هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
چقد دلم گرفته
کارام و درسام ریختن رو سرم
و هیچ کارینمیکنم...
درس میخونم ولی نه اون طوری که باید...
زبانم افتاده اخر امتحانا...
ناراحتم... -
نیاز دارم برم قدم بزنم ولی نرفتم...
مامانم گفت بیا بریم ولی نرفتم... -
داداشم کنکوریه و نگرانم...
-
نگران خودم و ایندهمم...
-
نگرانِ جا موندن از راهیان امسال...
-
احساسمیکنم امسال سالیه که باید ازشون بخوام...و میشه...
-
دلم تنگ شده...
-
امسال با خودم از خاکش میارم...
ان شاءالله... -
ولی هیچی مثل راهیان نور اولم نبود...
خیلی تحویلم گرفتن( : -
چقد سردرگم بودم...
-
چقد گریه کردم...
چقد طلبکار بودم...
چقد جدی و منطقی با اون پوست و گوشتایی که میگفتن با این خاکا عجین شده حرف میزدم...
چقد یهویی راه پیدا شد... -
ولی هرچی بیشتر میگذره
آدم میفهمه هر تیکه از اون خاکا ماجراهایی داره...
همهاش عشقه...
و تو هر دفعه که برمیگردی تازه اینو میفهمی...
سال اولی که رفتم عاشق فکه و نهرخین شدم...
و کانال کمیل...
سال دوم طلائیه و هویزه هم اضافه شد...
و الانی که تو خونه نشستم
خیلی یهویی و بی مقدمه
دلم برا اروند تنگ شده...
جایی که نه براش گریه ای کردم نه چیزی
ولی دلم براشتنگه... -
چقد ناراحتم که هرسال که میریم کلی از وقتمون برا رفت و آمد هدر میره...
و مجبوریم هرشب برگردیم اهواز...
خیلی از استانا شب همونجایی میمونن که رفتن
و ما باید ۹_۱۰برگردیم که برسیم قرارگاه
که چی؟
بخوابیم
️