هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
دارم میبینم چقد مطالبو بلدم وچقد با بی دقتی فقط گند میزنم
-
_ Reza _
من وقتی سردم میشه ناخونام یه رنگ بنفش رو به ابی تیره میگیرن
شاید از سرماست._.Zahra.K من داغ شدن اخه یکمی درد میکنن
-
امروز استادمون حالش خوب نبود
دلش گرفته بود
از دست رفتار یه سری از بچه ها
یک ساعت نشست و با کلاسمون درد و دل کرد
من که فقط گوش کردم و روم نشد هیچی بگم
اما ناراحت شدم...
چون معلوم بود اون بخش از حرفاشون دلیه...
و خواستم بگم استاد من همیشه پشت سرتون ازتون تعریف کردم و اتفاقا اینم گفتم که آدم باوجدانی هستید و دو دقیقه تو کلاس رو صندلی نمیشینید که مبادا حواس بچه ها پرت شه...(چون گفتن دیروز از کمردرد و پادرد خواب نمیرفتم)
اما نگفتم...گفتنمم بحث خودشیرینی نبود...دوست داشتم بگم که متوجه خوب و بد بودن آدما و با وجدان بودنشون هستیم...اما روم نشد...
از طرفی به شدت سرم درد میکرد و گشنم بود و فقط میتونستم بشنوم
اما هی که میگذشت و دردودل میکردن بیشتر ناراحت میشدم و یه جایی حس کردم از قیافمم معلومه...
البته که تقریبا هممون همین بودیم...
گفتن من دیگه به چی دلمو خوش کنم؟منت سرکسی نمیذارم اما بچه ها هرکسی از هرکاری یه انگیزه ای داره و من اون انگیزمم از دست دادم،اینکه دانشجو اونجوری بامن حرف بزنه
با منی که هنوز که هنوزه با اساتیدم اینجوری حرف نمیزنم
اگه جایی ببینمشون میگم من هرچی دارم از شما دارم
بحث خودشیرینی ام نیست
من الان دیگه کاری به اونا ندارم
اما بحث معرفت و احترامه
بعد دانشجوی من برگرده تو چشم من نگاه کنه و اونجوری حرف بزنه،اونم وقتی که هنوز با من کلاس داره...
خیلی بهشون حق دادم...
و از خودم شرمنده شدم...
چون گاهی ته دلم فک میکردم که استاد دوست داره وسط حیاط دانشگاه که دیدمشون بریم بگیم سلاااااممممم
و خوشش میاد فک کنه استاد خوبیه(که هست)و جلوی بقیه کیف میکنه از این کار
اما امروز یه لحظه که حرفاشو شنیدم و خودمو گذاشتم جاشون
حق دادم بهشون...(طبیعیه این مسئله، و در واقع با شخصیت ایشون سازگار)اون توقعشون هم دلی بود...و حق داشتن...
بعد اینکه
دیروز من سردرد بودم (طبق معمول این چند روز)و یه گوشه از حیاط دانشگاه و کنار دوتا از بچه های دیگه دانشگاه نشسته بودم و داشتم زورکی حرف میزدم
استاد از حدودا ۵_۶متریمون داشت رد میشد و همون لحظه دوتا از همکلاسیام که تازه اومده بودن پیشم
دویدن سمت استاد که هم سلامی کنن هم مهم تر،سوال داشتن ازش
من اما نرفتم(واقعا جون نداشتم! قبل ترش یکی از بچه ها گفت بریم سوپرمارکت، اونم نرفتم)
استاد یه نگاه بهم کردن اما به روی خودم نیاوردم و ندیده گرفتم
️
امروز با حرفای استاد شرمنده شدم...
هرچند معلوم بود ازم ناراحت نیستن...
کلا انگار این ترم اول از همه و همون جلسهی اول متوجه شدن که حالم خوب نیست...هرچند که انکار کردم
️
اما در کل
دیگه خیلی سر به سرم نمیذارن...
امروزم باز سردرد بودم و ناهار نخورده بودم و بچه ها خیلیاشون نبودن
یه چند نفری تو کلاس منتظر استاد بودیم
من و یه نفر دیگه ردیف جلو بودیم و کسی از بیرون وارد کلاس میشد اولین نفری که تو دید بود من بودم
سرم درد میکرد، سرمو گذاشته بودم رو دسته صندلی و زل زده بودم به دیوارِ مجاورِدرِ کلاس که اگه کسی اومد سریع پاشم
استاد اومد و تا من پاشم،دید
اومد داخل و یه چندثانیه ای نگاه کرد و حالمونو پرسید و منتظر که من یه خوبه ای بگم
اما نگفتم
به خدا اصلا حالم یه جوریه این روزا
حوصله ندارم جواب بدم به این و اون
سرمو انداخته بودم پایین و با چادرم درگیر بودم
اما استاد کاملا مشخصه که یه نگاه کنه
همه چیمونو میخونه
واسه همینم کمتر ارتباط چشمی میگیرم باهاش
هرچند فایده نداره اما خب...
پووف -
ولی خوشحال شدم که ازم به عنوان دانشجو راضی بودن...
از حرکاتشون معلوم بود...
و خب این راضی بودنه
با وجود اون همه وقتی که برا من گذاشتن و با وجود سلام نکردنای گاه و بیگاه من
باعث شد شرمنده شم و سعی کنم آدم تر باشم...
البته که درک میکنن
حداقل این ترمم رو
و من یه دور قبل از این ماجرا آدم شده بودم
️
دیروزم واقعا جون نداشتم پاشم
اما خب سعی میکنم آدم تر باشم... -
وقتی میپرسم ارسالتون چه روزیه نگو در اسرع وقت
من میخوام بدونم چند روز دیگه بستم میرسه -
امروز تنها حرفی که بینمون رد و بدل شد
استاد رو به من: برا اینا(هم کلاسیام)دعا کن(به شوخی میگفتن و داشتن سر به سر اونا میذاشتن)
من خیلی آروم: کی برا خودم دعا کنه...
استاد: چی؟!
من: استاد میگم هیچ نیست برا خودم دعا کنه(حالم خوب نبود،با یه حالت کاملا حال بدی و دلی اینو گفتم و دست خودمم نبود این جمله
️)
استاد: این دیگه از اخلاص زیادته
من:
استاد: اینایی که میگن هیچ کس نیست برا خودم دعا کنه و ما خودمون از همه بدتریم و اینا
اینا دیگه واقعا اخلاصشون بالاست
از قبلم معلوم بود
اون موقع۹۹/۹درصد بود
الان با این حرفش شد ۹۹/۹۹
من:سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم
دوست داشتم بگم کاش واقعا همین بود...
اما باز زبونم یاری نکرد
️
-
بچه ها رفتن
دور شم از اینجا یه کم حالم عوض شه... -
امروز تنها حرفی که بینمون رد و بدل شد
استاد رو به من: برا اینا(هم کلاسیام)دعا کن(به شوخی میگفتن و داشتن سر به سر اونا میذاشتن)
من خیلی آروم: کی برا خودم دعا کنه...
استاد: چی؟!
من: استاد میگم هیچ نیست برا خودم دعا کنه(حالم خوب نبود،با یه حالت کاملا حال بدی و دلی اینو گفتم و دست خودمم نبود این جمله
️)
استاد: این دیگه از اخلاص زیادته
من:
استاد: اینایی که میگن هیچ کس نیست برا خودم دعا کنه و ما خودمون از همه بدتریم و اینا
اینا دیگه واقعا اخلاصشون بالاست
از قبلم معلوم بود
اون موقع۹۹/۹درصد بود
الان با این حرفش شد ۹۹/۹۹
من:سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم
دوست داشتم بگم کاش واقعا همین بود...
اما باز زبونم یاری نکرد
️
-
این پست پاک شده!
-
دوستمم نیست یه کم حرف بزنم باهاش...
-
بچه ها رفتن
دور شم از اینجا یه کم حالم عوض شه... -
تو این دانشگاه یک جا پیدا می کردم که کسی نباشه بتونم گریه کنم
و بیشتر از اون بتونم خوب گریه کنم یعنی بتونم اصلا گریه کنم درست
لامسب هرچی غم و فشار و درد جمع میشه
اومدم ته کتابخونه سرم گذاشتم رو میز یکم گریه کردمبعد همین چند دقیقه قبل یکی از هم کلاسیا ریاضی اومد ازم سوال ریاضی کرد
گوشیم باز کردم یکی سوال شیمی کرده بود جواب دادمهعییی
عجب
من خفه دارم می شم اینجا و بین فقط درس درس درس درس
غم تو چشمام و کسی متوجه نشه فقط
خوبه عینکه هست
هعیییی
دلم نمیاد زنگ بزنم خانواده مو هم ناراحت کنم
هیچ کی هم ندارم باهاش حرف بزنم
گریه کنم.
و هی نخواد توجیه کنه این همه درد کشیدنمو نخواد بگه تصمیم خودته زندگی خودته
درکم کنه
بهم حق بده بفهمه میگم دارم تو غم خفه می شم یعنی چیاین در لحظه جمع شدن اشک تو چشمام ناشی هی جمع شدن بغضو غم و...
هعیییی -
عامو بدرک
خودم هستم
خودت به داد خودت باید برسی
بفهم هیچ
کس
و نداری
و بدون خدا رو جای همه چی داری
برو
با همون در و دل کنحواسش بهت هست
️
وایییی دورباره اشک جلو دیدمو گرفت
هوفففف
-
-
-
زهرا بنده خدا 2
میشه بپرسم دانشجو چه رشته ای هستیدJaana
علوم آزمایشگاهی ام عزیزم -
️
️
-
-
-