هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
هنگکردم!
هنگ هنگ! -
چتاشونو نگاه کردم و تازه فهمیدم جدیه...
-
خدا میدونه چی کشیدیم امشب...
-
هیچ شماره ای از هیچ جا و هیچ کس نداشتیم...
اونم یه گوشه براخودش بود و هیچ کس جز من و دوستم و خدا خبر نداشت... -
نه کسیو داشتیم که زنگ بزنیم
نه دسترسی داشتیم که بریم پیشش!
یه استان دیگه است...
۱۵ساعت به بالا فاصلهشون بود... -
هیچ کاری نمیتونستیم کنیم...
-
من به جای دادن راه حل
مغزم قفل شده بود و فقط تونستم بگم تماس تصویری بگیر باهاش که جواب تماس نمیداد
وایساده بودم وسط اتاق و رو به دیوار صلوات میفرستادم... -
گفتم دوستم همون استانه میخوای زنگ بزنم ببینم میتونه بره یا نه؟!
گفت نه -
و بعدش هیچراهی نبود
گفت بزن... -
زنگ زدم (حالا دوستی که بارها و بارها به من زنگزده بود و من هردفعه نشده بود جواب بدم....فک کنم آخرین بار دمِ کنکور پارسال حرف زدیم...)
یه سلام و احوالپرسی کرد و اومدگرم بگیره
گفتم اینا رو ول کن ببین چی میگم
حالا مغز و زبونم یاری نمیکرد که چی بگم...
دوستم گفت اینا رو بگو...
گفتم...
گفت نمیتونم برم...
چرا زنگ نمیزنید اورژانس؟
و تازه راه حل رو خدا نشون داد... -
تشکر کردم و سریع قطعش کردم
-
زنگ زدیم اورژانس
حالا نه آدرسی داریم
نه تلفنی
نه هیچی...
فقط میدونستیم خوابگاهِ فلان دانشگاهه... -
آقاههی مسئول اورژانس اعصاب درستی نداشت و البته حرف بدی نمیزد
میگفت یه آدرسی به منبدین تا منبفرستم
یه تلفنی بدین از خودش بپرسم
دوستمگریه اش گرفت و دیگه بنده خدا گفت باشه خواهرم آروم باشید من ۲دقیقه دیگه تماس میگیرم... -
آدرس رو دوستم زنگ زد به بدبختی از فامیل گرفت...
-
آدرس رو دوستم زنگ زد به بدبختی از فامیل گرفت...
زهرا بنده خدا 2
خب چیشد؟! -
حالا دوستم نمیخواست داداشش بفهمه که اون زنگ زده...
به آقاههی اورژانس میگفت نگید من گفتم
بنده خدا گفت خب اونجا برم بگم اومدم چیکار؟نه اسمی دادین نه تلفنی نه میگید کجاست!
دوستم اسمشو داد و دوباره با گریه گفت خب بفهمه من گفتم که دفعه بعد به منم هیچی نمیگه...
بنده خدا گفت خواهرم من که نمیرم
اینجا مرکزه
کسی دیگه میره
دوستم گفت هرکی وه میره بگید بهش..
بنده خدا گفت باشه خواهرم من میگم که بگن
اما ممکنه قبول نکنن
اونجا شرایطش خاصه هرکسی رو همینجوری که راه نمیدن
من به دوستم گفتم بگو رفتن با سرپرستی کسی هماهنگ کنن که انگار اون فهمیده ماجرا رو
به مسیول اورزانس گفت
اونمگفت باشه میگم که بچه ها رفتن بگن... -
حالا دوستم نمیخواست داداشش بفهمه که اون زنگ زده...
به آقاههی اورژانس میگفت نگید من گفتم
بنده خدا گفت خب اونجا برم بگم اومدم چیکار؟نه اسمی دادین نه تلفنی نه میگید کجاست!
دوستم اسمشو داد و دوباره با گریه گفت خب بفهمه من گفتم که دفعه بعد به منم هیچی نمیگه...
بنده خدا گفت خواهرم من که نمیرم
اینجا مرکزه
کسی دیگه میره
دوستم گفت هرکی وه میره بگید بهش..
بنده خدا گفت باشه خواهرم من میگم که بگن
اما ممکنه قبول نکنن
اونجا شرایطش خاصه هرکسی رو همینجوری که راه نمیدن
من به دوستم گفتم بگو رفتن با سرپرستی کسی هماهنگ کنن که انگار اون فهمیده ماجرا رو
به مسیول اورزانس گفت
اونمگفت باشه میگم که بچه ها رفتن بگن...زهرا بنده خدا 2
قابل درک نیس
طرف رگشو زده بعد این همه زنگ زدنو صلوات تازه زنگ زدین اورژانس که اونام خدا میدونه چن ساعت لفتش میدن
اگ خوابگاس چرا تنهاس؟
چرا میگین ادرس ندارین اگ خوابگاس؟ -
اورژانس رفت و حالا ما نه شماره اتاق داشتیم نه میدونستیم کجای اون خوابگاهه...
مسئوله می گفت اینجا خیلی بزرگه من به مسیولشون صرفا اسم رو گفتم و اونم باید بگرده تا پیداش کنیم...