هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
گامی به راه و گامی در انتظار دارم
سرگشته روزگاری پَرگارـوار دارم
دلبستهی امیدی در سنگلاخ گیتی
رَه بیشکیب پویم، دل بیقرار دارم
یک عمر میزدم لاف از اختیار و اینک
چون شمع، اشک و آهی بیاختیار دارم
گو ابرِ غم ببارد تا همنشین عشقم
از غم چه باک دارم کاین غمگسار دارم
نبود روا که گیرم جا در حضیض پَستی
سیلم که هستی خود از کوهسار دارم
سرشارم از جوانی هر چند پیر دهرم
چون سرو در خزان نیز رنگ بهار دارم
از خاک پاک مشهد نقشی است بر جبینم
شادم «امین» که از دوست، این یادگار دارم -
بابونــــه تنها چیزی که یادمه: یه دختره بود خیلی اذیتم میکرد و هر روز با هم دعوا داشتیم. نه من کوتاه میومدم نه اون. صورتش رو انقدرر واضح یادمه که خودمو اونقدر یادم نمیاد چه شکلی بودم. موهاش مدل مصری بود و همیشه هم یه اخم توی صورتش داشت. اسمش هم ترنم بود. همیشه هم عادت داشت بشینه روی میز پاهاش رو تکون بده.
خیلی عجیبه تنها خاطره ای که از ۵ سالگیم دارم همینه.
بعد جالبیش اینجاست که من از این سن به بعد خاطرات زیادی یادم مونده یا حتی یک سری خاطرات از قبل ۵ سالگیم دارم ولی به این نقطه که میرسم هیچی یادم نمیاد.E.B.BUTTERFLY میگن تا ۳ سالگی هیچ چیز در حافظه نمیمونه بعد از اون میمونه
شاید به خاطر حس بدی که ازش میگرفتی مونده تو ذهنت
من خودم یادمه یه دختره بود اسمش هنگامه بود وقتی داشتیم گروهی بازی می کردیم با بقیه هماهنگ کرده بود که به من بگن داخل بازی راهت نمیدیم...
به عنوان یه خاطره تلخ برای یه بچه کوچیک که عزت نفسم رو سرکوب کردن هیچ وقت فراموشش نمی کنم
منزوی بودنم همیشه باعث میشد طرد بشم و خب نتیجه جالب نبود -
Hhh Hh من به شخصه برام جالب بود و برای اولین بار بود که دیدم این تعداد از بچه ها برای یکی از بچه ها دل سوزی میکنن .
چقدر خوبه که کسی انقدر خوب باشه که محبوب باشه بین مردم -
کلا رفتارهای بد انگار ماندگار تر هستن
خاطرات بد همینطور
اما خاطرات خوب گذرا و فراموش شدنی هستن -
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود -
Succinate احتمالا چون خیلی خوب بودن یا خیلی بد بودن...
ماندگار شده
نه؟
یا حافظه عالی داری و خیلی عادی بودنبابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate احتمالا چون خیلی خوب بودن یا خیلی بد بودن...
ماندگار شده
نه؟
یا حافظه عالی داری و خیلی عادی بودنیه سریاش عادیه
مثلا یه خاطره از 4 سالگیم یادمه رفتم کیک بگیرم و چون زبونم خوب باز نشده بود فروشنده نمی فهمید چی میگم
حتی یادمه لباس چی تنم بود و اون روز اسباب کشی کردیم اینا...
کلا تو کرونا حافظم گند خورد -
کلا رفتارهای بد انگار ماندگار تر هستن
خاطرات بد همینطور
اما خاطرات خوب گذرا و فراموش شدنی هستنبابونــــه
روزگار عشق ورزي ها گذشت
مرغ بخت ما از اين صحرا گذشت
آن صفاي خنده ها از لب گريخت
آن بهار عشق بي پروا گذشت
عمر بود و عشق بود و يار بود
فرصتي دلخواه بود اما گذشت
آدمي در رنج غربت رنگ باخت
بس كه تنها آمد و تنها گذشت
خاطر ما روي آرامش نديد
عمر ما چون موج بر دريا گذشت
در سخن بودم شبي با آينه
گفتم آن شادي چه شد ؟
گفتا گذشت ...
گفتم آن لبخند مستي بخش كو ؟
گفت : خوابي بود و چون رويا گذشت ... -
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبودE.B.BUTTERFLY در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبودمن به ک میگفتم چ یا ه یا خ
به ق هم میگفتم گ
لهجه خاص خودم -
و دلیلش شاید این باشه
عملکرد لنفوسیت t خاطره رو یادتونه(اگه اشتباه نکنم)؟
بعد از درگیری بدن با یه عامل خارجی به وجود میومدن و بعدتر اگه دچار همون بیماری میشدیم با تجربه بیشتر عمل می کردن...
ما هم خاطرات بد رو فراموش نمی کنیم، چون تجربه هست و تجربه برای بقا لازمه...
قرار گرفتن در موقعیت مشابه باعث میشه عملکرد بهتر و عاقلانه تری داشته باشیم -
E.B.BUTTERFLY میگن تا ۳ سالگی هیچ چیز در حافظه نمیمونه بعد از اون میمونه
شاید به خاطر حس بدی که ازش میگرفتی مونده تو ذهنت
من خودم یادمه یه دختره بود اسمش هنگامه بود وقتی داشتیم گروهی بازی می کردیم با بقیه هماهنگ کرده بود که به من بگن داخل بازی راهت نمیدیم...
به عنوان یه خاطره تلخ برای یه بچه کوچیک که عزت نفسم رو سرکوب کردن هیچ وقت فراموشش نمی کنم
منزوی بودنم همیشه باعث میشد طرد بشم و خب نتیجه جالب نبودبابونــــه کاملا درکتون میکنم.
تاثیر به شدت منفی روی من گذاشت. به عنوان دختری که تازه وارد اون مکان شده بودم و سعی میکردم با همه ارتباط دوستانه برقرار کنم واقعا رفتارش بیرحمانه بود. منم سکوت نکردم و همین مسئله باعث طولانی تر شدن تنش شد.
ولی الان که فکر میکنم یجورایی خنده ام میگیره که چقدر ساده بودم -
بابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate احتمالا چون خیلی خوب بودن یا خیلی بد بودن...
ماندگار شده
نه؟
یا حافظه عالی داری و خیلی عادی بودنیه سریاش عادیه
مثلا یه خاطره از 4 سالگیم یادمه رفتم کیک بگیرم و چون زبونم خوب باز نشده بود فروشنده نمی فهمید چی میگم
حتی یادمه لباس چی تنم بود و اون روز اسباب کشی کردیم اینا...
کلا تو کرونا حافظم گند خوردSuccinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟ -
بابونــــه کاملا درکتون میکنم.
تاثیر به شدت منفی روی من گذاشت. به عنوان دختری که تازه وارد اون مکان شده بودم و سعی میکردم با همه ارتباط دوستانه برقرار کنم واقعا رفتارش بیرحمانه بود. منم سکوت نکردم و همین مسئله باعث طولانی تر شدن تنش شد.
ولی الان که فکر میکنم یجورایی خنده ام میگیره که چقدر ساده بودمE.B.BUTTERFLY اتفاقا اصلا ساده نبودی بنظرم و از حقت دفاع کردی
من مظلوم و منزوی بودم...
خجالتی.... -
و دلیلش شاید این باشه
عملکرد لنفوسیت t خاطره رو یادتونه(اگه اشتباه نکنم)؟
بعد از درگیری بدن با یه عامل خارجی به وجود میومدن و بعدتر اگه دچار همون بیماری میشدیم با تجربه بیشتر عمل می کردن...
ما هم خاطرات بد رو فراموش نمی کنیم، چون تجربه هست و تجربه برای بقا لازمه...
قرار گرفتن در موقعیت مشابه باعث میشه عملکرد بهتر و عاقلانه تری داشته باشیمدر هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
و دلیلش شاید این باشه
عملکرد لنفوسیت t خاطره رو یادتونه(اگه اشتباه نکنم)؟
بعد از درگیری بدن با یه عامل خارجی به وجود میومدن و بعدتر اگه دچار همون بیماری میشدیم با تجربه بیشتر عمل می کردن...
ما هم خاطرات بد رو فراموش نمی کنیم، چون تجربه هست و تجربه برای بقا لازمه...
قرار گرفتن در موقعیت مشابه باعث میشه عملکرد بهتر و عاقلانه تری داشته باشیمولی این خیلی جالبه
خلقت خدا -
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟بابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟کلا خیلی چیزا خوب یادم میموند
یعنی مثلا امتحان داشتیم تو یکی دو دور خوندن مو به مو بلد بودم و حتی یادم میموند
مثلا اون شعرای حفظی کتاب تو یه ربع حفظ بودم
واس همین هم همیشه بهم میگفتن برو انسانی بخون چون حفظیاتت خیلی قوی عه
بعد کرونا یعنی زمانی که خودم گرفتم یازدهم بودم و عید بود
بعد اون کلا حفظ کردن مطالب خیلیییییییییییییی سختم شد
یه سری قرص میخوردم تا خوب شم(خیلی شدید گرفتیم حتی به بستری اینا رسیدیم)
اونا تاثیر داشت رو مغز حتی باعث تشنج و توهم می شد
البته بازم حافظم اوکیه بد نی
به خصوص تصویری
ولی مثل قدیما نی -
بابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟کلا خیلی چیزا خوب یادم میموند
یعنی مثلا امتحان داشتیم تو یکی دو دور خوندن مو به مو بلد بودم و حتی یادم میموند
مثلا اون شعرای حفظی کتاب تو یه ربع حفظ بودم
واس همین هم همیشه بهم میگفتن برو انسانی بخون چون حفظیاتت خیلی قوی عه
بعد کرونا یعنی زمانی که خودم گرفتم یازدهم بودم و عید بود
بعد اون کلا حفظ کردن مطالب خیلیییییییییییییی سختم شد
یه سری قرص میخوردم تا خوب شم(خیلی شدید گرفتیم حتی به بستری اینا رسیدیم)
اونا تاثیر داشت رو مغز حتی باعث تشنج و توهم می شد
البته بازم حافظم اوکیه بد نی
به خصوص تصویری
ولی مثل قدیما نیSuccinate ای بابا
چه بد
ولی منم فکر میکنم مثل قبل نمیتونم حفظ کنم، حتما باید بنویسم، واقعا اذیت میشم....
نمی دونم درمان داره یا نه...
مثلا میگن کندر بخورید... -
E.B.BUTTERFLY در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبودمن به ک میگفتم چ یا ه یا خ
به ق هم میگفتم گ
لهجه خاص خودمSuccinate شما به یخچال چی میگفتین؟ به نظرم تلفظش خیلی سخته.
من خودم یه مدت طولانی میگفتم: یچقال
به آستین کوتاه میگفتم آستین کیتاه
وای یه چیز دیگه هم اینکه خیلیییی پرحرف بودم برعکس الان که خیلی منزوی شدم.
آیفون خونه مامان بزرگم رو بر میداشتم و شروع میکردم به حرف زدن با دوست خیالیم. بعد صدام توی کوچه پخش میشد کل همسایه ها فهمیده بودن.
یه مدت هم حنجره ام مشکل پیدا کرد بود انقدرررر صدام کلفت و بم شده بود که جرات نمیکنم برم دوباره بهش گوش بدم