-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۹:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
شعلهی شوق تو هر لحظه درونم میسوخت
دود سودای توام قصد سویدا میکرد
نه کسی حال من سوخته دل میپرسید
نه کسی درد من خسته مداوا میکرد
پیش سلطان خیال تو مرا غم میکشت
خدمتش تن زده از دور تماشا میکرد
دست برداشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا میکرد
هردم از غصهی هجران تو میمرد عبید
باز امید وصال تواش احیا میکرد -
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی سازخدایا که پشیمان نشود
#حافظ -
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر تو گرفتارم کنی، من با گرفتاری خوشم!
داروی دردم گر تویی، در اوج بیماری خوشم!
#مولانا
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط rose77 انجام شده
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امین پور
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۶:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱۶:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۶:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را بَاران شست.
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست.
-
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۶:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟؟؟؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین
پس چه شد!؟
دیگر کجا رفت!؟
خاطرات خوب و شیرین
باز باران
بی ترانه
بی هوای عاشقانه
بی نوای عارفانه
درسکوت ظالمانه
خسته از مکر زمانه
غافل از حتی رفاقت
هاله ای ازعشق ونفرت
اشکهایی طبق عادت
قطره هایی بی طراوت
روی دوش آدمیت
میخورد بربام خانـــــــــــــه -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۷:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪعجب دردي ايست در اين عالم
خدايا -
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۳:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۴:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۴:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۴:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در %(#ff0000)[دل و جان ]خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
ای ز %(#ff0000)[عشقت] عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت#مولانا
-
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۰۶ آخرین ویرایش توسط Zahra M انجام شده
در هجوم بی کسی
با آن همه دلواپسی
وسعت تنهایی دل را
دو چندان کردو %(#ed2626)[رفت]... -
نوشتهشده در ۲۵ آذر ۱۳۹۶، ۱۷:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با حوصله تنگ و دل سنگ چه سازم
با %(#07e6a7)[دوست] پریشانم و بی %(#07e6a7)[دوست] پریشان