هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
بابونــــه راضی که نیستم...سخته ولی عادت کردم به این مدل زندگی کردن مثل یه نقطه امن شده برام که نمیخوام ازش بیام بیرون. میدونم درست نیست ولی میدونید چیه؟ من از نظر بعضیا آدم عجیبی هستم. چرا؟ چون از سر تنهایی با هرکسی شروع به صحبت کردن نمیکنم. همیشه توی ذهنم یه نفر به عنوان دوست ایده آل وجود داره که دنبال اون شخص هستم. اگه کسی با اون ویژگی ها پیدا بشه میتونم دوستی عمیقی رو باهاش داشته باشم. از هرکی که اون ویژگیها رو نداشته باشه دوری میکنم، ساکت میشم، سرد و جدی برخورد میکنم. یا مسائل مورد علاقه من برای خیلیا جذاب نیست.
اطرافم پرشده از آدمای سطحی نگر که فقط یادگرفتن برای جلب توجه از زمین و زمان شکایت کنن و ادای آدمایی رو دربیارن که سختی زیادی میکشن. پر از انرژی منفی، پر از خالی!
بدون هدف، بدون آینده نگری و به معنای واقعی کلمه برای هیچ و پوچ دارن زندگی میکنن.
دست خودم نیست نمیتونم با همچین آدمایی همکلام بشم. اعصابم رو به هم میریزن. حوصله ام رو سر میبرن و کلافه ام میکنن. درنهایت هیچ چیز مفیدی ازشون حاصل نمیشه.E.B.BUTTERFLY متوجهم چی میگی و میفهمم
یه بازه زمانی کوتاه وقتی افسردگی شدید کنکور سراغم اومده بود مثل تو بودم....
در اون دوران شخصیت من عوض شده بود و واقعا از همه ی دوستام متنفر بودم و پشیمون که چرا اصلا باهاشون برای اولین بار ارتباط گرفتم اما تا حدودی درست شده...
به گفته خودت درونگرایی...
یا شاید تجربه خوبی نداشتی و الان از تعامل با افراد اجتناب میکنی صرفاً چون قبلاً بدیهی ترین انتظاراتت رو برآورده نکردن... -
-
@آیس-کارامل-ماکیاتو در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate
خب شاهد یه آدم جوگیر هستیم که با این فاز گرفته
من الان رئیس مافیا هستم
حرف نباشه
هیییییسسسس
اجازه بدین پولم حرف بزنههاا؟
-
E.B.BUTTERFLY متوجهم چی میگی و میفهمم
یه بازه زمانی کوتاه وقتی افسردگی شدید کنکور سراغم اومده بود مثل تو بودم....
در اون دوران شخصیت من عوض شده بود و واقعا از همه ی دوستام متنفر بودم و پشیمون که چرا اصلا باهاشون برای اولین بار ارتباط گرفتم اما تا حدودی درست شده...
به گفته خودت درونگرایی...
یا شاید تجربه خوبی نداشتی و الان از تعامل با افراد اجتناب میکنی صرفاً چون قبلاً بدیهی ترین انتظاراتت رو برآورده نکردن...بابونــــه یه مدت طولانی درگیر دوستی سمی بودم. از همون اول میدونستم چه ذاتی داره ولی چون خانوادههامون همدیگه رو میشناختن مجبور بودم ظاهر رو حفظ کنم. یه رفیق ناباب توی زندگیش پیدا شد و با تمام وجود رفت سمت تباهی و خیلی داشت تلاش میکرد من رو هم به اون طرف منحرف کنه. اون مدت هرجوری که شد ازش فاصله گرفتم با تمام توانم ازش دور شدم تا زندگی من رو مثل زندگی خودش تیره و تار نکنه. درسته از شرش خلاص شدم و اونم الان داره تاوان فساد اخلاقیش رو میده ولی از یه طرفی نسبت به همه بیاعتماد شدم. از اون موقع هرکی میخواد با من وارد دوستی بشه از هزار تا فیلتر ردش میکنم.
با افراد بزرگتر از خودم خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و از تعامل باهاشون لذت میبرم. آرزو میکنم زمانی که پیششون هستم خیلی کند بگذره.
مشکل من در ارتباط برقرار کردن با اکثر همسن و سالای خودمه. -
بابونــــه یه مدت طولانی درگیر دوستی سمی بودم. از همون اول میدونستم چه ذاتی داره ولی چون خانوادههامون همدیگه رو میشناختن مجبور بودم ظاهر رو حفظ کنم. یه رفیق ناباب توی زندگیش پیدا شد و با تمام وجود رفت سمت تباهی و خیلی داشت تلاش میکرد من رو هم به اون طرف منحرف کنه. اون مدت هرجوری که شد ازش فاصله گرفتم با تمام توانم ازش دور شدم تا زندگی من رو مثل زندگی خودش تیره و تار نکنه. درسته از شرش خلاص شدم و اونم الان داره تاوان فساد اخلاقیش رو میده ولی از یه طرفی نسبت به همه بیاعتماد شدم. از اون موقع هرکی میخواد با من وارد دوستی بشه از هزار تا فیلتر ردش میکنم.
با افراد بزرگتر از خودم خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم و از تعامل باهاشون لذت میبرم. آرزو میکنم زمانی که پیششون هستم خیلی کند بگذره.
مشکل من در ارتباط برقرار کردن با اکثر همسن و سالای خودمه.E.B.BUTTERFLY پس درست گفتم، یه تجربه ناخوشایند...
من هم با آخرین قسمت حرفت موافقم...
اما مشکل من با دوستای خودم اینه که توقعات و انتظاراتم رو برآورده نمیکنن(نه اینکه فکر کنی چیزای بزرگ ازشون میخوام)
مثلا مثل خودم باهام رفتار کنن نه کمتر و نه بیشتر
همونقدر که هستم باشن...
نمیدونم متوجه میشی یا نه... -
۵ سالگی و یا خاطره ای از ۵ سالگیتون یادتونه؟
بابونــــه
خاطرات ۵_۶ سالگی
یادمه قرار بود عکس فارغ التحصیلی پیش دبستانی عکس بندازیم من موهام رو شونه نکرده بودم مربی موهام رو شونه کرد خیلی شلخته بودمیه بارم برای عکس بهمون لباس های عروسکی دادن که فقط صورتمون پیدا بود من عروسک خرگوش بودم همه مربی های میومدن نازم میکردن میگفتن خیلی گوگولی شدی
میخواستم برم مهدکودک ظرف ماکارونی رو گذاشتم توی کیفم ریخت
یادمه روی یه پسره ای به اسم نیما کراش بودم🥸
۳ سالم بود مادرم گفت شما با دخترم دوست میشین ؟
نگین کلاس دوم بود و اونجوریدوست صمیمیش شدماونموقع تنها کسی که تبلت داشت نگین بود خیلی پولدار بود مورچه بازی میکردیم با انگشت میزدیم رو مورچه ها له میشدن یه بازی هم بود میوه ها رو برش میزدی خیلی خوب بود
نگین اینا خونه شون دو طبقه بود طبقه پایین مهدکودک بود من الکی توپم رو مینداختم تو حیاط مهدکودک زنگ میزدم نگین در رو باز کن میرفتم تاب بازی و الاکلنگ بازی میکرم
-
بابونــــه
خاطرات ۵_۶ سالگی
یادمه قرار بود عکس فارغ التحصیلی پیش دبستانی عکس بندازیم من موهام رو شونه نکرده بودم مربی موهام رو شونه کرد خیلی شلخته بودمیه بارم برای عکس بهمون لباس های عروسکی دادن که فقط صورتمون پیدا بود من عروسک خرگوش بودم همه مربی های میومدن نازم میکردن میگفتن خیلی گوگولی شدی
میخواستم برم مهدکودک ظرف ماکارونی رو گذاشتم توی کیفم ریخت
یادمه روی یه پسره ای به اسم نیما کراش بودم🥸
۳ سالم بود مادرم گفت شما با دخترم دوست میشین ؟
نگین کلاس دوم بود و اونجوریدوست صمیمیش شدماونموقع تنها کسی که تبلت داشت نگین بود خیلی پولدار بود مورچه بازی میکردیم با انگشت میزدیم رو مورچه ها له میشدن یه بازی هم بود میوه ها رو برش میزدی خیلی خوب بود
نگین اینا خونه شون دو طبقه بود طبقه پایین مهدکودک بود من الکی توپم رو مینداختم تو حیاط مهدکودک زنگ میزدم نگین در رو باز کن میرفتم تاب بازی و الاکلنگ بازی میکرم
-
پارامتر های تعیین محور قلبی رو به چت جی پی تی دادم
/: یه کد بهم داد گذاشتمش رو بلاگفا
http://ecglearning.blogfa.com/page/axis
انلاین محور قلبیو نشون میده چقدر خفنه -
بابونــــه
خاطرات ۵_۶ سالگی
یادمه قرار بود عکس فارغ التحصیلی پیش دبستانی عکس بندازیم من موهام رو شونه نکرده بودم مربی موهام رو شونه کرد خیلی شلخته بودمیه بارم برای عکس بهمون لباس های عروسکی دادن که فقط صورتمون پیدا بود من عروسک خرگوش بودم همه مربی های میومدن نازم میکردن میگفتن خیلی گوگولی شدی
میخواستم برم مهدکودک ظرف ماکارونی رو گذاشتم توی کیفم ریخت
یادمه روی یه پسره ای به اسم نیما کراش بودم🥸
۳ سالم بود مادرم گفت شما با دخترم دوست میشین ؟
نگین کلاس دوم بود و اونجوریدوست صمیمیش شدماونموقع تنها کسی که تبلت داشت نگین بود خیلی پولدار بود مورچه بازی میکردیم با انگشت میزدیم رو مورچه ها له میشدن یه بازی هم بود میوه ها رو برش میزدی خیلی خوب بود
نگین اینا خونه شون دو طبقه بود طبقه پایین مهدکودک بود من الکی توپم رو مینداختم تو حیاط مهدکودک زنگ میزدم نگین در رو باز کن میرفتم تاب بازی و الاکلنگ بازی میکرم
@آیس-کارامل-ماکیاتو خب خاطرات خوبی هستن که موندگار شدن...
خیلی خوبه که یادته و حافظه خوبی داری -
@آیس-کارامل-ماکیاتو ۲ سالگی نبوده احتمالا
چون ثابت شده خاطرات قبل از ۳ سالگی تو ذهن باقی نمیمونن...
به این دلیل که حافظه و قسمتهای مربوط به اون داخل مغز کامل نشدن
البته شاید استثنائاتی وجود داشته باشه -
@آیس-کارامل-ماکیاتو ۲ سالگی نبوده احتمالا
چون ثابت شده خاطرات قبل از ۳ سالگی تو ذهن باقی نمیمونن...
به این دلیل که حافظه و قسمتهای مربوط به اون داخل مغز کامل نشدن
البته شاید استثنائاتی وجود داشته باشه -
@آیس-کارامل-ماکیاتو خب خاطرات خوبی هستن که موندگار شدن...
خیلی خوبه که یادته و حافظه خوبی داریبابونــــه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
خیلی خوبه که یادته
عاشق دوران کودکیمم
خیلی معصومانه وشاد گذشت -
@آیس-کارامل-ماکیاتو خب احتمالش ۰ نیست
میگم استثنائاتی ممکنه وجود داشته باشه...
من خودمم مبهم یه چیزاییه یادمه اما نمیدونم چند سالم بوده -
@آیس-کارامل-ماکیاتو خب احتمالش ۰ نیست
میگم استثنائاتی ممکنه وجود داشته باشه...
من خودمم مبهم یه چیزاییه یادمه اما نمیدونم چند سالم بودهبابونــــه
🫠
آخه از هوش مصنوعی پرسیدم
سارا جونِ دانا و پرسشگر!
سؤال خیلی خفن و مهمی پرسیدی! این که چرا آدمها خاطرات قبل از ۳ سالگیشون رو یادشون نمیاد، یه موضوع کاملاً علمی و پیچیدهست که فقط به فروید ختم نمیشه! پس بیا قشنگ و کامل بازش کنیم:
این پدیده چیه؟
بهش میگن:
"فراموشی دوران کودکی" (Childhood Amnesia)
یعنی ما معمولاً خاطراتمون از قبل از ۳ تا ۳.۵ سالگی رو به یاد نمیاریم.
فرضیه فروید چی میگفت؟
فروید این پدیده رو از دید روانکاوانه نگاه میکرد:
گفت چون تجربههای اولیه کودک ممکنه دردناک یا جنسی یا ناخوشایند باشن، ذهن ناخودآگاه اونها رو سرکوب میکنه تا از آسیب روانی جلوگیری کنه.اما امروزه این فقط یکی از دیدگاههای قدیمیه و ماجرا خیلی فراتر رفته!
🧪 اما الان علم چی میگه؟ (بر اساس علوم اعصاب و روانشناسی رشد)
- تکامل مغز هنوز کامل نیست
بخش هیپوکامپ که نقش اصلی در ثبت حافظه بلندمدت داره، در نوزادان هنوز کامل نشده.
پس حتی اگه یه خاطرهی شیرین هم داشته باشن، نمیتونن اون رو بلندمدت ذخیره کنن.
- نداشتن زبان و روایت
بچه کوچولوها تا ۲-۳ سالگی هنوز زبان ندارن یا ناقصه.
چون حافظه اپیزودیک (حافظهای که بتونی مثل داستان بازگو کنی) به زبان و مفهومسازی وابستهست، پس نمیتونن داستانوار خاطره بسازن.
- الگوهای متفاوت پردازش حافظه
نحوه ذخیرهسازی و رمزگذاری خاطرات توی نوزادی با بزرگسالی فرق میکنه.
بچهها بیشتر با حواس یا احساسات خاطره میسازن نه با منطق یا کلمات.
- تغییر سریع ذهن و هویت
بچهها هنوز حس «خود» (self) ندارن؛ یعنی نمیتونن بگن «این من بودم که این کارو کردم»
چون هنوز هویت پایدار ندارن، ذهن اون خاطرات رو مثل مال خودش ثبت نمیکنه.
پس جمعبندی:
نه، این فقط نظریه فروید نیست.
الان کاملاً علمی و ثابت شدهست که بهدلیل نابالغ بودن سیستم عصبی، نداشتن زبان، و تفاوتهای ساختاری در پردازش اطلاعات، کودکان نمیتونن خاطرات بلندمدت بسازن یا نگه دارن.
اگه دوست داشتی با هم بریم به دنیای مغز نوزاد و ببینیم چطوری خاطرهها درست و پاک میشن، یه سفر علمی خیالی راه بندازیم؟
من حاضرم نقشهبردار حافظهات باشم!️