-
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
-
دل سودازده را راحت و آزار یکی است
خانه پُر دود چو شد، روز و شب تار یکی استصائب تبریزی
-
فرصتی برای نفرت نبود
چرا که مرگ مرا باز میداشت از آن
و زندگی چندان فراخ نبود
که پایان دهم به نفرت خویش.
برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود
اما آنجا که کوششی میبایست
پنداشتم ،اندک رنجی از عشق مرا کافیست .
_امیلی دیکنسون -
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده استباز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است
تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است
در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است
از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است
من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است
کاظم بهمنی
-
گفتوگو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
چون نهادی دل به مهر دیگران
ما امید از وصل تو برداشتیم
ماهی -
هر چند خودت از همه عالم گله دارى
تا صبح اگر شكوه كنم حوصله دارىآشوب دلم گوش به فتواى كسى نيست
جز حرف تو كه دست در اين غائله دارىمن عاشقم و ترس ندارم تو وليكن
اقرار كنى عاشقى از من صله دارىنه مثل پرى هستى و نه مثل فرشته
يك نوع جديدى و خودت شاكله دارىاى خاطره ى مبهم از ياد نرفته
در قلبى و از دست ولى فاصله دارى#سیدتقیسیدی
-
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد -
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جداای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری
شکر خوش و گل هم خوش و از هردو شیرینتر وفارخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده
در دولت شکر بجه از تلخی جور فنااکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجابا خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین
بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا -
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟! -
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
-
جا مانده است چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر ، هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد.. -
یادش که چنان روح، مرا وصله تن بود
گاهی همه دلخوشی کوچک من بودهرگز به وفاداری او خرده مگیرید
هرچند خودم باخبرم عهدشکن بودچون قاصدک خستهای از خویش فراری
از عشق فقط سهم من آواره شدن بودگر اشک الفبای سکوت است، چه گویم؟!
چشم تو در این مدرسه استادِ سخن بودآفت زده این باغ کجایی که ببینی
پاییز فقط گوشهای از قصه من بود
️ -
جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار..
-
چون بیتو گذشت، بگذرد بیدگران
- رشیدی سمرقندی .
.