هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
کاش سوالای تو ذهنم خفه شن://
-
melancholy خداروشکر
Anzw 18 🥹🫂
️
-
Ramos9248 عه آره منم
خیلی ممنان ممنان
واییییی واقعا کیف داد ولی... بعد بازی همه ریخته بودن بیرون تا آخر شب فقط بزن و برقص بود میدون معلم
البتههههه حس می کنم لازم به ذکره که بگممم که با وجود اینکه تراختور رو دوست دارم ولییی نهایتا فکر کنم نمی تونم بگم تراختوریما!
کنکور رو که والا نمی دونم چی کار کردم... خیلی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت -
شمالم پارسال زلزله اومد ولی فکرکنم سوادکوه زده بود ما خیلی از کانون دور بودیم
اما من داشتم درس میخوندم
یه ثانیه خونه لرزید
ما فکرکردیم تو خیابون تصادف شد
ولی بعد دیدیم زلزله بودGharibe Gomnam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اما من داشتم درس میخوندم
خوشبحالتون
من همین پریروز قبل کنکورم یه زلزله 5 و نیم ریشتری اومد 6 ثانیه هم طول کشید ...هم مغزم میلرزید هم دلم -
امروز با یه آدم جدید و باحاااال آشنا شدم
واقعا مهربون و نازنازی بود و خیلیم خوشگل بود... هم خودش هم اسمش=)
اگه وقتم آزاد بود فکر کنم تند تند می رفتم کافه کتاب که ببینمش و با هم صحبت کنیم
البته که حتی خودشم متوجه شد اوایلش اصلا راحت نبودم و مضطرب بودم ولی خب نهایتا خوش گذشت باهاش حتی با وجود سپری که تا یه مدت دستم گرفته بودم:))))))
سپر کهههههه... درنا گفت کارت از سپر گذشته رسما گرز رستم دستته -
Gharibe Gomnam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اما من داشتم درس میخوندم
خوشبحالتون
من همین پریروز قبل کنکورم یه زلزله 5 و نیم ریشتری اومد 6 ثانیه هم طول کشید ...هم مغزم میلرزید هم دلم -
امروز با یه آدم جدید و باحاااال آشنا شدم
واقعا مهربون و نازنازی بود و خیلیم خوشگل بود... هم خودش هم اسمش=)
اگه وقتم آزاد بود فکر کنم تند تند می رفتم کافه کتاب که ببینمش و با هم صحبت کنیم
البته که حتی خودشم متوجه شد اوایلش اصلا راحت نبودم و مضطرب بودم ولی خب نهایتا خوش گذشت باهاش حتی با وجود سپری که تا یه مدت دستم گرفته بودم:))))))
سپر کهههههه... درنا گفت کارت از سپر گذشته رسما گرز رستم دستته -
Anzw 18 استقلالی هستی اول آخرش
ایشالا قهرمانی جام حذفی
آره برا منم اونجوری که میخواستم پیش نرفتوای من خیلی استقلالی بودم تا چند سال پیش ولی مسئله اینه که تا این اواخر اصلا دیگه بازیا رو نگاه نمی کردم
ببین دیگه آخرین باری که من بازیا رو می دیدم وقتی بود که ووریا هم بازی می کرد هنوز(البته که حتی نمی دونم چند ساله که رفته!) به خاطر همون حس می کنم حتی نمی تونم هم بگم استقلالیم ولی واقعیت آره هنوز آیناز استقلالیِ درونم زندهس و دوستشم دارم چون برام خاطرات خیلی خوبی رو یادم میاره....
ببین نمی خوام پیچیدهش کنم ولی منو استقلالی ای در نظر بگیر که استقلالیه ولی مثل قبب دیگه پیگیر نیست و از یه طرفم تراختورو دوست داره هرچندددد نمی دونم امکانش هست یا نه ولی خب اینجوریم دیگه
توضیح زیاد دادم و حس می کنم واقعا لازم و مهم نبود:]]]]]]نهایی رو قوی شروع کن که امیدوارم اون حتی از انتظارت هم بهتر بشه
-
یه وقتایی خیلی در روز فعالیت بدنی داری
خیلی راه میری
خیلی خسته میشی...
و شب خواب بهترین هدیه ست برای اون همه خستگی
اون خواب واقعا شیرینه -
همین که سرت رو روی بالش میزاری خوابت میبره
-
______
نه
با مبینا کافه کتاب بودیم... این درنا خانمم اونجا بود و به گفته خودش از وقتی برگشته میانه تقریبا هر روز می ره اونجا
از یه عکس گرفتن شروع شد و بعدش ازش خواستیم پیشمون بشینه و کلی باهم صحبت کردیم")
کافه کتاب کتابفروشی نیس... کافهس... خیلیییممممم دوستش دارم
و خب باحاله کلیم کتاب داره که می تونی وقتی اونجایی برداری بخونیشون و همین کافه کتابش کرده(فروش اینا ندارن) -
همین که سرت رو روی بالش میزاری خوابت میبره
-
بابونــــه بهتریننننننن حس دنیااااااا
وایییی اونم وقتی هوا خنکه و پتو رو تا گردن می گشی رو خودت و با دستتم محکم نگهش می داری=))))))))Anzw 18
+++++
میخواستم اینم اضافه کنم -
______
نه
با مبینا کافه کتاب بودیم... این درنا خانمم اونجا بود و به گفته خودش از وقتی برگشته میانه تقریبا هر روز می ره اونجا
از یه عکس گرفتن شروع شد و بعدش ازش خواستیم پیشمون بشینه و کلی باهم صحبت کردیم")
کافه کتاب کتابفروشی نیس... کافهس... خیلیییممممم دوستش دارم
و خب باحاله کلیم کتاب داره که می تونی وقتی اونجایی برداری بخونیشون و همین کافه کتابش کرده(فروش اینا ندارن) -
علاوه بر این حس که میگی بهترین حس دنیاست
موقعی که تو گرمای زیاد بودی و برای مدت طولانی آب نخوردی(ننوشیدی) و بعد میرسی خونه و آب خنک(نه یخ) میخوری
اونم بهترین حس دنیاست.... -
خدایا شکرت بابت چیزای بزرگی که به چشممون نمیاد
-
f.nalist
منظورم خستهی امروز نبودا...
خسته از درس خوندن
خستگی این چند سال انگاری هنوز رو دوشته و حالا هر طور که بلد باشه خودشو نشون می ده
صبر کن. زمان بدی کم کم درست بشه شاید -
وقتی خوشحالیم و همه چیز خوبه و زندگی باب میل ماست اتفاقات خوب و خاطرات شاد ذهنمون رو فرا میگیره(شاید هم فرا نگیره، چون معمولا همیشه یه چیز بهتر، اتفاق خوشتر رو میخوایم و شکرگزار نیستیم...)
در مقابل کافیه یکی یچیزی بهمون بگه، یا یه اتفاق بد بیفته، تمام خاطرات و اونچه که از قبل با عنوان یه موضوع سوء در ذهنمون نهادینه شده، از جلوی چشممون رد میشه....
این خیلی بده، خیلی....