هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Ramos9248
دقیقا دقیقا دقیقا دقیقا موقع فرستادن پیام داشتم به همین بازی با سیتی عکس پایینی فکر می کردم:))) -
Anzw 18 امسال دومین رمضان کریم رو میخوایم بگذرونیم بدون حاج کریم
یه زمانی با یه لیوان شیر و سه تا دونه خرما نسخه کل اروپا رو میپیچید🤍 -
هوووووووووممممممممممم
-
Aqua
پرسش و امتحان رو دوست داشتم ولی وقتی پای تکالیف نوشتنی می اومد وسط اصلا هیچی...
کل ابتدایی نگارشم به جز سوالات کوتاه اول درسا بقیهش خالیه... اون بند نویسی ها و رونویسی از مثلا ۵ خط درس رو فکر کنم کلا به ۱۰ نرسیده انجام داده هام
همیشه هم با معلم سر تکالیف چونه می زدم...
خانم ارجمند به مامانمم گفت بابا سر کلاس تکلیف میگم، بقیه یادداشت می کنن یا آخرای زنگ شروع به نوشتن مشق می کنن، دختر تو میاد چونه می زنه که می شه فلان چیزو ننویسیم یا کمتر بنویسیم؟ :)))))))))Anzw 18 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
پرسش و امتحان رو دوست داشتم ولی وقتی پای تکالیف نوشتنی می اومد وسط اصلا هیچی.
دقیقا منم
Anzw 18 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
همیشه هم با معلم سر تکالیف چونه می زدم
معلم این کتاب مزخرف فرهنگ و هنر هفتم بهمون مشق میداد
بعد من همیشه اعتراض میکردم
هر سری میگفت باز این رضایی دائم الاعتراض شروع کردAnzw 18 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
آخرای زنگ شروع به نوشتن مشق می کنن، دختر تو میاد چونه می زنه که می شه فلان چیزو ننویسیم یا کمتر بنویسیم
نمیدونم فازشون چی بود میدی معلم مشق داده یه ربع آخر سریع تند تند مینویسن
-
تختم بالاست
دوستم از اتاق رفت بیرون رفتم رو تختش دراز کشیدم
اومد داخل
من:مگه تو کار نداشتی؟
اون:
من:
اون: اشکال نداره تو حالت خوب نیست من میرم رو تخت تو
من: نه نمیخواددد تو از کارآموزی اومدی من خسته ام؟
اون: نه تو حال روحیت خوب نیست
من: نه اتفاقا الان خیلیم خوبم
و الان فهمیدم نه مثل اینکه تازه شروع شده...
خدایا خودت به دادمون برس...
خیلی حس و حال مضخرفیه...
( : -
وای خدایا
همه دوستام امسال رفتن و همه شون از دم مینالن از خوابگاه
لااقلل انرژی نمیدین ساکتتت شینن -
خانوادم رفتن مهمونی من نرفتم موندم ک مثلن درس بخونم فقط دارم چت میکنم با این خلوچلا
-
و بیشتر از اینکه دلم برا خودم بسوزه برا اون میسوزه...
خدا منو ببخشه ولی کار دیگه ای ازم برنمیومد...
خدا خودش باید یه فکری کنه... -
بابامم زنگ زد جواب ندادم...
-
براش دعا میکنم...
خدا کمکش کنه... -
حالم گرفته شد با حرفای آخرش...
خدایا کمکش کن... -
این لامپ لعنتیام فعلا خاموش نمیشه...
-
برم حدیث کساءمو بخونم...
( : -
ولی کاری از دست من برنمیومد...
وقتی خودش با این شدت میگه که قبول دارم
چیکار باید کرد؟...
هیچی...
واقعا هیچی...