هرچی تودلته بریز بیرون۶

[ramses kabir]

Ainoor
دعایی را بخوانم من،فقط جانا بگو آمین
الهی رزق من گردد زنم صد بوسه بر رویت
میم لام
(خوش حال شدیم...فعلا)

[Homayoun]

ramses kabir
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود.....
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم...

[Ainoor]

@M-Shajarian
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

[بابونــــه]

Ainoor در " مشاعره " گفته است:

@M-Shajarian
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

تو مرا جان و جهانی
چه کنم جان و جهان را؟

[Ainoor]

@Matrix
او می‌رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم می‌رود

[بابونــــه]

Ainoor
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

[Ainoor]

@Matrix
تو هم جانی و هم جانان
تو هم عشقی و هم سامان
تو هم دردی و هم درمان
تو هم دینی و هم ایمان

ماتریکس

[بابونــــه]

Ainoor نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
(چه قشنگ سروده چه تخلصی! ماتریکس)
(نفر سوم هم شعر بگه)

[Ainoor]

@Matrix
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش

(بله خیلی شعراشون خوبه)

[ramses kabir]

Ainoor
شد همه ی جهان من بسته به ان خیال تو
ای مه دلربای من جان منم فدای تو
کن نظری به قلب من چون بِتَپَد برای تو
(من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو)
لُعبَت
(داشتیم لذت میبردیم)

[Homayoun]

Ainoor
تو سخن می گویی و خوبان عالم خامشند.......
لشکری خاموش به چون هست سلطان در سخن

[Ainoor]

ramses kabir
وَه که جدا نمیشود نقش ِتو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو ، حال من

[ramses kabir]

@M-Shajarian
نمیدانم چنان لیلی نمیدانی بدون تو
(فراخای جهان تنگ است برِ مجنون چو زندانی)
لُعبَت
(این بیت،بیت اخر یه غزل 20 بیتیه و تنها مصرع اخرش از سعدی تضمین شده)

[Ainoor]

@M-Shajarian
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

[Ainoor]

ramses kabir
یا رب نگاه کس به کسی آشنا مکن
گر میکنی کرم کن و جدا مکن

[Homayoun]

ramses kabir
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن

[Homayoun]

Ainoor
من می‌گذرم خموش و گمنام آوازه‌ی جاودانه از توست.......

چون سایه مرا ز خاک برگیر کاین جا سرو آستانه از توست.........

[ramses kabir]

Ainoor
نرنجان این دل ما را رها کن زلف خود اینک
که زلفانت چنان بندند و من در بند گیسویت
لُعبَت

[بابونــــه]

Ainoor نمی دانم پس ازمرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که ازخاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز پی در پی
دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را.

[Ainoor]

@Matrix
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا