هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
زندگی یک چمدان است که میآوریاش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریاشخودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستمگاه و بیگاه پُر از پنجرههای خطرم
به سَرم میزند این مرتبه حتما بپرمگاه و بیگاه شقیقهست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منمچمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن استقبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکشقبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوممثل سیگار، خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم، حضرت نمرودم باشمثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کنمثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم اندازمن خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکشآن به هر لحظهٔ تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم، که دماوند منمتوله گرگی، که در اندیشهٔ شریانِ منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمان منیچَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدرتا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازمسیبِ سیب است، تَن انگیزهٔ هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او، قدِ کوتاه منمماده آهوی چمن، هوبرهٔ سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعهٔ دورمظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندمماهِ بیرون زده از کنگرهٔ پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنمخندههای نمکینت، تب دریاچهٔ قم
بغضهایت رقمی سردتر از قرنِ اتممویِ بَرهم زدهات، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بودقصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدندهر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکّه به میدان زد و مُردمن تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و «از آن روز که در بندِ توام آزادم»چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت
نیزهای جمجمهام را به گلوبند تو دوختسَرَم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسیددوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنتبه خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودپیش چشم همه از خویش یَلی ساختهام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته امناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشستآسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدندچایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم، از دهنت افتادمو زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهدتو نباشی من از آیندهٔ خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمینگیرترمتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحمترین زاویهٔ ساطورمتو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم
شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیمهر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را تو... دهنه روی دهانم زد و رفتهمهٔ شهر مهیاست، مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست، مبادا که تو رااین جماعت همه گرگند، مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند، مبادا که تو رادانه و دام زیاد است، مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است، مبادا که تو راپشت دیوار نشستهاند، مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند، مبادا که تو راتا مبادا که تو را، باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز، مبادا که تو رادل به دریا زدهای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده راه خراب است نروبیتو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنمبیتو پتیارهٔ پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکندبیتو بیکار و کسم، وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیستبی تو تقویم، پر از جمعهٔ بیحوصلههاست
و جهان مادر آبستن خط فاصلههاستپسری خیر ندیدهم که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارممیپرم، دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخشنوشتهشده در ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۹:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@danial-hosseiny در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
زندگی یک چمدان است که میآوریاش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریاشخودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستمگاه و بیگاه پُر از پنجرههای خطرم
به سَرم میزند این مرتبه حتما بپرمگاه و بیگاه شقیقهست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منمچمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن استقبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکشقبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوممثل سیگار، خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم، حضرت نمرودم باشمثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کنمثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم اندازمن خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکشآن به هر لحظهٔ تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم، که دماوند منمتوله گرگی، که در اندیشهٔ شریانِ منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمان منیچَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدرتا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازمسیبِ سیب است، تَن انگیزهٔ هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او، قدِ کوتاه منمماده آهوی چمن، هوبرهٔ سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعهٔ دورمظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندمماهِ بیرون زده از کنگرهٔ پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنمخندههای نمکینت، تب دریاچهٔ قم
بغضهایت رقمی سردتر از قرنِ اتممویِ بَرهم زدهات، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بودقصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدندهر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکّه به میدان زد و مُردمن تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و «از آن روز که در بندِ توام آزادم»چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت
نیزهای جمجمهام را به گلوبند تو دوختسَرَم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسیددوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنتبه خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودپیش چشم همه از خویش یَلی ساختهام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته امناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشستآسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدندچایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم، از دهنت افتادمو زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهدتو نباشی من از آیندهٔ خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمینگیرترمتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحمترین زاویهٔ ساطورمتو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم
شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیمهر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را تو... دهنه روی دهانم زد و رفتهمهٔ شهر مهیاست، مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست، مبادا که تو رااین جماعت همه گرگند، مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند، مبادا که تو رادانه و دام زیاد است، مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است، مبادا که تو راپشت دیوار نشستهاند، مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند، مبادا که تو راتا مبادا که تو را، باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز، مبادا که تو رادل به دریا زدهای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده راه خراب است نروبیتو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنمبیتو پتیارهٔ پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکندبیتو بیکار و کسم، وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیستبی تو تقویم، پر از جمعهٔ بیحوصلههاست
و جهان مادر آبستن خط فاصلههاستپسری خیر ندیدهم که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارممیپرم، دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخشعلیرضا آذر
-
نقطه نه متاسفانه:/
-
نقطه نه داشتم رد شدن ملت رو تماشا میکردم
-
نقطه شانس نداریم که...
دوتا دوتا ماشین پر میکنن ولی هنوز نوبتم نشده:/ -
Michael Vey قلقلی و نازخاتون جیه
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۹:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBlue28 نازخاتون فک کنم شمالیه...
بادمجونو روی شعله کبابی میکنیم (جوری که پوستش سوخته و خودش حسابی نرم بشه) بعد پوستش میگیریم و روی تخته انقدر با کارد ریزش میکنیم تا کاملااا له بشه.. بعد جیریزیم تو یه کاسه توش ابغوره و اب و نمک و دلال میریزیم و میزاریم تو یخچال (یا اگ عجله داریم توش یخ میندازیم)قلقلیم که اینه
-
-
Blue28 نازخاتون فک کنم شمالیه...
بادمجونو روی شعله کبابی میکنیم (جوری که پوستش سوخته و خودش حسابی نرم بشه) بعد پوستش میگیریم و روی تخته انقدر با کارد ریزش میکنیم تا کاملااا له بشه.. بعد جیریزیم تو یه کاسه توش ابغوره و اب و نمک و دلال میریزیم و میزاریم تو یخچال (یا اگ عجله داریم توش یخ میندازیم)و کنار غذا میخوریمش🥲
قلقلیم که اینه
-
چرا یه ساعت نمیرین جایی خونه خالی باشه راحت بتونم گریه کنم؟
-
دارم واس یه چیزایی می جنگم و تلاش میکنم که حق اولمه
دلم میخواد با داشتن شون به دنیا بیام... -
زندگی یک چمدان است که میآوریاش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریاشخودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دستِ کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستمگاه و بیگاه پُر از پنجرههای خطرم
به سَرم میزند این مرتبه حتما بپرمگاه و بیگاه شقیقهست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منمچمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن استقبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکشقبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوممثل سیگار، خطرناکترین دودم باش
شعله آغوش کنم، حضرت نمرودم باشمثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کنمثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم اندازمن خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکشآن به هر لحظهٔ تب دار تو پیوند، منم
آنقدر داغ به جانم، که دماوند منمتوله گرگی، که در اندیشهٔ شریانِ منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمان منیچَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر
جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدرتا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازمسیبِ سیب است، تَن انگیزهٔ هر آه منم
رطب عرشِ نخیل او، قدِ کوتاه منمماده آهوی چمن، هوبرهٔ سینه بلور
قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعهٔ دورمظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندمماهِ بیرون زده از کنگرهٔ پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنمخندههای نمکینت، تب دریاچهٔ قم
بغضهایت رقمی سردتر از قرنِ اتممویِ بَرهم زدهات، جنگل انبوه از دود
و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بودقصههای کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدندهر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکّه به میدان زد و مُردمن تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و «از آن روز که در بندِ توام آزادم»چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت
نیزهای جمجمهام را به گلوبند تو دوختسَرَم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسیددوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنتبه خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودپیش چشم همه از خویش یَلی ساختهام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته امناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشستآسِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدندچایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم، از دهنت افتادمو زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهدتو نباشی من از آیندهٔ خود پیرترم
از خر زخمیِ ابلیس زمینگیرترمتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحمترین زاویهٔ ساطورمتو نباشی من و این پنجرهها هم زردیم
شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیمهر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را تو... دهنه روی دهانم زد و رفتهمهٔ شهر مهیاست، مبادا که تو را
آتش معرکه بالاست، مبادا که تو رااین جماعت همه گرگند، مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند، مبادا که تو رادانه و دام زیاد است، مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است، مبادا که تو راپشت دیوار نشستهاند، مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند، مبادا که تو راتا مبادا که تو را، باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز، مبادا که تو رادل به دریا زدهای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده راه خراب است نروبیتو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیزترین حالت تهران چه کنمبیتو پتیارهٔ پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکندبیتو بیکار و کسم، وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیستبی تو تقویم، پر از جمعهٔ بیحوصلههاست
و جهان مادر آبستن خط فاصلههاستپسری خیر ندیدهم که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارممیپرم، دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخشدانشجویان پزشکی فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط Blue28 انجام شده@danial-hosseiny وای خدا چقد غمگین بود:((((((
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد -
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۹:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا حالا واستون پیش اومده وسط خوندن یه کتاب یهویی به خودتون بیاید ببینید که چند صفحه خوندید اما هیچی متوجه نشدید؟
این روزا حس میکنم زندگیم اینجوری میگذره؛ یهو چند ماه گذشته و من به خودم میام میبینم اصلا نفهمیدم چی شده. -
چرا یه ساعت نمیرین جایی خونه خالی باشه راحت بتونم گریه کنم؟
پرستو بابایی میدونی فردا ناهار خونه عموت دعوت باشی ینی چی؟:))))))
-
پرستو بابایی میدونی فردا ناهار خونه عموت دعوت باشی ینی چی؟:))))))
Blue28
هوففف:) -
خستم
-
تا حالا واستون پیش اومده وسط خوندن یه کتاب یهویی به خودتون بیاید ببینید که چند صفحه خوندید اما هیچی متوجه نشدید؟
این روزا حس میکنم زندگیم اینجوری میگذره؛ یهو چند ماه گذشته و من به خودم میام میبینم اصلا نفهمیدم چی شده. -
Blue28 من اگه همچین محیطی کار کنم خودمم هرسری گریه میکنم که
-
@Comrade_Bayat خوبی کامرد؟همچی رواله؟