هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
-
Blue28 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Blue28 من اگه همچین محیطی کار کنم خودمم هرسری گریه میکنم که
با بخش اورژانس بیمارستان
یه مشکلی هم با رشتم داره دلم نمیخواد بچه ها رو بخاطر غفلت و ندونستن خانواده ها با بیماری های عجیب ببینم...Succinate 🥲🥲🥲🥲🥲🥲
-
@Comrade_Bayat در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Blue28 اره خوبم، بدک نیست. تو چطوری؟
امیدوارم تو اوکیترین حالتت باشی.منم دارم میگذرونم
-
دارم واس یه چیزایی می جنگم و تلاش میکنم که حق اولمه
دلم میخواد با داشتن شون به دنیا بیام...Succinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
دارم واس یه چیزایی می جنگم و تلاش میکنم که حق اولمه
دلم میخواد با داشتن شون به دنیا بیام...ولی خب محکومم به ادامه دادنه...
نمیخوام حس بی عرضگی و مفید نبودن رو بگیرم
اون حس بی خاصیت و پوچ بودن
باز بگم آره من تلاشمو کردم... شاید بهترین انتخاب اینه نمیدونم -
@Comrade_Bayat در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Blue28 اره خوبم، بدک نیست. تو چطوری؟
امیدوارم تو اوکیترین حالتت باشی.منم دارم میگذرونم
-
@danial-hosseiny در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
زندگی یک چمدان است که میآوریاش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریاشخودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستمگاه و بیگاه پُر از پنجرههای خطرم
به سَرم میزند این مرتبه حتما بپرمگاه و بیگاه شقیقهست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منمچمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن استقبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکشقبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوممثل سیگار، خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم، حضرت نمرودم باشمثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کنمثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم اندازمن خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکشآن به هر لحظهٔ تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم، که دماوند منمتوله گرگی، که در اندیشهٔ شریانِ منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمان منیچَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدرتا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازمسیبِ سیب است، تَن انگیزهٔ هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او، قدِ کوتاه منمماده آهوی چمن، هوبرهٔ سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعهٔ دورمظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندمماهِ بیرون زده از کنگرهٔ پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنمخندههای نمکینت، تب دریاچهٔ قم
بغضهایت رقمی سردتر از قرنِ اتممویِ بَرهم زدهات، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بودقصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدندهر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکّه به میدان زد و مُردمن تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و «از آن روز که در بندِ توام آزادم»چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت
نیزهای جمجمهام را به گلوبند تو دوختسَرَم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسیددوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنتبه خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودپیش چشم همه از خویش یَلی ساختهام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته امناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشستآسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدندچایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم، از دهنت افتادمو زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهدتو نباشی من از آیندهٔ خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمینگیرترمتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحمترین زاویهٔ ساطورمتو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم
شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیمهر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را تو... دهنه روی دهانم زد و رفتهمهٔ شهر مهیاست، مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست، مبادا که تو رااین جماعت همه گرگند، مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند، مبادا که تو رادانه و دام زیاد است، مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است، مبادا که تو راپشت دیوار نشستهاند، مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند، مبادا که تو راتا مبادا که تو را، باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز، مبادا که تو رادل به دریا زدهای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده راه خراب است نروبیتو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنمبیتو پتیارهٔ پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکندبیتو بیکار و کسم، وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیستبی تو تقویم، پر از جمعهٔ بیحوصلههاست
و جهان مادر آبستن خط فاصلههاستپسری خیر ندیدهم که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارممیپرم، دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخشعلیرضا آذر
@danial-hosseiny بمیرم برا دلت علیرضا اذر
-
خدایا شعرش خیلی غمگین بود اصن وجودمو غم گرفت🫠
-
Succinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
دارم واس یه چیزایی می جنگم و تلاش میکنم که حق اولمه
دلم میخواد با داشتن شون به دنیا بیام...ولی خب محکومم به ادامه دادنه...
نمیخوام حس بی عرضگی و مفید نبودن رو بگیرم
اون حس بی خاصیت و پوچ بودن
باز بگم آره من تلاشمو کردم... شاید بهترین انتخاب اینه نمیدونمSuccinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
دارم واس یه چیزایی می جنگم و تلاش میکنم که حق اولمه
دلم میخواد با داشتن شون به دنیا بیام...ولی خب محکومم به ادامه دادنه...
نمیخوام حس بی عرضگی و مفید نبودن رو بگیرم
اون حس بی خاصیت و پوچ بودن
باز بگم آره من تلاشمو کردم... شاید بهترین انتخاب اینه نمیدونم:)
پ.ن: بابت ویرایش های پی در پی اگه شکایتی داری میتونی به دادگاه مراجعه کنی، من پاسخگو نیستم -
پیش چشم همه از خویش یَلی ساختهام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام -
قصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند -
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود -
رو آب بخندی مردتیکه:) -
این تیکه ها از شعرش:)))
-
قلب منی هنوز هم و غم منی
اما افتادی از چشمام -
هم دلم تنگته
هم قهرم باهات -
هم دلم شکسته از تو
هم میمیرم برات -
ببخشید من خیلی عصبیم:)