هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@Sally در | گالری روح نواز🫀
| گفته است:
یکی از دانشجو ها نتونسته برای روز کلاس پرستار پیدا کنه ، دخترشو آورده سر کلاس ، استاد هم وقتی دیده وضعیتشو بچه رو ازش گرفته تا بتونه راحت جزوه شو بنویسه. استاد یکساعت تو این وضعیت درحال تدریسه بوده. :)))اسم خودشو گذاشته استاد دانشگاه؟
ما اینارو کلاس دهم میخوندیم...:/ -
@برای-این-همه-برای
هیچی دیگه
-
Michael Vey جالبه من فکر میکردم فقط خودم دارمش
-
Aqua
آره رد شدم
ساعت 4 صب پاشدم رفتم تو جاده تا 8 برسم ارومیه
ولی اونجا وزنمو گرفتن گفتن بسلامت
تو خونه خودمون ترازو نداشتیم؟ -
Ainoor
سلام اول باید موضوعاتی که علاقه مندین و نوع قلمی که دوست دارید و بدونم
اما من خودم کتاب هایی که خیلی علاقه دارم دوباره بخونمشون
سقای اب و ادب
احضاریه
اگر غم لشکرانگیزد
پس از بیست سال
آفتاب در حجاب
پدر عشق و پسر
کشتی پهلو گرفته
ناقوس ها به صدا در می آیند
و رمان های ماجراجویانه که تقریبا امنیتی هم هستند اثر اقای حداد پور جهرمی
مثل کف خیابون
حیفا
پسر نوح
اردیبهشت
اخرین تابوت
تب مژگان
کارتابلموضوعات هر کدوم و خواستید بگید توضیح بدم
-
این پست پاک شده!
-
Ainoor من اون همه تست از توابع نزدم که بیام دانشگاه و دوباره همونارو بخونم
پ.ن: الکی گفتم، کیه که نمره مفت نخواد؟ -
For all my fallen comrades
I'm sorry I didn't join you -
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر "هاروارد کلی" زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.
-
چرا این طوری میشه؟!
-
-
Ainoor من اون همه تست از توابع نزدم که بیام دانشگاه و دوباره همونارو بخونم
پ.ن: الکی گفتم، کیه که نمره مفت نخواد؟ -
Akito
یک متن داستان رو کپی کردم همون رو فقط می زارم این طوری میشه
فکر کنم داخل متنه باشه که اینجا هم این طور شد
حالا دوباره امتحان می کنم تغییر می دم شاید درست شد نشد
هیمن طور خطی هم اشکال نداره
میشه خوند
خیلی ممنون -
Ainoor باید ناشکریو کنار بذارم و از نمرات مفتکی سپاسگزار باشم
-
Akito
یک متن داستان رو کپی کردم همون رو فقط می زارم این طوری میشه
فکر کنم داخل متنه باشه که اینجا هم این طور شد
حالا دوباره امتحان می کنم تغییر می دم شاید درست شد نشد
هیمن طور خطی هم اشکال نداره
میشه خوند
خیلی ممنونjahad_121 عجیبه والا
خواهش میکنم