هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
بابونــــه کاملا درکتون میکنم.
تاثیر به شدت منفی روی من گذاشت. به عنوان دختری که تازه وارد اون مکان شده بودم و سعی میکردم با همه ارتباط دوستانه برقرار کنم واقعا رفتارش بیرحمانه بود. منم سکوت نکردم و همین مسئله باعث طولانی تر شدن تنش شد.
ولی الان که فکر میکنم یجورایی خنده ام میگیره که چقدر ساده بودمE.B.BUTTERFLY اتفاقا اصلا ساده نبودی بنظرم و از حقت دفاع کردی
من مظلوم و منزوی بودم...
خجالتی.... -
و دلیلش شاید این باشه
عملکرد لنفوسیت t خاطره رو یادتونه(اگه اشتباه نکنم)؟
بعد از درگیری بدن با یه عامل خارجی به وجود میومدن و بعدتر اگه دچار همون بیماری میشدیم با تجربه بیشتر عمل می کردن...
ما هم خاطرات بد رو فراموش نمی کنیم، چون تجربه هست و تجربه برای بقا لازمه...
قرار گرفتن در موقعیت مشابه باعث میشه عملکرد بهتر و عاقلانه تری داشته باشیمدر هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
و دلیلش شاید این باشه
عملکرد لنفوسیت t خاطره رو یادتونه(اگه اشتباه نکنم)؟
بعد از درگیری بدن با یه عامل خارجی به وجود میومدن و بعدتر اگه دچار همون بیماری میشدیم با تجربه بیشتر عمل می کردن...
ما هم خاطرات بد رو فراموش نمی کنیم، چون تجربه هست و تجربه برای بقا لازمه...
قرار گرفتن در موقعیت مشابه باعث میشه عملکرد بهتر و عاقلانه تری داشته باشیمولی این خیلی جالبه
خلقت خدا -
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟بابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟کلا خیلی چیزا خوب یادم میموند
یعنی مثلا امتحان داشتیم تو یکی دو دور خوندن مو به مو بلد بودم و حتی یادم میموند
مثلا اون شعرای حفظی کتاب تو یه ربع حفظ بودم
واس همین هم همیشه بهم میگفتن برو انسانی بخون چون حفظیاتت خیلی قوی عه
بعد کرونا یعنی زمانی که خودم گرفتم یازدهم بودم و عید بود
بعد اون کلا حفظ کردن مطالب خیلیییییییییییییی سختم شد
یه سری قرص میخوردم تا خوب شم(خیلی شدید گرفتیم حتی به بستری اینا رسیدیم)
اونا تاثیر داشت رو مغز حتی باعث تشنج و توهم می شد
البته بازم حافظم اوکیه بد نی
به خصوص تصویری
ولی مثل قدیما نی -
بابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate اره...
بعضی خاطرات با تمام جزئیاتش میمونه....
چرا کرونا؟کلا خیلی چیزا خوب یادم میموند
یعنی مثلا امتحان داشتیم تو یکی دو دور خوندن مو به مو بلد بودم و حتی یادم میموند
مثلا اون شعرای حفظی کتاب تو یه ربع حفظ بودم
واس همین هم همیشه بهم میگفتن برو انسانی بخون چون حفظیاتت خیلی قوی عه
بعد کرونا یعنی زمانی که خودم گرفتم یازدهم بودم و عید بود
بعد اون کلا حفظ کردن مطالب خیلیییییییییییییی سختم شد
یه سری قرص میخوردم تا خوب شم(خیلی شدید گرفتیم حتی به بستری اینا رسیدیم)
اونا تاثیر داشت رو مغز حتی باعث تشنج و توهم می شد
البته بازم حافظم اوکیه بد نی
به خصوص تصویری
ولی مثل قدیما نیSuccinate ای بابا
چه بد
ولی منم فکر میکنم مثل قبل نمیتونم حفظ کنم، حتما باید بنویسم، واقعا اذیت میشم....
نمی دونم درمان داره یا نه...
مثلا میگن کندر بخورید... -
E.B.BUTTERFLY در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبودمن به ک میگفتم چ یا ه یا خ
به ق هم میگفتم گ
لهجه خاص خودمSuccinate شما به یخچال چی میگفتین؟ به نظرم تلفظش خیلی سخته.
من خودم یه مدت طولانی میگفتم: یچقال
به آستین کوتاه میگفتم آستین کیتاه
وای یه چیز دیگه هم اینکه خیلیییی پرحرف بودم برعکس الان که خیلی منزوی شدم.
آیفون خونه مامان بزرگم رو بر میداشتم و شروع میکردم به حرف زدن با دوست خیالیم. بعد صدام توی کوچه پخش میشد کل همسایه ها فهمیده بودن.
یه مدت هم حنجره ام مشکل پیدا کرد بود انقدرررر صدام کلفت و بم شده بود که جرات نمیکنم برم دوباره بهش گوش بدم -
با اینکه خلق بر سر دل مینهند پا
شرمندگی نمیکشد این فرش نخ نمابهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ماکاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخداگیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزهها -
E.B.BUTTERFLY اتفاقا اصلا ساده نبودی بنظرم و از حقت دفاع کردی
من مظلوم و منزوی بودم...
خجالتی....بابونــــه من الان منزوی شدم. خجالتی که هیچوقت یادم نمیاد بوده باشم ولی کلا درونگرا که هستم. از وقت گذروندن با خودم و آدمایی که ارزش صحبت کردن دارن خوشم میاد.
برای همین توی مدرسه همیشه تنها بودم. چون اکثریت درگیر مسائل سطحی بودن و تعامل با اونها خسته کننده و غیرقابل تحمل بود برام. -
بابونــــه من الان منزوی شدم. خجالتی که هیچوقت یادم نمیاد بوده باشم ولی کلا درونگرا که هستم. از وقت گذروندن با خودم و آدمایی که ارزش صحبت کردن دارن خوشم میاد.
برای همین توی مدرسه همیشه تنها بودم. چون اکثریت درگیر مسائل سطحی بودن و تعامل با اونها خسته کننده و غیرقابل تحمل بود برام.E.B.BUTTERFLY خوبه، خودت راضی بودی؟
به هر حال لازمه که با اجتماع تعامل داشته باشی، هر چقدر هم سعی کنی مستقل از دیگران کارهات رو جلو ببری...
من تصمیم گرفتم وقتی میرم دانشگاه فقط درس بخونم و با کسی ارتباط نگیرم اما نشد
میشه دایره ارتباطاتت محدود باشه اما نمیشه کلا نباشه... -
E.B.BUTTERFLY خوبه، خودت راضی بودی؟
به هر حال لازمه که با اجتماع تعامل داشته باشی، هر چقدر هم سعی کنی مستقل از دیگران کارهات رو جلو ببری...
من تصمیم گرفتم وقتی میرم دانشگاه فقط درس بخونم و با کسی ارتباط نگیرم اما نشد
میشه دایره ارتباطاتت محدود باشه اما نمیشه کلا نباشه...بابونــــه راضی که نیستم...سخته ولی عادت کردم به این مدل زندگی کردن مثل یه نقطه امن شده برام که نمیخوام ازش بیام بیرون. میدونم درست نیست ولی میدونید چیه؟ من از نظر بعضیا آدم عجیبی هستم. چرا؟ چون از سر تنهایی با هرکسی شروع به صحبت کردن نمیکنم. همیشه توی ذهنم یه نفر به عنوان دوست ایده آل وجود داره که دنبال اون شخص هستم. اگه کسی با اون ویژگی ها پیدا بشه میتونم دوستی عمیقی رو باهاش داشته باشم. از هرکی که اون ویژگیها رو نداشته باشه دوری میکنم، ساکت میشم، سرد و جدی برخورد میکنم. یا مسائل مورد علاقه من برای خیلیا جذاب نیست.
اطرافم پرشده از آدمای سطحی نگر که فقط یادگرفتن برای جلب توجه از زمین و زمان شکایت کنن و ادای آدمایی رو دربیارن که سختی زیادی میکشن. پر از انرژی منفی، پر از خالی!
بدون هدف، بدون آینده نگری و به معنای واقعی کلمه برای هیچ و پوچ دارن زندگی میکنن.
دست خودم نیست نمیتونم با همچین آدمایی همکلام بشم. اعصابم رو به هم میریزن. حوصله ام رو سر میبرن و کلافه ام میکنن. درنهایت هیچ چیز مفیدی ازشون حاصل نمیشه. -
بابونــــه راضی که نیستم...سخته ولی عادت کردم به این مدل زندگی کردن مثل یه نقطه امن شده برام که نمیخوام ازش بیام بیرون. میدونم درست نیست ولی میدونید چیه؟ من از نظر بعضیا آدم عجیبی هستم. چرا؟ چون از سر تنهایی با هرکسی شروع به صحبت کردن نمیکنم. همیشه توی ذهنم یه نفر به عنوان دوست ایده آل وجود داره که دنبال اون شخص هستم. اگه کسی با اون ویژگی ها پیدا بشه میتونم دوستی عمیقی رو باهاش داشته باشم. از هرکی که اون ویژگیها رو نداشته باشه دوری میکنم، ساکت میشم، سرد و جدی برخورد میکنم. یا مسائل مورد علاقه من برای خیلیا جذاب نیست.
اطرافم پرشده از آدمای سطحی نگر که فقط یادگرفتن برای جلب توجه از زمین و زمان شکایت کنن و ادای آدمایی رو دربیارن که سختی زیادی میکشن. پر از انرژی منفی، پر از خالی!
بدون هدف، بدون آینده نگری و به معنای واقعی کلمه برای هیچ و پوچ دارن زندگی میکنن.
دست خودم نیست نمیتونم با همچین آدمایی همکلام بشم. اعصابم رو به هم میریزن. حوصله ام رو سر میبرن و کلافه ام میکنن. درنهایت هیچ چیز مفیدی ازشون حاصل نمیشه.E.B.BUTTERFLY متوجهم چی میگی و میفهمم
یه بازه زمانی کوتاه وقتی افسردگی شدید کنکور سراغم اومده بود مثل تو بودم....
در اون دوران شخصیت من عوض شده بود و واقعا از همه ی دوستام متنفر بودم و پشیمون که چرا اصلا باهاشون برای اولین بار ارتباط گرفتم اما تا حدودی درست شده...
به گفته خودت درونگرایی...
یا شاید تجربه خوبی نداشتی و الان از تعامل با افراد اجتناب میکنی صرفاً چون قبلاً بدیهی ترین انتظاراتت رو برآورده نکردن... -
-
@آیس-کارامل-ماکیاتو در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate
خب شاهد یه آدم جوگیر هستیم که با این فاز گرفته
من الان رئیس مافیا هستم
حرف نباشه
هیییییسسسس
اجازه بدین پولم حرف بزنههاا؟