هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
حس خوبی بهش ندارم اصلا.
-
CpR اره بود
منم همینطور
لطیفه داشت، داستان داشت، خیلی جالب بود -
میمیرمآخرش...
از شدت فهمیده نشدن... -
حسم دروغ نمیگه...
اکثر وقتا دروغ نمیگه...
الانم دارم تو خودم میمیرم...
خسته شدم...
بازم نمیتونم اشکامو نگه دارم...
کسی نیست اما...
گیر بدن میگم...
همه چیو میگم...
بعدم میگم ببرینم خوابگاه...
من نمیتونم اینجا بمونم... -
چقد نامردن...
دلسوزیِ بیخود عین نامردیه... -
داشتن بهم گیر میدادن
گفتم سرم درد میکنه ولم کنید
گفت باشه( :
و اشکایی که بند نمیان... -
من کی اینقد ضعیف شدم؟...
-
اگه فردا رفتن شهرمون
میگم منم ببرن... -
از همونجا میرم خوابگاه...
-
فردا ۳شنبه است...
۴شنبه میان...
و نهایتا جمعه...
یه روز وقت دارم... -
هعیییی
-
میگم:
درک ندارید...
مناونو دوست داشتم بعد توقع دارید همین الان یکی دیگه رو راه بدم
نمیتونمم
به خدا اگه الان بیان میگم همه چیو...
یه کم درک ندارید
فقط زور میگید
همه رو خبردار میکنید که همتون باهم منو اذیت کنید...
من الان نمیتونم با هیشکی دیگه حرف بزنم
برم گردونید خوابگاه... -
میرم و نمیام...
کاش راهی بود که نیام...
کاش... -
یعنی اون الان سرکاره؟...
اگه شیفت شب باشه ۱۲شب تا ۷صبحه...
شیفت صبح و عصرشو یادمنیست...
و نمیرسید گوشیشو چک کنه... -
با همین وضعیتم گوشیِ مامانم زنگ خورد...
و کیه؟
بله...مادر اون یکی...
جواب ندادم
چون نمیتونم... -
فقط میدونم نیاز دارم که خیلی دور شم از این شهر...