از روزای اول دانشگاهت بگو
-
گفته بودم دانشگاه شروع بشه میام از روزای اولم میگم مگه نه؟
خب...
دیروز که روز اول بود ۶ونیم بیدار شدم و صبحانه و... حدود ۷وربع بود که مامانم از زیر قرآن ردم کرد و رفتم بیرون
تا دانشگاه فاصله زیاد نبود و یه دقیقه ای رسیدم دم دانشگاه که خالی از موجود زنده بود
شک و تردید و ترس داشتن منو سرزنش میکردن که چرا اینقد بیخبر اومدی
به دوستم که همشهری بودیم پیام دادم کجایی و رفتم سمت ساختمون از سمتی که همه داشتن میرفتن(روز اول اون کلا نیومد) یهو یه دختری رو دیدم که همکلاس بودیم و گفتم از این در میرن تو که همون لحظه یه رختره رفت و در رو بست🫥(قفل شد) ما هم که جایی رو نمیشناختیم از کنار دیوار رفتیم تا یه دری پیدا کنیم که اینطوری مجبور شدیم کل ساختمون رو دور بزنیم و از نزدیک همونجایی که شروع کردیم در اصلی رو پیدا کنیم
خلاصه رفتیم تو و سراغ کلاس ۲.. کسی نبود و نشستیم به انتظار که بیشتر با اون دختره آشنا شدم و اسمش نادیا بود تو شهر من به دنیا اومده بود...
خلاصه رفتیم تو کلاس و جلسه اول اخلاق داشتیم یه خانوم اومد از بسم الله و اینا حرف زد و ما نوشتیم کلاس بعدی بافت شناسی بود... پسرا هم اومدن و تقریبا کل کلاس پر شد.. استاد اومد و کمی تهدید و توضیح و رفت سراغ درس که تقریبا هیچی نفهمیدمبا یه دختر دیگه آشنا شدم به اسم سمانه خلاصه اون کلاس هم تموم شد و شماره دادن و گرفتن و گروه زدن و...
تاااا امروز:
امروز جلسه اول کامپیوتر داشتیم چون هنوز گروه بندی نشده بودیم رفتیم تو کلاس و استاد فقط باهامون حرف زد یکم توضیح و یکم نصیحت و گف برین گروه که شدین بیاین...
مام که نمیدونستیم بعد از ظهر کلاس داریم یا نه گفتیم تا مشخص بشه بریم کارت غذا بگیریم(تو دانشکده دندانپزشکی که تو دانشگاه ما نیس و فاصله داره) من گفتیم سرده و اسنپ میگیرم وقتی راننده پیدا شد سمانه گف که من ماشین دارم بیاین بامن بریم(خودش قبلا کارت گرفته بود) من و نادیا با اسنپ رفتیم و چند نفر دیگه با ماشین سمانه رفتن...
اونجا رفتیم دانشکده دندان و سلف و سراغ آقای رزمجو که فرم بده پر کنیم...
رفتیم تو و فرم رو پر کردیم و باید ۱۰۰ تومن نقدی و ۱۵ تومن کارت میکشیدیم از عابربانک خلاصه رفتیم تودانشکده دندان و من و نادیا و مائده کارت کشیدیم(من شماره کارت و ... رو میخوندم و مائده میزد) رسید گرفتیم و رفتیم سراغ رزمجو و فرم و اینارو دادیم که گف یکشنبه بیاین کارتتون رو بگیرین
و تو راه برگشت
.
گفتیم اسنپ نگیریم و زورچپان بشینیم تو ماشین ۲۰۶ سمانه
۴ نفر پشت نشستیم و مسیر کوتاه تا دانشکده خودمون رفتیم.
از اونجایی که سال بالایی ها دنبال پیدا کردن هر سوتی از ترمکی ها هستن میترسیدم که یکی ببینه و تو گروه دانشگاه بزاره"سلام به ۶ عدد ترمکی که به زور تو یه ۲۰۶ با فلان پلاک اومدن دانشگاه"
.
خلاصه تو پارکینگ ریختیم بیرون و رفتیم تو که ببینیم آیا کلاس هست یا نه؟ که نبود..
گفتیم کتابخونه هم ثبتنام کنیم که تموم بشه رفتیم و ثبتنام شد و...
اومدیم خونه
.
خیلی روز قشنگی بود.(و خیلی سرد و بادی🥶)
از این روزای قشنگ براتون آرزو میکنم -
سلام
بالاخره روز دانشگاه رفتن ماهم رسید
شب ساعت ۱ واسه صبح ساعت ۷ بلیط اتوبوس مسیر اردبیل -تبریز رو گرفتم و بعدش هرچی سعی کردم بخوابم خوابم نبردبالاخره یکی دوساعت خوابیدم و ساعت ۷ خودمو رسوندم ترمینال ، آقای راننده هم زحمت کشیدن ساعت ۷:۴۵راه افتادن
ساعت ۱۱و نیم رسیدم دانشگاه و دیدم بح بح چقد شلوغه ، ماجرا این بود دوستانی که نتونسته بودن انتخاب واحد انجام بدن ، جمع شده بودن .
بعد اینکه فرم خوابگاهو پر کردم رفتم کارت دانشجویی گرفتمو بالاخرهههه دانشجو شدم
یکم داخل دانشگاهو با دوستای تبریزیم گشتیم مثلا اینجا سالن فیکساسیونه
بعدش رفتیم خوابگاه رو دیدیم ، اینم ویوی خوابگاهه
و این
ولی چون دیر بود دیگه داخل اتاقا رو ندیدیم و برگشتم شهر خودمون
اینم از روز اول دانشگاه منبقیه رو از یکشنبه ی هفته ی آینده میگم
-
به نام خدای شاپرکها
همیشه وقتی از بچگی ازم میپرسیدن آرزوت چیه میگفتم دوست دارم یه اتاق بهم بدن با یه اسکالپل و یه جسد
نشون به اون نشون که قبلا تو این تاپیک هم اینو گفته بودم
https://forum.alaatv.com/post/1370836
خلاصه آقا نشد این آرزو محقق بشه تا اینکه رفتم دانشگاه و همون ترم یک درس شیرینی داشتم به نام آناتومی!🫣
تقریبا چند ماه از شروع کلاس گذشته بود و استادمون هنوز ما رو نبرده بود دانشکده علوم تشریحی و منم که به شدت کم طاقت ...
تا اینکه آقا یه روز عنان از کف دادم خودم و چند تا از بچه های کلاس مون رفتیم به بهانه ی چند تا کار درسی دانشکده علوم تشریح و اونجا استاد مون رو دیدیم و بچه ها نشستن باهاش حرف زدن ولی من همه اش نگاه ام این ور اون ور بود پ کو این جسد ها؟!
🫤
بعد وقتی کارمون تمام شد بچه ها قصد خروج کردن چون کلا جای ترسناکی بود
کلا وایب سردخونه بهت دست میداد.یه همچین جایی رو تصور کنید
منم که دیدم ناکام موندم سریع گفتم استاد میشه حالا که تا اینجا اومدیم بریم جسد ها رو هم ببینیم؟اصلا اینجان؟!🥺
استادمون گفت اره اون دره رو میبینید اونجان اگه نمیترسید بیاید بریم نشونتون بدم
حالا من ذوققققققققق
بچه ها ترسیده
استاد هم خندون(خدایی خودمم موندم چرا اون لحظه فقط میخندید بهمون
)
بالاخره زور من چربید و راه افتادیم به سمت اون دره که جسد ها توش بودن....
و دادادا🪄
چهاااااااررررر تا جسد اونجا بود- وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
ولی خدایی صحنه ی ترسناکی بود یه سری دست و پا ی خشک شده با یه رنگ قهوه ای ی زشت از سر ملافه سفیدا زده بود بیرون که آدم میترسید ببینه
خلاصه همون اول کار که یکی حالش بد شد سریع رفت چند تا دیگه هم ترسیدن رفتن عقب ولی من همچنان پا به پای استاد میرفتم تا جسد ها رو ببینم
استادم نشسته بود یه سری توضیح میداد از اینکه هر کدوم اینا چجوری اینجا اومدن و جمود ناشی چیه و مافیای جسد داریم و....
تا رسیدیم به آخرین و تازه ترین جسد که حدود یک سال از فوتش گذشته بود و قیافه اش بیشتر از بقیه آدمیزاد بود ...
استاد:خب بچه ها این خانم بی خانمان بوده و بعد مرگش زیر پل رهاش کردن.ما هم اوردیمش اینجا
هنوزم تشریحش نکردیم
نازی:عه استاد نگاه دندون داره
استاد:بچه ها اینم آدمه ها
من:وای استاد چه خوشگلههههه
استاد:خوشگلههه؟!والا منم که چند ساله اینجام همچین چیزی نمیگم
من: استاد نمیشه همین جا تیکه تیکه اش کنیم؟ خیلی سالمه
استاد:بچه ها غزاله خیلی خطرناکه ها نمونه ی داعش وطنیهبشین بچه جان
من:استاااااد
استاد:خب بسه تون دیگه
من: استاد فاتحه ام بخونیم براش؟
استاد:اره بچه ها گناه داره برای شادی روحش یه فاتحه بخونید️
هدیه:استاد روحش شب نیاد به خوابمون بگه چرا من و اوردید اینجا
استاد: نه نترسید نمیادحالا هم جمع کنید برید کار دارم
و ما هم هر کدوم با یه حس متفاوت خارج شدیم
یکی ترسیده
یکی ناراحت
یکی با حس چندش آور
و من خوشحال و ذوق زده از اینکه بالاخره آرزوی بچگیم برآورده شده 🥰🥰🥰🥰🥰 - وی از شادی در پوست خود نمی گنجید
-
سلام به همگی
میخوام از اولین تجربه سالن تشریح رفتن براتون بگم
یه حس هیجان انگیز که بعد از دیدن جسد تبدیل به یه حس عجیب میشه
حسی که باعث میشه از خودخواهی دور شیم و توجهمون در کنار عظمت خلقت به کم توانی انسان جلب بشه
بگذریم...
خب وقتی وارد شدیم یکی از اولین چیزایی که توجهمون رو جلب کرد بوی فرمالین بود یه بوی اذیت کننده که البته بعد از چند دقیقه بهش عادت کردیم و اوکی شد (گیرنده هامون سازش پیدا کرد)
جسد تازه بود و خیلی از قسمتاش کاملا باز نشده بود بنابراین نتونستیم خیلی عمیق بررسیش کنیم و فقط استاد برامون چند عضله و عصب و شریان و ورید و البته روش تشخیص عضله و شریان و ورید رو نشون داداما مهمتر از مطالب علمی که اونجا یاد گرفتیم حرف استادم بود که همون ابتدای کار بهمون تذکر داد که این جنازه ها دارم احترام هستن و باید حرمتشون نگه داشته بشه نباید باهاشون شوخی کنیم یا تصویری تهیه کنیم (که البته بعضی از دوستان این موضوع رو هم رعایت نکردن
)
بنظرم یکی از مهمترین موضوعاتی که باید بهش توجه کنیم در هر شغلی این هست که ادما دارای حریم شخصی هستن دارای ارزش هستن چه زنده باشن و چه مرده
هرگز نباید حرمت فرد رو از بین ببریمراستش بخاطر خستگی و یه سری مسائل دیگه زیاد حوصله نوشتن نداشتم و شاید خیلی خوب ننوشتم اما امیدوارم تونسته باشم انگیزه ای برای بچهای کنکوری ایجاد کنم
-
سلام به همگی
میخوام از اولین تجربه سالن تشریح رفتن براتون بگم
یه حس هیجان انگیز که بعد از دیدن جسد تبدیل به یه حس عجیب میشه
حسی که باعث میشه از خودخواهی دور شیم و توجهمون در کنار عظمت خلقت به کم توانی انسان جلب بشه
بگذریم...
خب وقتی وارد شدیم یکی از اولین چیزایی که توجهمون رو جلب کرد بوی فرمالین بود یه بوی اذیت کننده که البته بعد از چند دقیقه بهش عادت کردیم و اوکی شد (گیرنده هامون سازش پیدا کرد)
جسد تازه بود و خیلی از قسمتاش کاملا باز نشده بود بنابراین نتونستیم خیلی عمیق بررسیش کنیم و فقط استاد برامون چند عضله و عصب و شریان و ورید و البته روش تشخیص عضله و شریان و ورید رو نشون داداما مهمتر از مطالب علمی که اونجا یاد گرفتیم حرف استادم بود که همون ابتدای کار بهمون تذکر داد که این جنازه ها دارم احترام هستن و باید حرمتشون نگه داشته بشه نباید باهاشون شوخی کنیم یا تصویری تهیه کنیم (که البته بعضی از دوستان این موضوع رو هم رعایت نکردن
)
بنظرم یکی از مهمترین موضوعاتی که باید بهش توجه کنیم در هر شغلی این هست که ادما دارای حریم شخصی هستن دارای ارزش هستن چه زنده باشن و چه مرده
هرگز نباید حرمت فرد رو از بین ببریمراستش بخاطر خستگی و یه سری مسائل دیگه زیاد حوصله نوشتن نداشتم و شاید خیلی خوب ننوشتم اما امیدوارم تونسته باشم انگیزه ای برای بچهای کنکوری ایجاد کنم
Uranium جنازه ؟؟ یا خود خدا
ولی دلم خواست -
سلام به همگی
میخوام از اولین تجربه سالن تشریح رفتن براتون بگم
یه حس هیجان انگیز که بعد از دیدن جسد تبدیل به یه حس عجیب میشه
حسی که باعث میشه از خودخواهی دور شیم و توجهمون در کنار عظمت خلقت به کم توانی انسان جلب بشه
بگذریم...
خب وقتی وارد شدیم یکی از اولین چیزایی که توجهمون رو جلب کرد بوی فرمالین بود یه بوی اذیت کننده که البته بعد از چند دقیقه بهش عادت کردیم و اوکی شد (گیرنده هامون سازش پیدا کرد)
جسد تازه بود و خیلی از قسمتاش کاملا باز نشده بود بنابراین نتونستیم خیلی عمیق بررسیش کنیم و فقط استاد برامون چند عضله و عصب و شریان و ورید و البته روش تشخیص عضله و شریان و ورید رو نشون داداما مهمتر از مطالب علمی که اونجا یاد گرفتیم حرف استادم بود که همون ابتدای کار بهمون تذکر داد که این جنازه ها دارم احترام هستن و باید حرمتشون نگه داشته بشه نباید باهاشون شوخی کنیم یا تصویری تهیه کنیم (که البته بعضی از دوستان این موضوع رو هم رعایت نکردن
)
بنظرم یکی از مهمترین موضوعاتی که باید بهش توجه کنیم در هر شغلی این هست که ادما دارای حریم شخصی هستن دارای ارزش هستن چه زنده باشن و چه مرده
هرگز نباید حرمت فرد رو از بین ببریمراستش بخاطر خستگی و یه سری مسائل دیگه زیاد حوصله نوشتن نداشتم و شاید خیلی خوب ننوشتم اما امیدوارم تونسته باشم انگیزه ای برای بچهای کنکوری ایجاد کنم
Uranium منم یبار رفتم اتاق جسد ( پدر دوستم اونجا استاده ) وقتی وارد شدیم و جنازه ها رو روی تخت دیدیم و همزمان بوی فرمالین که زده بودن بهشون و خیلی خیلی بد بو بود فضا رو ترسناک کرده بود 🥲
... یدفعه کسی که مسئولش بود چیزی که روش زده بودن رو کنار زد
قبلش با دوستم کلی برنامه ریخته بودیم کجاهاش ببینیم چیکار کنیم چیکار نکنیم که با این کارش اسم خودمونم یادمون رفت
بعدش دیگه شروع کرد دستگاه گوارششو برامون تشریح کردن ... واقعا شکلای کتاب زمین تا آسمون با اون چیزی که واقعی هست فرق دارهعلاوه بر این خیلی از اسمای علمی استفاده میکنن اونجا که کتاب خیلیاشون رو نگفته
خلاصه تجربه جالب و ترسناکی بود ... امان از مسئولشمیگفتن جنازه رو از مرز پیدا کردیم
-
Uranium منم یبار رفتم اتاق جسد ( پدر دوستم اونجا استاده ) وقتی وارد شدیم و جنازه ها رو روی تخت دیدیم و همزمان بوی فرمالین که زده بودن بهشون و خیلی خیلی بد بو بود فضا رو ترسناک کرده بود 🥲
... یدفعه کسی که مسئولش بود چیزی که روش زده بودن رو کنار زد
قبلش با دوستم کلی برنامه ریخته بودیم کجاهاش ببینیم چیکار کنیم چیکار نکنیم که با این کارش اسم خودمونم یادمون رفت
بعدش دیگه شروع کرد دستگاه گوارششو برامون تشریح کردن ... واقعا شکلای کتاب زمین تا آسمون با اون چیزی که واقعی هست فرق دارهعلاوه بر این خیلی از اسمای علمی استفاده میکنن اونجا که کتاب خیلیاشون رو نگفته
خلاصه تجربه جالب و ترسناکی بود ... امان از مسئولشمیگفتن جنازه رو از مرز پیدا کردیم
@REZA-DOLATSHAA
اره واقعا اون حس خیلی عجیبه هم ترسناک هم شیرین
نمیدونم چجوری باید بیانش کرد
ما فقط استاد خودمون اونجا بود خوشبختانه
برای ما صورتش رو پوشونده بودن(اون اخر به درخواست بچها یه لحظه اجازه دادن که صورتشو ببینیم) و بیشتر روی ناحیه پکتورال و آگزیلا کار کردیم که پوستشو کنار زده بودن
واقعا خیلی عجیب و پیچیدس
اون همه عضله و شریان و عصب که توهم پیچیده شدن اصلا به اسونی شکلای کتابا نیس -
Uranium منم یبار رفتم اتاق جسد ( پدر دوستم اونجا استاده ) وقتی وارد شدیم و جنازه ها رو روی تخت دیدیم و همزمان بوی فرمالین که زده بودن بهشون و خیلی خیلی بد بو بود فضا رو ترسناک کرده بود 🥲
... یدفعه کسی که مسئولش بود چیزی که روش زده بودن رو کنار زد
قبلش با دوستم کلی برنامه ریخته بودیم کجاهاش ببینیم چیکار کنیم چیکار نکنیم که با این کارش اسم خودمونم یادمون رفت
بعدش دیگه شروع کرد دستگاه گوارششو برامون تشریح کردن ... واقعا شکلای کتاب زمین تا آسمون با اون چیزی که واقعی هست فرق دارهعلاوه بر این خیلی از اسمای علمی استفاده میکنن اونجا که کتاب خیلیاشون رو نگفته
خلاصه تجربه جالب و ترسناکی بود ... امان از مسئولشمیگفتن جنازه رو از مرز پیدا کردیم
@REZA-DOLATSHAA
فقط آخرش -
@REZA-DOLATSHAA
اره واقعا اون حس خیلی عجیبه هم ترسناک هم شیرین
نمیدونم چجوری باید بیانش کرد
ما فقط استاد خودمون اونجا بود خوشبختانه
برای ما صورتش رو پوشونده بودن(اون اخر به درخواست بچها یه لحظه اجازه دادن که صورتشو ببینیم) و بیشتر روی ناحیه پکتورال و آگزیلا کار کردیم که پوستشو کنار زده بودن
واقعا خیلی عجیب و پیچیدس
اون همه عضله و شریان و عصب که توهم پیچیده شدن اصلا به اسونی شکلای کتابا نیس -
Uranium اوه صورتشم دیدین
دقیقا پوستش رو لایه بندی کرده بودن ... ماهیچه هاش لایه چربیش و ...
انشا... موفق باشی@REZA-DOLATSHAA ممنونم همچنین شما
-
این پست پاک شده!
-
سلام به همگی
خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم
به چند گروه تقسیم شدیم
بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
انجام دادیمتوی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن
اینم از اثار تلاشموناین بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم
-
سلام به همگی
خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم
به چند گروه تقسیم شدیم
بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
انجام دادیمتوی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن
اینم از اثار تلاشموناین بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم
-
@Mammal از اینا که برای زدن سرم استفاده میشه
رنگ بندی های مختلف ضخامتش رو نشون میدن
مثلا زرد خیلی نازکه و بیشتر برای نوزاد استفاده میشه و دردشم خیلییی کمه
-
@Mammal از اینا که برای زدن سرم استفاده میشه
رنگ بندی های مختلف ضخامتش رو نشون میدن
مثلا زرد خیلی نازکه و بیشتر برای نوزاد استفاده میشه و دردشم خیلییی کمه
-
سلام به همگی
خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم
به چند گروه تقسیم شدیم
بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
انجام دادیمتوی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن
اینم از اثار تلاشموناین بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم
-
@Zahra-HD احتمالا بازم میذارن
اونوقت برو -
به نام خالق شاپرک ها
حقیقتا قصدی برای نوشتن این خاطره نداشتم ولی از سر بیکاری و در حین انتظار برای اومدن استادتصمیم گرفتم خاطره اولین روزی که به بیمارستان رفتم رو بنویسم
ظهر روز دوشنبه بود که قرار بود اسکراب به دست اماده باشیم تا سوار سرویس شیم و بریم بیمارستان
و من نمی دونم چجوری اما خواب موندم!🫤خلاصه بدو بدو بلند شدم هرچی دم دستم اومد پوشیدم و دویدم تا به سرویس برسم.
توی راه قلبم رو هزار بود از شدت هیجان و اینکه قراره کلی خون و دل و روده ی بیرون ریخته ببینم!آقا بالاخره با کلی مشقت فراوان رسیدم به بیمارستان. رفتم توی رخت کن و اسکراب پوشیدم و منتظر استاد تا بیاد سکشن بندی مون کنه که هر کی کدوم بخش بره و به من بخش زنان افتاد
و اولین چیزی که بعد از ورودم به اتاق عمل دیدم عمل زایمان بود
تقریبا به آخر های عمل رسیده بودم و دکتر درحال در اوردن جفت و بند ناف و بخیه زدن بود.
در عین اینکه تجربه ی جالبی بود ولی به شدت صحنه ی ترسناکی بودخدایی دچار تحولات شخصیتی شدم با دیدن وایب و فضای اتاق عمل که از بیان اونها قاصرم
ولی لذتی که از دیدن اون نی نی خوشگل بهم دست داد غیر قابل توصیفه انقدر که صحنه ی بسیاررررر زیبایی بودیه جورایی همزمان داشتم چند تا حس ترس،وحشت،لذت،گیجی،خوشحالی و... رو باهم تجربه میکردم.
خلاصه بعد عمل زایمان رفتم به یه اتاق دیگه و اونجا عمل TUL در حال انجام بود. و بعد از اون به بخش ارتوپدی منتقل شدم و صحنه های بسی جذاب تر دیدم
(همانند دست هایی که از تن های خود گسسته شده بودند!!!
)
دیگه تا آخر روز از این اتاق عمل به اون اتاق عمل میرفتم تا اینکه کاملا خسته و آش و لاش با کلی احساسات متفاوت تو سرم به سوی خوابگاه برگشتم
اینم از عکس اولین نی نی که تولدشو دیدم
-
های گایز..
خوبین؟
امروزم روز خیلی باحالی بود..
و طولانی ..
خب:
صبح فکر میکنم ۹تا ۱۰ کامپیوتر داشتیم که من نمیرن هیچ وقت(وی حتی تایمش را دقیق نمیداند) شب چون دیر خوابیدم گفتم صب تا ساعت ۱۰ بخوابم که بعدش شروع کنم روزم رو ولییی ساعت ۶ و ۷ و ۸ بیدار شدم هی خوابیدم که ۸ بیدار شدم(یه خواب خیلیییییی سم دیدم
هیچ وقت خارج از برنامه خوابتون نخوابین که از این خوابا نبینین
)(قابل تعریف کردن نی حقیقتا..)
خب ۸ و اندی بیدار شدم و صبحونه و ولگردی تا ساعت ۱۰ که برم کلاس عملی بیوشیمی
از دیروز شدیدا بارون میبارید و تو ۵ دقیقه ای که من از خونه تا دانشگاه رفتم بارون سنگین تبدیل شد به برف(اینجا اردبیل است
)
قبل کلاس به نادیا زنگ زدم گف دیر میرسه و من برم تو
رفتم و کلاس شروع شد..
درباره ph و بافر و اینا گف استاد و بعدش خواستیم که بافر بسازیم و ساختیمخیلی باحال بود
(بافر یه ماده ای هست که دربرابر تغییر ph مقاومت میکنه..)
یه بافر ساختیم و یه دور توش HCL و یه دورمNAOH ریختیم که مقامت ماده نسبت بهش رو دیدیم(بافر ما PH ۴ بود که وقتی مثلا اسیدی میریختیم تا حدود PH ۳ یا ۲ به سختی پایین میرفت ولی بعد اون به سرعت پ هاش کم میشد.. و واسه بازی هم وقتی از پ هاش ۴ تا ۶ حتی با مقدار زیاد NAOH جلو میرفتی خیلی کم کم تغییرش رو میدیدی ولی از ۶ به ۱۰ یهو یه جهش بزرگ ایجاد میشد تو تغییر پ هاش
وسطای کلاس بود که دوستم پیام داد الان ضایعس بیام کلاس گفتم عیب نداره با گروه بعدی میای اسمتو نوشتم تو حاضری گروه خودمون.
خلاصه که بهانه شد یه دورم با دوستم و گروه دیگه این کارارو انجام بدیم که دو دور بافر ساختیم و دومی رو به PH دقیق ۴ رسوندیم ولی درست کار نکرد
استا گف احتمالا مقدار ها جابهجا شده و جواب نمیده..
ولی واسه پسرا ددست کار کرد و جهش از ۶ به ۱۰ رو خیلی قشنگ دیدیم.
دیگه وقتم نداشتیم که سومی رو هم درست کنیم
قیافه مسئول آزمایشگاه این بود که گمشین برین دیگه
ولی استادمون حقیقتا خوب بود
واقعا دلش میخواست یچیزی بهمون یاد بده
.
خلاصه حدود ۱۲ونیم رفتیم روپوش درآوردیم و رفتیم سلف نهار خوردیم و رفتیم بالا(طبقه همکف) واسه کلاس فیزیولوژی که ۲ شروع میشد و حقیقتا خسته بودم.. کل وقت رو تو اینستا گشتم..
استاد اومد و تقریبا به کلش گوش ندادم (گوش بدی هم چیزی یاد نمیگیری) و آنتراکت یه انرژی زا خریدم و بقیه کلاس رو رفتم سراغ جزوات کورس قلب تا استخوانای ستون مهره و ریب هارو مرور کنم چون بعدش عملی کورس رو داشتیم و گفته بودت استاد میپرسه..
کلاس تموم شد ساعت ۴ و رفتیم پایین سالن اناتومی (اولیت بار بود که میرفتم اونجا)(نذاشتن جسد ببینیم چون باید قبلش سوگند میخوردیم و اینا)
خلاصه استاد اومد و یه توضیح مختصر داد درباره مهره ها و ریب ها و گف خودتون اون دوتا جعبه رو بررسی کنین تا نیم ساعت از وقتتون مونده میام میپرسم..
مام که هی باهم حرف میزدیم و برسی میکردیم و از روی نشونه هاشون اسماشونو میگفتیم و باید تیپیک هارو از آتیپیک ها تشخیص میدادیم و اسم آتیپیک هارو هم میگفتیم...
هر کدوم از کارشناسان محترم یه نظری میداد وخلاصه لحظات مفرحی داشتیم..
️
یکی میگف این پوکی استخوان داشته(سطح استخوان سابیده شده بود) یکی جیباشو پر استخون کردع بود و گفتیم میخوای برا سگت ببری؟(گف نه واسه اینا به نتیجه نرسیدیم و از استاد میپرسم) یکی کلا تو باغ نبود و یکی درحال قانع کردن دیگری بود که این ریب ۲ هست یا ۱۱ و یکی هم داشت مهره هارو به عنوان انگشتر امتحان میکرد(من
)(یکی دوتاش تو دستم گیر کرد که گفتم دیگه کارم ساختهس
)
.
تا این که استاد اومد و چندتا از مهم هارو جمع کرد و برد که بپرسه . نفر دوم منو صدا کرد و همه رو درست تشخیص دادم(سر مهره ی ۱۱T اشتباهی گفتم ناحیه کمریه و داشتم به فنا میرفتم که زود درستش کردم) و یه مثبت بهم داد با یه دایره دورش(وی به دایره تاکید فراوان داد
)
به مناسبت این موفقیت بزرگ برا خودم یه گردنبند مهره ای دنده ای ساختم
با یه همشهری حرف میزدم که ترم بالایی بود و گف که امشب برمیگرده و منم با مامانم حرف زدم که منم همین امشب برم خونه که موافقت شد و اسنپ گرفتم و رفتم وحدت(جایی که ماشین بین شهری هس) اونجا سوار یه ماشین شدم و الان تو راهم(کنار یه دختری نشستم که دفعه قبلی که اومدیم بردبیل باهم بودیم و الان خوابه..)
فکر میکنم بعد دو هفته میرم ببینم خونوادهم رو🥺️
.
خلاصه که روز خیلی قشنگی بود
و هست...
قدر این روزای با ارزش رو میدونم و امیدوارم ازش به بهترین شکل ممکن استفاده کنم.
خدایا شکرت
خدایا واسه همه ی کسایی که آرزو و لیاقتش رو دارن شرایطش رو فراهم کن که این روزا رو ببینن و رشد کنن️