هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
هنوز فوبیای اینو دارم مامانم درسمو نپرسیده باشه
-
Aqua آره
یه چیزایی رو میشینن میگن نه تنها توجیه منطقی نداره بلکه اگه بری بگی اینا رو تو مراسم حنابندون میگن، بهت پناهندگی میدن -
@Sally
من با مامانم رفتم
خیلیای دیگه هم خونوادگی اومده بودن(طبیعیه!شما داری میری خوابگاه و کلی وسیله داری؛طبیعتا با یکی باید بری دیگه)
یه پسره بود با مامان و بابا و ابجیِ کوچیکش اومده بود
یه دختره با باباش(مامانش فوت شده بود و خودش تنهایی کاراشو انجام میداد)
یه دختر دیگه باز با مامان باباش
و ما همه تو حیاط دانشگاه جلسه گرفته بودیم(طبیعی بود!)
خلاصه رفتیم برا ادامهی کارا
من ثبت نام کردم و هزینهی خوابگاه رو دادم
از اتاق اومدم بیرون
اون آبجیه تو سالن برا خودش میچرخید(نمیتونست راحت و درستم راه بره🥺)
رفتم پیش اون(خیلی گوگولی بود
)
مادرا سر حجاب بحث داشتن(از بین ما دخترا دونفر چادری بودیم
یکی مانتویی)
مادره: بعضی چادریا از اونا بدترن...
بعدشم ما دخترا و خونواده هامون به مقصد خوابگاه پشت سر هم تو خیابون راه افتادیم
البته چون اونا پرستاری بودن یواشکی از هم جدا شدیم و به روی خودمون نیاوردیم که ما تا اینجا با هم بودیم و میتونستیم هم اتاقی شیم
با خونواده برید
حالا خیلی ناراجت بودین تنهایی برا ثبت نام وارد دانشگاه بشید
ولی به نظرم بذارید اونا هم در ذوقتون شریک باشن( :زهرا بنده خدا 2
خاطراتی که تعریف میکنید خیلی قشنگن