هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خب دیگه
خیلی سعی کردم خودمو خوشحال نگه دارم
معمولا این روش منه
ولی شاید لازمه روشم عوض کنم
نمیشه
همیشه خودم رو تو خلوت خالی میکنم
اونم به ندرت تازه
میدونی
بعضی وقتا دلم میخواد دختر بودم
تا شاید راحتتر میتونستم بیرون بریزم
تا شاید لازم نبود این بار رو حمل کنم
ولی مطمعنم این کلید وضعیتم نیست
خوشحال بودن برام کاری نداره
ولی خوشحال موندن...
مثل یه باره
یه بار سنگین
سعی میکنی حملش کنی، ولی سر راهت یسریا میبینی خسته شد افتادن زمین
یسریا میبینی پاهاشون دیگه توان حمل بار رو نداره
یسریا میبینی درجا زیر بار له شدن و جون دادن
و بعد با خودت میگی «این همه آدم صدمه دیدن، من برای چی باید بار رو حمل کنم؟ چرا؟ نه نمیتونم تنهاشون بذارم»
و داخل اون نقطه است که تو هم میشینی
#تودلی
#تودلی
#تودلی -
سر این زبان انگلیسی
شکه شدم گفت خدا رحممون کنه هرچی شیمی بخوام یادبگیرم انگلیسی استاد درس بده چی کارکنمبعد دیددم نه
نقشه بودهjahad_121 تازه نامردا گفتن برین آلمانی هم یاد بگیرین
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حس دو رو بودن بهم میده این کار.
-
بازم مود اسکلت
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Aqua در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Blue28 تیکه بود؟
منشن کردم تورو هم نبودی امروزآره دیدم دمت گرم
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
علی که دید حمید داغونه پرسید
چیکار میکنی با پولت خوشتیپ
گفت:
گفتم طرف با منه چون که طرفدارمه
رفتی و منو کردی طرف با همه -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بدهی دارم به همتون یه رفتن
به زبون اومدم پُر شده کاسه صبرم -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیلی شبا نیست حال من خوب
ولی مجبورم باشم قوی
صورتم کوه اشکای من رود
ولی مجبورم باشم قوی
گیج و خسته خیلی شبا بودم
مجبورن خوابم پرید
بغض من ببین ماه پشت ابره
از دورم آهن ترین -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اه خیلی بدمزس
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگه نمیخورمش
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه بت ازت ساختم تو این قلبم
مثل پروانه دورت میگردم
پیله کردم مال خودم باشی
خودم خواستم که باورت کردم -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لفظید، همتون ا دم اکتید
بدهی دارم به همتون یه رفتن
قرمز جیغین تو نما ولی سبزین
به زبون اومدم پر شده کاسه صبرم -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه پروانه خیلی خوشگل اومده بود تو داروخونه
یکی یه بار رو کفشای هممون نشست -
میدونی راستش چیه؟
دنیا بهم اجازه نمیده ناراحت باشم(حداقل فعلا)
امروز مامان بزرگم با عموم و زن عموم و پسرعموم دوباره اومدن دم خوابگاه
مامان بزرگم کلی چیز خریده بود
اولش فقط گفتم تشت برام بگیر
ولی وقتی دیدمش کاملا مشخص بود که چقدرررر ذوق داشته که من شهر نزدیکش قبول شدم و رفته یه عالمه چی خریده
موقعی که داشت لیست میکرد چیزایی که خریده رو، یه اشک کوچولو تو چشماش دیدم
موقعی که حرکت دستاش و نحوه حرف زدنش دیدم، یه ذوق وصف ناپذیر دیدم
وقتی اومدم خوابگاه وسایل هارو تک تک دیدم، کاملا حس کردم با چه زوقی رفته خریده اشون
هرچند خیلیا شو بهش گفتم ولش کن لازم ندارم(تا از پولش خرج نکنه) ولی بازم خریده بودشون
میدونی چیه
درسته زمونه اجازه نمیده ناراحت بشم
ولی شاید دلیلش اینه هیچوقت از زمونه گلگی نکردم
هیچوقت از دستش ناراحت نبودم و بهش گیر ندادم
شاید دلیلش اینه که منم باهاش راه اومدم، حالا اونم با من راه میاد
دستتم درد نکنه
ولی بذار یه مدت این بار رو بذارم زمین
بذار یه مدت همدرد اونایی باشم که زیر بار جون دادن...
#تودلی -
-
ای بابا
امشب تودلی هام چقدر عجیب شده -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیدونی چقدر دلم میخواد
یه روز بدون اینکه به کسی بگم برم