هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Zahra-HD در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Narges_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Zahra-HD دل منم واست تنگ شدهههه
خوبییی؟
عیدتم مباااارکسلام عشقیمممم
🫂🫂🫂
عه چی شدهه؟
مرسی
باهات حرف زدم بهترم شدمممخیلی خرسندم از این اتفاق
ولی چرا خوب نبودی قبلش؟
اگه مایلی بگوعید تو هم مبارک
️
خیلی نمنون
-
Narges_ چی شده؟
دلم برات تنگ شدهههه
.
هیچی چند وقته گلوم درد میکنه خوبم نمیشه
سرماخوردگی نیس یه چیز دیگه ست
دکترم نمیرم که دارو بده دفعه پیش به اندازه کافی خوردم/:
.@Zahra-HD در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Narges_ چی شده؟
دلم برات تنگ شدههههمنممم:))))
چقدر دلم میخواست روز اول یا دوم عید حرف بزنیم ولی همه ی زندگیم به هم ریخت اون موقع
امشب اگه شد چطوره؟هیچی چند وقته گلوم درد میکنه خوبم نمیشه
سرماخوردگی نیس یه چیز دیگه ست
دکترم نمیرم که دارو بده دفعه پیش به اندازه کافی خوردم/:وای خیلی عجیبن بعضیاشون که همش یه دارو به آدم میدن
حس میکنی نوشتن دادن بهشون گفتن هر کی اومد از همینا ولاغیر
اما خب پیگیری کن با متخصص -
SiliS در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
شما یادتون نمیاد ولی ما ساعت ها به این خیره میشدیم
واااای این خیلی خوب بوددددد
🥹
بخدا من هنوز که هنوزه بعضی وقتا دنبال این آپشن میگردم ولی پیداش نمیکنم، -
@Zahra-HD در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Narges_ چی شده؟
دلم برات تنگ شدههههمنممم:))))
چقدر دلم میخواست روز اول یا دوم عید حرف بزنیم ولی همه ی زندگیم به هم ریخت اون موقع
امشب اگه شد چطوره؟هیچی چند وقته گلوم درد میکنه خوبم نمیشه
سرماخوردگی نیس یه چیز دیگه ست
دکترم نمیرم که دارو بده دفعه پیش به اندازه کافی خوردم/:وای خیلی عجیبن بعضیاشون که همش یه دارو به آدم میدن
حس میکنی نوشتن دادن بهشون گفتن هر کی اومد از همینا ولاغیر
اما خب پیگیری کن با متخصص -
جلوه عید به حسن مه نو دیدم دوش
مژده لطف خدا داد به هر گوش سروش️
عیدتون مبارک باشه
همینجا معذرت میخوام از کسایی که سال نو رو بهم تبریک گفتن اما من نتونستم درست جواب بدم
امیدوارم امسال همون سالی باشه که تا الان منتظرش بودید و بگید همه چی از 03 شروع شد
@Alba
@danial-hosseiny
@ABR_DJ
officer k
Hhh Hh
zeinab dehghani
Saghia
SiliS
_Mitra_
و
دانش-آموزان-آلاء -
از این ۵۸ تا سوال ،۳۰ تاش جانوری بود
چه خبرهههه -
Narges_ نمیتونم قول بدم امروز رو
مامانم اینا اینجان با اونام
بهت خبر میدم
.
آره والا
نمیمیرم که
خودش خوب میشه بالاخره -
:)))
-
بعد از دو روز و نیم تلاش و کلی اشک تمساح ریختن برای قانع کردن خانوادم سر اینکه اگه رتبم بد شد پشت بمونم الان به مامانم یاد اوری کردم که حتی اگه شیمی محض زاهدانم افغانستانم قبول شم بفرستین برم
جو گیر شدم یه چیزی گفتم کی اخه میتونه یه سال دیگه تاریکی این شهرو تحمل کنه درسته خیلی جذاب به نظر میاد ولی اینکه صب ساعت ۸ بیداری شی و به جای نور خورشید مه غلیظ ببینی روحیه نمیزاره برا ادم... یه پاییز دیگه تو این خونه منو میکشه -
یاد خاطره اون روزم افتادم ۳ شب پشت سر هم نخوابیده بودم و داشتم ریاضی میخوندم به خودم اومدم دیدم هر چی حل میکنم نمیشینه تو مغزم چشمام داشت میسوخت ولی خوابم نمی اومد تو کتابخونه بین کتابا یه تخته ده تایی قرص بود که ۲ تاکم داشت هر هشت تا قرصو بیرون اوردم و بدون اینکه به هیچی فکر کنم فقط میخواستم بخوابم حتی اگه بیدار نشم همونجوری کنار کتابا دراز کشیدم و دستمو مثل این مومیایی ها گذاشتم رو سینم که هم کند شدن ضربان قلبمو بشنوم و هم مردنم خوب تر به نظر بیاد قبل از اینکه چیزی بشنوم چشمام سنگین شد وقتی بیدار شدم یکی روم پتو انداخته بود ساعتو نگاه کردم دو ساعت گذشته بود و رفتم سراغ درس خوندن که یادم اومد چی کار کردم. یهو خندم گرفته بود به این میخندیدم که چقد ادم نامیرایی هستم...