هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
JuDi
نه خیالت راحت، مُرد
بچه هم نداره که بخواد انتقامشو بگیره
جان ویک 5 کنسله -
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با نزدیک 20 سال سن موزیک پلنگ صورتی گوش میدم
شاهکاری بی بدیل -
JuDi
نه خیالت راحت، مُرد
بچه هم نداره که بخواد انتقامشو بگیره
جان ویک 5 کنسله -
JuDi
لطف میکنی در حقم...
کمتر اینجا میام راحت میشم والا... -
JuDi
من دو سال منتظر این لحظه بودم دیگه نمیتونستم برا کیفیت بهتر صبر کنم
فقط تا ندیدی اینم بگم که جان ویک آخرش مُرد
حالا برو ببیننوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@AmirReza-Bhb
چه ظالم -
@0Farzam0
اره یه هفته تقریبا نبودم...
فک نمیکردم نبودم حس بشه
داشتم میخوندم
خدا بخواد دوباره از شنبه شروع میکنم@AmirReza-Bhb
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
البته منم انقدر داستان های درام خوندم گاهی اوقات که حالم بهم میخوره از هرچی داستان درام و اونایی که تهش بدتموم میشه قبل خوندنش میرم ۳ صفحه اخر رو میبینم
-
JuDi
لطف میکنی در حقم...
کمتر اینجا میام راحت میشم والا... -
غریب گمنام یعنی انقدر بیکاری که میشینی پیام خدافظی من رو که داشت خاک میخوردو میخونی برای بار دوم
-
@AmirReza-Bhb
چه ظالمGharibe Gomnam
وصیت میکنم هرکی اومد تودلی اینو بهش بگید و اسپویل کنید
خیلی حال میده -
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اما خودم دوست نداشتم درام بخونم
از کتابش و سبک نگارششو مقدمه اش و پشت جلد کتابش خوشم اومد و خوندم و اینجوری شد
از کتاب ها و فیلم هایی که پایان باز دارن هم بدم میاد
که تهش میگم
اگه میمردی خیلی بهتر بود تا اینجوری که ادمو میزاری تو سردرگمی -
دریا دریایی در از روزای اول دانشگاهت بگو
گفته است:
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰عااالئییییییییی بوددددد
🥰🥰
خوندنم کیف داست چه برسه دیدنشنوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@نویسنده-کوچولو در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دریا دریایی در از روزای اول دانشگاهت بگو
گفته است:
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰عااالئییییییییی بوددددد
🥰🥰
خوندنم کیف داست چه برسه دیدنشدیدنش که اصلا یه صفای دیگه داره
ایشالا قسمت خودت بری از نزدیک جسد ببینی فقط فاتحه یادت نره خیلی مهمه - وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
-
JuDi
امیدوارم بقیه دوستان راهمو ادامه بدن...
خداحافظ همگی -
@نویسنده-کوچولو در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دریا دریایی در از روزای اول دانشگاهت بگو
گفته است:
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰عااالئییییییییی بوددددد
🥰🥰
خوندنم کیف داست چه برسه دیدنشدیدنش که اصلا یه صفای دیگه داره
ایشالا قسمت خودت بری از نزدیک جسد ببینی فقط فاتحه یادت نره خیلی مهمهنوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شدهدریا دریایی رشتهات چیه مامی دریا که با جسد سر و کار داری؟
- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
-
غریب گمنام یعنی انقدر بیکاری که میشینی پیام خدافظی من رو که داشت خاک میخوردو میخونی برای بار دوم
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@0Farzam0
نه
شما پیام دادین
بعد دیدم پروفتون مشکیه
یه مدته تو انجمن پروف مشکی زیاد شده
زدم رو اکانتتون
چشمم خورد به بهترین پست هاتون و اون پیام خداحافظی کنجکاو شدم بدونم چی بود البته اون موقع هم خوندم
زدم روش و این شد دیگه -
JuDi
امیدوارم بقیه دوستان راهمو ادامه بدن...
خداحافظ همگینوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@AmirReza-Bhb فرزند خوبی بودی در اثر استبداد داخلی داری از دست میری
-
@0Farzam0
نه
شما پیام دادین
بعد دیدم پروفتون مشکیه
یه مدته تو انجمن پروف مشکی زیاد شده
زدم رو اکانتتون
چشمم خورد به بهترین پست هاتون و اون پیام خداحافظی کنجکاو شدم بدونم چی بود البته اون موقع هم خوندم
زدم روش و این شد دیگهGharibe Gomnam
لطفا رای منفی بش بدین -
Gharibe Gomnam
لطفا رای منفی بش بدیننوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@0Farzam0
اتفاقا میخواستم بگم بهتره بهش رای منفی بدیم -
@0Farzam0
اتفاقا میخواستم بگم بهتره بهش رای منفی بدیمGharibe Gomnam
@ABR_DJ -
دریا دریایی رشتهات چیه مامی دریا که با جسد سر و کار داری؟
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ۱۹:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@ABR_DJ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دریا دریایی رشتهات چیه مامی دریا که با جسد سر و کار داری؟
فیزیک اتمی!!
جسد هم برای این برسی میکنیم که ببینیم ایا میشه قانون چهارم نیوتن رو از توش کشف کنیم یا نه
لامصب بدن ادم خیلی جای خوبی برای قانون های فیزیکه