هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@مورچه 2 نمره
-
میتونی توام بری که رسما چرخه طردشدن تکمیل شه
-
f.nalist در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ari_14
متشکرم
تو چطوری؟
خوبی؟خوب؟
نه دیروز با دیدن نمره هام خوب نیستم.
شایدم خوبم نمیدونم حقیقتا. -
گریه کن عیبی ندارد دل سبک تر می شود
در گلو بغض بماند چشمِ دل تَر می شود
زندگی بالا و پایین دارد اما چاره چیست ؟!
گر بخواهی گر نخواهی زندگی سر می شود
حسرت شیرین و تلخ زندگی را هم مخور
هر چه در پیشانیت باشد مقدر میشود ... -
Narges_ سلام
حرفتون درسته
این چرخه کنکور یه جوریه انگار خوب نمیچرخه
من الان خیلی از کارایی که بررسی میکنم
میبینم که مثلا این همه شب و روز کار کردن واقعا منجر به نتیجه میشه چون روند کار رو میبینی
ولی کنکور گاهی اوقات اینجوری میشه
کتمان هم نمیشه کرد -
Narges_ سلام
حرفتون درسته
این چرخه کنکور یه جوریه انگار خوب نمیچرخه
من الان خیلی از کارایی که بررسی میکنم
میبینم که مثلا این همه شب و روز کار کردن واقعا منجر به نتیجه میشه چون روند کار رو میبینی
ولی کنکور گاهی اوقات اینجوری میشه
کتمان هم نمیشه کرد -
میخام ی مترسک بی خیال باشم
@فرمیسک
خواستم از من بماند یک بنای یادگار
خشتِ اول را چو کج بگذاشتم اما نشدخواستم پندِ پدر استادِ خود گیرم بکار
چون درونم بود غوغای دگر اما نشدخواستم در کودکی ملا شوم اما نشد
نردبان علم را بالا روم اما نشدخواستم عالِم شوم دانا شوم اما نشد
کور بودم خواستم بینا شوم اما نشدخواستم در کارها عادل شوم اما نشد
درمیان دوستان قابل شوم اما نشدخواستم در زندگی قانع شوم اما نشد
نفس،این اماره را مانع شوم اما نشدخواستم درخلوت خود با خدا حرفی زنم
خلوتم پر بود از غیر خدا اما نشدخواستم دستم رسد روزی به سوی آسمان
رازهای سینه را افشاکنم اما نشدخواستم دوری کنم از مردمان بی خرد
تانشینم در کنار عالمان اما نشدخواستم با ریسمانی تا خدا بالا روم
آرزوهایم بَرم به کائنات اما نشدخواستم پیمانه ای شاید کنم تقسیم عدل
تا دهم هرکس به سهمش آنچه هست اما نشدخواستم باشم میان اهل خود نیکو خصال
تا بماند نام نیکویم بجا اما نشدخواستم ملا شوم ملا شدن آسان ولی
آرزویم بود تا آدم شوم اما نشدخواستم در کشتزار خود بپاشم دانه ای
تا از آن کشته بر آرم خرمنی اما نشدخواستم دستم رسانم سوی دستِ بی نیاز
چون که دستم بود سوی این و آن اما نشدخواستم با معرفت یک لحظه تکبیرش کنم
داشت این دل جامه ی ریب و ریا امانشدخواستم این جامه ی ریب و ریا را بر کنَم
چون بُدَم خالی ز تقوای درون اما نشدخواستم گویم نی ام نومید از لطف خدای
گفت نومید است شیطان هرچه گفت اما نشدخواستم شعری بگویم تا بماند یادگار
چون ندانم معنی و افعال شعر اما نشد -
هویججج عجب گاوین
اره برا ما شهریور شد