ساز کده
-
یه موسیقیِ کوچکِ شبانه پس از چند وقت فعالیت نکردن 🥲
امیدوارم لذت ببرید@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@راه-ابریشم-پرو-زیست
@راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی
@راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی
@راه-ابریشم-پرو-شیمی
@راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان -
چرا این تاپیک اینقد قشنگه
-
بشینید یه محیط دنج
هندزفری رو به گوشاتون بزنید
و این قطعه رو گوش کنید
امیدوارم نهایت لذت رو ببرید
(ساز محزونی هست دیگه شاید دلتون گرفت) -
-
Hamid.s فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شدهاین پست پاک شده!
-
چیزی این وقت شب به ذهنم نرسید بنویسم -
به سراغ من اگر میآیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است
که خبر میآرند،
از گل وا شده دورترین بوته خاک
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء -
-
Hamid.s فارغ التحصیلان آلاءreplied to M.Shajarian on ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Detective
ممنونم فرهاد جان
نظر لطفته -
-
در دل من چیزی است، مثل یک بیشهی نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
سهراب سپهری
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء
از قطعه قبلی استقبال نشد امیدوارم این قطعه مورد پسندتون باشه -
-
به حرکت نورهای کوچک نگاه کرد و نفس عمیقی کشید. گویی دیگر خیالش جمع شده بود که شب به واقع شروع شده است.
«شب» را بیشتر از «روز» دوست داشت چون میتوانست با خودش خلوت کند.
گاهی تمام روز منتظرِ لحظهای میشد که تاریکیِ شب همچون آغوشی وسیع بیاید و بیتابیِ روز را در بر بگیرد.
و گاهی هم تمام شب منتظر میماند تا شلوغیِ روز بیاید و او را از سکوت و خلوت کردن با خودش نجات دهد.
اما در نهایت انتخاب او بین روز و شب، قطعا شب بود.
شب همچون پناهگاهی امن بود که او میتوانست کمی با خودش وقت بگذراند بدون احساس گناه در مورد تمام مسئولیتها و بارهایی که بر دوشش بود.
چه آنهایی که زندگی بر دوشش گذاشته بود و چه آنهایی که دیگرانِ مهمی بر دوشش گذاشته بودند و چه آنهایی که انتخاب خودش بوده است.
شب، پناهگاه او بود از بمبارانِ توقعاتی که در طول روز مدام به هر نحوی به او یادآوری میشد.
یادآوری اینکه باید حضور داشته باشد،
باید حواسش باشد،
باید درک کند،
باید نقش دوست، درمانگر، را بازی کند.
شب، تنها زمانی بود که میتوانست بدون توجه به بایدها فقط «خودش» باشد.
خودش، یک وجودِ کوچکِ پر از تاریکی که میتوانست برای تاریکیهایش آغوشی امن پیدا کند.
حال، شبِ تاریک او را در آغوشش کشیده بود و او خوشحال از بودن در این خلوتگاهِ همیشگی، آرام آرام نقابها و نقشهایش را از تنش درمیآورد.
اکنون، وقت خلوت کردن با درونش بود.
زخمهای جدیدش احتیاج به دیده شدن و نوازش شدن داشتند.
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
-
Hamid.s به به
-
-
خدای من...
این از زیباترین قطعاتی بود که تا به اینجای عمرم شنیدم
روح نواز.... -
M.Shajarian تجربیreplied to Hamid.s on ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۵:۵۲ آخرین ویرایش توسط M.Shajarian انجام شده
بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههایِ زار داشت
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشتآواز از من...
همراهی با ساز حمیدجان
شعر:حافظاگر در حد و اندازه همراهی با ساز نبودم عذرمیخوام
-
هر کسی را صبحِ امیدی است در دلهایِ شب
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء -
قطعه پرتقال من
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانش-آموزان-آلاء -
روی شن ها نشسته ام و به دریا نگاه می کنم.
خورشید غروب کرده و رنگ سرخ و گرمش را لا به لای موج ها می تاباند. یکباره از دنیای اطرافم فاصله می گیرم و در تخیلاتم غوطه ور می شوم.
خورشید دارد خداحافظی می کند: دریاجان تا فردا مراقب خودت باش، زود برمی گردم.
دریا موج می زند و بی قراری می کند: کمی بیشتر بمان. تو بروی سردم می شود.
خورشید گونه هایش قرمز می شود. دریا هم همینطور. هر دو با خجالت به هم زل می زنند.
من به این صحنه دلگیر و زیبا نگاه می کنم. خورشید کم کم دامن برمی چیند و می رود.
دریا تاریک و سر به زیر تسلیم شب می شود. به خورشید می گوید: منتظرت می مانم. زود برگرد.