-
نوشتهشده در ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خاطرتوبه خون من رغبت اگرچنین کند*هم به مراد دل رسد خاطربدسگال من
-
نوشتهشده در ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۴:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
گاه گاهی که دلم میگیرد به خودم می گویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .#سهراب_سپهری
-
نوشتهشده در ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۶:۴۵ آخرین ویرایش توسط tamom انجام شده
گاهی %(#ff0000)[باید رفت]
بی هیچ نگاهی ب پشت سر
بی هیچ اعتراضی..نه شکوه ای
نه شکایتی از تنگی روزگار
نه اندکی بحرفم گوش کنیدی!تنها یک بودنی میماند از تو
گاهی باید رفت
چمدان به دست،پی سرنوشت
پی ساختن آنگاهی باید رفت،بی هیچ بدرودی،دست دوست را بوسید و گفت؛
%(#ff0000)[مراقب دلها باشید] -
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۳۹۶، ۶:۲۸ آخرین ویرایش توسط mrz انجام شده
- راست گفتید تو وُ سوره ی سهراب
که آخر
نه تو ماندی وُ نه مهتاب وُ
نه آن سایه شومی که مرا شب همه شب با شبح ٍ ترس به خود می پیچید
و تو هر بار به من می گفتی
عشق
آیینه ی ایمان و صبوری ست
آاااه ....
ولی قصه ی ما
آخرش سوز جدایی ست
گفتی هر کس که دلش در هوس و دام نمانَد
خبر از شومی ِ شب های شبح ساز ندارد
گفتمت
صحنه ی زیبای صبوری ست دل وُ
در حرمش ، صحبت اغیار ندارد
باز گفتی که دلت باغ صفا نیست
با منت هیچ وفا نیست ...
من همه روز و شبم دغدغه ی مدرک و افشا
و تو هنگامه ی یک شهر که حاشا !!!!
با همین شُبهه وُ شک ها
نوبت عاشقی ِ صبر و صنوبر به سر شد
موسم ِ سرد ِ سفر شد ...
راست گفتید شما
زندگی ؛
کاهی بود
که کوهش کردیم
و همان خاطره ی خار
که از نام نکویش کردیم
آری
نه تو ماندی وَ نه مهتاب و نه هیچ یک از مردم آن آبادی
من و اندوه
که تو جا ماندی...
من و اندوه که تو جا ماندی...
%(#ff00f2)[#شکیبا صبوری]
- راست گفتید تو وُ سوره ی سهراب
-
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواب بودم.خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم ,دل گرفت
قبر کن ,سنگ لحد را گل گرفت
روی من , خروار ها از خاک بود
وااااای , قبر من چه وحشتناک بود
بالش زیر سرم ,از سنگ بود
غرق ظلمت
سوت و کور و تنگ بود
هر که آمد پیش, حرفی راند و رفت
سوره حمدی خواند رو رفت -
نوشتهشده در ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این شب ها
چشم های من خسته است -
نوشتهشده در ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی دیگه خودت داره خستت میکنه
از خودت پاشو
خودت باشو
سفر کن با خودت -
نوشتهشده در ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۵:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گـله ها را بــگــذار!
ناله ها را بس کن!روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!
زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نـام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام...
زندگی معرکه همت ماست...
زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نـان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛
چه به نان و
چه به جان و
چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...
زندگی میگذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز و
چه به ساز و
چه به ناز...
زندگی لحظه بیداری ماست...
زندگی میگذرد...پس بیایید...
قدر هر لحظه آن را،
همگان نیک بدانیم
آلائی ها...!
شاید یک لحظه دیگر
هیچکدام نباشیم در آن .! -
نوشتهشده در ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۶:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۶:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۷:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آسمان رعدی زد
ابرها غریدند
قطرات باران
نم نم باریدند
بوی آب و کاهگل
تق تق شیروانی
ناله ناودانی
توی کوچه پیچید
کاشکی دلها نیز
چون هوای کوچه
پس از این باریدن
بوی پاکی میداد… -
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۷:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۷:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باران که می بارد
دلم برایت تنگ تر میشود
من بغض میکنم
آسمان میگرید -
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچ وقت نگفت دوستت دارم
ولی همیشه
شالی را سر می کند
که میداند به او نمی آید
اما
من برایش گرفته ام …
آریا نوری
-
نوشتهشده در ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۳:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند..!%(#0073ff)[#هوشنگ_ابتهاج]
-
نوشتهشده در ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی