
دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
و تو همچنان ایستاده باشی -
آه یورونا، من راز گلها را نمی دانم
گلهای قبرستان را
که وقتی باد آنها را تکان می دهد، گلها مانند زنی سوگوار گریه کنان به نظر می آیند -
ماهی سیاه کوچولو گفت :«شما زیادی فکر می کنید . همه اش که نباید فکر کرد !. راه که که بیافتیم ترسمان به کلی می ریزد»
.
داستان کوتاه ( ماهی سیاه کوچولو) صمد بهرنگی