کافــه میـــم♡
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۹:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- من فقط مهربانی که میکنم، حس میکنم بیهوده نزیستهام. من فقط لبخند که به لبی مینشانم، ویرانهای را که آباد میکنم، دستی را که میگیرم، قلبی را که لمس میکنم...
من آدمِ به سختی رسیدن و جا زدن نیستم، آدمِ ساختنم، آدمِ نگران نباش باهم درستش میکنیم، آدمِ پا به پای هم دویدن و باهم رسیدن، آدمِ توقع نداشتن!
من عمیقترین لذتها را وقتهایی تجربه کردهام که مهربان بودهام و بانیِ حال خوبی شدهام و میدانم که آدمها گاهی مهربانند فقط به این دلیل که نیاز دارند مهربان باشند و مهربان بودن قبل از هر چیزی، حال خودشان را بهتر میکند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
- من فقط مهربانی که میکنم، حس میکنم بیهوده نزیستهام. من فقط لبخند که به لبی مینشانم، ویرانهای را که آباد میکنم، دستی را که میگیرم، قلبی را که لمس میکنم...
-
قبل از اینکه حرف بزنی مطمئن شو که زبونت درست به مغزت وصل شده باشه .
-
خانهات سرد است؟
خورشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم.
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار و به آسمانم روانه کن، بسیار تاریکم.- منوچهر آتشی
-
گفتـــم این آغـــاز پایــان ندارد
عشق اگر عشق است آسـان ندارد
گفتی از پاییــز باید ســفر کـــرد
گرچــه گل، تاب طوفــان نــدارد
آنچه لیــلا شد در چشم مجنــون
همنشینـــی جز بـــاران نــدارد... -
سخته نه؟
همونایی که قول دادن تو سخت ترین لحظه ها کنارت باشن، همونا سخت ترین لحظه ها رو برات رقم میزنن. -
بعضی موقعها، خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه؛ چون «درد»، آخرین حلقهی اتصالمون به چیزیه که از دست دادیم..
-
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینم
ز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُل
بیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینم
جهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقی
که سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق میبینم
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینم
صَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیز
که غوغا میکند در سر خیالِ خوابِ دوشینم
شبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم
حدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد، که حافظ داد تلقینم
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۴:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- جایی دورتر از خودم ایستاده ام...
به تماشای کسی که جای من زندگی میکند، چه بی رحمانه تنهاست...
و چه به ناچار قوی...
- جایی دورتر از خودم ایستاده ام...
-
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با سنگدلان یار مشو، میشکنندت...
- فریدون مشیری
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- گفت: دنبال بهانهای که گریه کنی!
- گفتم: آره، چون دنیا کلا گریه داره...
نیست؟!
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نهایت انــدوه؟!
حسی نداشتن به چیزهایی که قبلاً
به شوقت میآوردند... -
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بعضی روزها انسان فقط خسته است
نه تنهاست،
نه غمگین،
و نه عاشق،
فقط خسته است...- ایلهان برک
-
شازده کوچولو پرسید :
غم انگیزتر از اینکه بیای و کسی خوشحال نشه چیه؟
روباه گفت : بری و کسی متوجه نشه
-
-
من از جهان به تو دل بستهام
که جان منی ️#شهریار
.
@دختر-بهار️ -
یک زندگیِ بدون علت را در نظر بگیر،
تکرار هر روز یک مسیر
لبخندهای بی دلیل
همهشان زجرآور است
انگار که گم شدهای در دنیایی که خودت هم نمیدانی کجاست!
وطن توست؟ یا خطهای غریب که تو را در غریبی خود هر روز میبلعد...مهشید تمسکی
-
بدوم، خسته شوم، مست شوم از شادی...
جیغ و لبخند،
وَ فریاد بلند...
سر بگیرم بالا
وَ بگویم: دنیا!! آی، ای آدمها!!
من گذشتم ز شب و غصه و اندوهِ عظیم!
من دوام آوردم...
زنده از رنج برون جَستم و حالم خوب است...نرگس صرافیان طوفان...
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۳:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
پرستو بابایی دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۳:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- این روزها بیشتر از همیشه، از آدمها احساس خوبی نمیگیرم. حتی آدمهایی که بسیار به من نزدیکند. همگی برایم شبیه یک نمایشنامهای شدهاند که نقاب ها، بازیگر اصلی آن هستند. پایان هر داستان، خوب میفهمم که فقط وسیله ای بودم برای پرکردن تنهاییشان، یا پیش بردن زندگی و آرزوهایشان، یا رسیدن به اهداف و آینده و حال خوبی که برای خود رسم کرده بودند. سال هاست که رسالت من همین است. کمک به آدمها. از همه وجودم. ذرهای هم پشیمان نیستم. با اینکه همیشه میدانستم از همان ابتدا بر چه مبنایی من را استاد، رفیق، عزیز و... خود خطاب میکردند. ولی راستش دیگر توانی ندارم. خستهام. با همه وجودم بعد از پانزده سال خسته ام. زیر این هجمه از بیمعرفتیها، رهاشدگیها، ضربهها و تنهاییها، سختیها و داستانهای آدمهایی که روحم را خشک گرداند، دارم به طرز فجیعی له میشوم. خودم را انگار گم کردهام. دوست دارم از سیاره شما آدم ها بروم.
دلم برای گلم، در سیاره خودم تنگ شده است...
مهدیپورعبادی
- این روزها بیشتر از همیشه، از آدمها احساس خوبی نمیگیرم. حتی آدمهایی که بسیار به من نزدیکند. همگی برایم شبیه یک نمایشنامهای شدهاند که نقاب ها، بازیگر اصلی آن هستند. پایان هر داستان، خوب میفهمم که فقط وسیله ای بودم برای پرکردن تنهاییشان، یا پیش بردن زندگی و آرزوهایشان، یا رسیدن به اهداف و آینده و حال خوبی که برای خود رسم کرده بودند. سال هاست که رسالت من همین است. کمک به آدمها. از همه وجودم. ذرهای هم پشیمان نیستم. با اینکه همیشه میدانستم از همان ابتدا بر چه مبنایی من را استاد، رفیق، عزیز و... خود خطاب میکردند. ولی راستش دیگر توانی ندارم. خستهام. با همه وجودم بعد از پانزده سال خسته ام. زیر این هجمه از بیمعرفتیها، رهاشدگیها، ضربهها و تنهاییها، سختیها و داستانهای آدمهایی که روحم را خشک گرداند، دارم به طرز فجیعی له میشوم. خودم را انگار گم کردهام. دوست دارم از سیاره شما آدم ها بروم.
5433/5561