هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
من سال اول سم ترین بودم😂
ظهر روز اول
با دخترای کلاس کنار سلف نشسته بودیم و داشتیم روش رزو غذا رو کشف میکردیم😂
مامانم و خالم و دختر خالم اومدن تو دانشگاه
با یه ظرف غذای یه بار مصرف
با دختر خاله ای که دور دهنش پر کاکائو بود(بچه بود ولی دوست داشتم بزنمش😒😂)
روزهای بعد مجدد همین اکیپ اومده بودن پیشم
مامانم رفته بود آموزش و اینا ببینه باید کجا دنبالم بگرده😐😂
(مادر من به ابلفضل من گوشی داشتمم)
بعدش رفتم دیدم نشستن رو نیمکتای جلوی نمازخونه😐😂پاتوق همیشگی من دمِ ظهر و جایی که همه میشناختنم😂
با یکی از بچه های ترم بالایی جلسه گرفته بودن و عاشقش شده بودن میگفتن غریبه بچه براش سوغاتی ببر😂من نمیشناختمش اصننن😐😂
بعدشم رفتم ناهارمو بگیرم دختر خالم گفت منم میام😒😂
و من دست بچه بگیر به مقصد سلف راه افتادم😐😂
(اون موقعم همهی بچه ها کلاساشون تموم شده بود و در حال رفت و آمد بودن،حالا یا نماز یا ناهار یا تو چمنا نشسته بودن و اساتید هم کم و بیش بودن😐😂)
بچه خودش خیل عظیم پسرا و بچه ها رو دید گفت من خجالت میکشم نمیام و برگشت😀😂
تنها جایی که بچه های دانشگاه به کارم اومدن همین بود و بس😂 -
هنوز فوبیای اینو دارم مامانم درسمو نپرسیده باشه😔😂
-
@AmirBarsam به به
حقققق -
Aqua آره 😂😂
یه چیزایی رو میشینن میگن نه تنها توجیه منطقی نداره بلکه اگه بری بگی اینا رو تو مراسم حنابندون میگن، بهت پناهندگی میدن