هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
E.B.BUTTERFLY در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
الان که دارم فکر میکنم به نظرم به عنوان یه دختر بیش از حد فعال بودم
اصلا سر همین کارام انقدر بلا سرم اومده که میتونم یه کتاب قطور تحت عنوان «حوادث» چاپ کنم.
واییی فقط موقعی که شعر «حسنی» رو میخوندم. رسما مجلس دکلمه بود. نه قافیه ای، نه وزنی، نه آهنگی...از خودم درمیاوردم
بعد به «قلقی» میگفتم «گِلگِلی»
نه فلفی، نه گِلگِلی نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبودمن به ک میگفتم چ یا ه یا خ
به ق هم میگفتم گ
لهجه خاص خودمSuccinate شما به یخچال چی میگفتین؟ به نظرم تلفظش خیلی سخته.
من خودم یه مدت طولانی میگفتم: یچقال
به آستین کوتاه میگفتم آستین کیتاه
وای یه چیز دیگه هم اینکه خیلیییی پرحرف بودم برعکس الان که خیلی منزوی شدم.
آیفون خونه مامان بزرگم رو بر میداشتم و شروع میکردم به حرف زدن با دوست خیالیم. بعد صدام توی کوچه پخش میشد کل همسایه ها فهمیده بودن.
یه مدت هم حنجره ام مشکل پیدا کرد بود انقدرررر صدام کلفت و بم شده بود که جرات نمیکنم برم دوباره بهش گوش بدم -
با اینکه خلق بر سر دل مینهند پا
شرمندگی نمیکشد این فرش نخ نمابهلول وار فارغ از اندوه روزگار
خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ماکاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخداگیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگ ریزهها -
E.B.BUTTERFLY اتفاقا اصلا ساده نبودی بنظرم و از حقت دفاع کردی
من مظلوم و منزوی بودم...
خجالتی....بابونــــه من الان منزوی شدم. خجالتی که هیچوقت یادم نمیاد بوده باشم ولی کلا درونگرا که هستم. از وقت گذروندن با خودم و آدمایی که ارزش صحبت کردن دارن خوشم میاد.
برای همین توی مدرسه همیشه تنها بودم. چون اکثریت درگیر مسائل سطحی بودن و تعامل با اونها خسته کننده و غیرقابل تحمل بود برام. -
بابونــــه من الان منزوی شدم. خجالتی که هیچوقت یادم نمیاد بوده باشم ولی کلا درونگرا که هستم. از وقت گذروندن با خودم و آدمایی که ارزش صحبت کردن دارن خوشم میاد.
برای همین توی مدرسه همیشه تنها بودم. چون اکثریت درگیر مسائل سطحی بودن و تعامل با اونها خسته کننده و غیرقابل تحمل بود برام.E.B.BUTTERFLY خوبه، خودت راضی بودی؟
به هر حال لازمه که با اجتماع تعامل داشته باشی، هر چقدر هم سعی کنی مستقل از دیگران کارهات رو جلو ببری...
من تصمیم گرفتم وقتی میرم دانشگاه فقط درس بخونم و با کسی ارتباط نگیرم اما نشد
میشه دایره ارتباطاتت محدود باشه اما نمیشه کلا نباشه... -
E.B.BUTTERFLY خوبه، خودت راضی بودی؟
به هر حال لازمه که با اجتماع تعامل داشته باشی، هر چقدر هم سعی کنی مستقل از دیگران کارهات رو جلو ببری...
من تصمیم گرفتم وقتی میرم دانشگاه فقط درس بخونم و با کسی ارتباط نگیرم اما نشد
میشه دایره ارتباطاتت محدود باشه اما نمیشه کلا نباشه...بابونــــه راضی که نیستم...سخته ولی عادت کردم به این مدل زندگی کردن مثل یه نقطه امن شده برام که نمیخوام ازش بیام بیرون. میدونم درست نیست ولی میدونید چیه؟ من از نظر بعضیا آدم عجیبی هستم. چرا؟ چون از سر تنهایی با هرکسی شروع به صحبت کردن نمیکنم. همیشه توی ذهنم یه نفر به عنوان دوست ایده آل وجود داره که دنبال اون شخص هستم. اگه کسی با اون ویژگی ها پیدا بشه میتونم دوستی عمیقی رو باهاش داشته باشم. از هرکی که اون ویژگیها رو نداشته باشه دوری میکنم، ساکت میشم، سرد و جدی برخورد میکنم. یا مسائل مورد علاقه من برای خیلیا جذاب نیست.
اطرافم پرشده از آدمای سطحی نگر که فقط یادگرفتن برای جلب توجه از زمین و زمان شکایت کنن و ادای آدمایی رو دربیارن که سختی زیادی میکشن. پر از انرژی منفی، پر از خالی!
بدون هدف، بدون آینده نگری و به معنای واقعی کلمه برای هیچ و پوچ دارن زندگی میکنن.
دست خودم نیست نمیتونم با همچین آدمایی همکلام بشم. اعصابم رو به هم میریزن. حوصله ام رو سر میبرن و کلافه ام میکنن. درنهایت هیچ چیز مفیدی ازشون حاصل نمیشه. -
بابونــــه راضی که نیستم...سخته ولی عادت کردم به این مدل زندگی کردن مثل یه نقطه امن شده برام که نمیخوام ازش بیام بیرون. میدونم درست نیست ولی میدونید چیه؟ من از نظر بعضیا آدم عجیبی هستم. چرا؟ چون از سر تنهایی با هرکسی شروع به صحبت کردن نمیکنم. همیشه توی ذهنم یه نفر به عنوان دوست ایده آل وجود داره که دنبال اون شخص هستم. اگه کسی با اون ویژگی ها پیدا بشه میتونم دوستی عمیقی رو باهاش داشته باشم. از هرکی که اون ویژگیها رو نداشته باشه دوری میکنم، ساکت میشم، سرد و جدی برخورد میکنم. یا مسائل مورد علاقه من برای خیلیا جذاب نیست.
اطرافم پرشده از آدمای سطحی نگر که فقط یادگرفتن برای جلب توجه از زمین و زمان شکایت کنن و ادای آدمایی رو دربیارن که سختی زیادی میکشن. پر از انرژی منفی، پر از خالی!
بدون هدف، بدون آینده نگری و به معنای واقعی کلمه برای هیچ و پوچ دارن زندگی میکنن.
دست خودم نیست نمیتونم با همچین آدمایی همکلام بشم. اعصابم رو به هم میریزن. حوصله ام رو سر میبرن و کلافه ام میکنن. درنهایت هیچ چیز مفیدی ازشون حاصل نمیشه.E.B.BUTTERFLY متوجهم چی میگی و میفهمم
یه بازه زمانی کوتاه وقتی افسردگی شدید کنکور سراغم اومده بود مثل تو بودم....
در اون دوران شخصیت من عوض شده بود و واقعا از همه ی دوستام متنفر بودم و پشیمون که چرا اصلا باهاشون برای اولین بار ارتباط گرفتم اما تا حدودی درست شده...
به گفته خودت درونگرایی...
یا شاید تجربه خوبی نداشتی و الان از تعامل با افراد اجتناب میکنی صرفاً چون قبلاً بدیهی ترین انتظاراتت رو برآورده نکردن... -
-
@آیس-کارامل-ماکیاتو در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate
خب شاهد یه آدم جوگیر هستیم که با این فاز گرفته
من الان رئیس مافیا هستم
حرف نباشه
هیییییسسسس
اجازه بدین پولم حرف بزنههاا؟
-
E.B.BUTTERFLY متوجهم چی میگی و میفهمم
یه بازه زمانی کوتاه وقتی افسردگی شدید کنکور سراغم اومده بود مثل تو بودم....
در اون دوران شخصیت من عوض شده بود و واقعا از همه ی دوستام متنفر بودم و پشیمون که چرا اصلا باهاشون برای اولین بار ارتباط گرفتم اما تا حدودی درست شده...
به گفته خودت درونگرایی...
یا شاید تجربه خوبی نداشتی و الان از تعامل با افراد اجتناب میکنی صرفاً چون قبلاً بدیهی ترین انتظاراتت رو برآورده نکردن...بابونــــه یه مدت طولانی درگیر دوستی سمی بودم. از همون اول میدونستم چه ذاتی داره ولی چون خانوادههامون همدیگه رو میشناختن مجبور بودم ظاهر رو حفظ کنم. یه رفیق ناباب توی زندگیش پیدا شد و با تمام وجود رفت سمت تباهی و خیلی داشت تلاش میکرد من رو هم به اون طرف منحرف کنه. اون مدت هرجوری که شد ازش فاصله گرفتم با تمام توانم ازش دور شدم تا زندگی من رو مثل زندگی خودش تیره و تار نکنه. درسته از شرش خلاص شدم و اونم الان داره تاوان فساد اخلاقیش رو میده ولی از یه طرفی نسبت به همه بیاعتماد شدم. از اون موقع هرکی میخواد با من وارد دوستی بشه از هزار تا فیلتر ردش میکنم.
با افراد بزرگتر از خودم خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و از تعامل باهاشون لذت میبرم. آرزو میکنم زمانی که پیششون هستم خیلی کند بگذره.
مشکل من در ارتباط برقرار کردن با اکثر همسن و سالای خودمه. -
بابونــــه یه مدت طولانی درگیر دوستی سمی بودم. از همون اول میدونستم چه ذاتی داره ولی چون خانوادههامون همدیگه رو میشناختن مجبور بودم ظاهر رو حفظ کنم. یه رفیق ناباب توی زندگیش پیدا شد و با تمام وجود رفت سمت تباهی و خیلی داشت تلاش میکرد من رو هم به اون طرف منحرف کنه. اون مدت هرجوری که شد ازش فاصله گرفتم با تمام توانم ازش دور شدم تا زندگی من رو مثل زندگی خودش تیره و تار نکنه. درسته از شرش خلاص شدم و اونم الان داره تاوان فساد اخلاقیش رو میده ولی از یه طرفی نسبت به همه بیاعتماد شدم. از اون موقع هرکی میخواد با من وارد دوستی بشه از هزار تا فیلتر ردش میکنم.
با افراد بزرگتر از خودم خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و از تعامل باهاشون لذت میبرم. آرزو میکنم زمانی که پیششون هستم خیلی کند بگذره.
مشکل من در ارتباط برقرار کردن با اکثر همسن و سالای خودمه.E.B.BUTTERFLY پس درست گفتم، یه تجربه ناخوشایند...
من هم با آخرین قسمت حرفت موافقم...
اما مشکل من با دوستای خودم اینه که توقعات و انتظاراتم رو برآورده نمیکنن(نه اینکه فکر کنی چیزای بزرگ ازشون میخوام)
مثلا مثل خودم باهام رفتار کنن نه کمتر و نه بیشتر
همونقدر که هستم باشن...
نمیدونم متوجه میشی یا نه...