هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
حس بدی دارم
نباید پیام میداده بهش؟
یعنی باید صبر میکردم خودش پیام بده یا هیچوقت نده؟
تبنمسیکتبنسشیمکتنبسشمکی -
Rover چرا خودآزاری داریییی
-
سمبوسه میخوام :>>>
-
وای جدیدا دارم به مغزم بیش از حد اجازه فکر کردن درباره همه چیز رو میدم
بابا ما رو بیخیال شو جان عزیزت!
درخواست Parental guidance روی محتواهایی که در مغزم به نمایش گذاشته میشه دارم. -
دچار بحران من از همه زشت ترم شدم
-
فهمیدم تنها راه لاغر شدن مریض بودنه
من ی هفته گذشته بجز امروز هیچی نتونسته بخورم فقط آب
هر کی میبنتم میگه چقد لاغر شدی
کاش دیروز نمیرفتم دکتر اگ ی ماه اینجوری پیش میرفت به اون وزنی ک میخاستم میرسیدم -
دچار بحران من از همه زشت ترم شدم
پرستو بابایی خوبه باز مال تو بحرانه . مال من اطمینانه:)))
-
دچار بحران من از همه زشت ترم شدم
امروز روز زیبارویان بود
یکی بهم گفت چرا بهم تبریک نگفتی
گفتم که من از بچگی دروغ نگفتم
به نظرت باید ناراحت میشد؟ -
امروز روز زیبارویان بود
یکی بهم گفت چرا بهم تبریک نگفتی
گفتم که من از بچگی دروغ نگفتم
به نظرت باید ناراحت میشد؟ -
هوش مصنوعی چند باری انداختم بیرون نمیدونم چه مرگشه مجبورم وی پی ان روشن کنم که دوباره لاگین کنم.
-
پرستو بابایی خوبه باز مال تو بحرانه . مال من اطمینانه:)))
@Neo-ی-دیوونه
عع کلمه ی بهتر برای توصیفش گفتی مرسیی
دچار اطمینانِ از همه زشت ترم شدم -
امروز روز زیبارویان بود
یکی بهم گفت چرا بهم تبریک نگفتی
گفتم که من از بچگی دروغ نگفتم
به نظرت باید ناراحت میشد؟f.nalist
نه اصلااا -
@Neo-ی-دیوونه
عع کلمه ی بهتر برای توصیفش گفتی مرسیی
دچار اطمینانِ از همه زشت ترم شدم -
@Neo-ی-دیوونه
🫂
-
بابونــــه میدونید جالب کجاست؟ اینکه هیچکدوم از این مواردی که اینجا بیان میکنم در گذشته برام حتی ارزش یک ثانیه فکر کردن هم نداشتن چه برسه به غصه خوردن سرش...
من قبلا اینجوری بودم که واقعا دلم نمیخواست با پدر و مادرم صحبت کنم بیشتر به جمع همسن و سالانم علاقه داشتم ولی الان کاملا برعکس شده.
من قبلا تا این حد شکننده و زودرنج نبودم نمیدونم چه بلایی داره سرم میاد. خیلی حساس شدم خیلییی...E.B.BUTTERFLY خب
قبلا برات بی اهمیت بوده یا اصلا اهمیت نداشته
شاید به این دلیل که اون زمان بیشتر دیده میشدی و متوجهت بودن و به اصطلاح براشون مهم تر بودی برای همینم هیچ وقت خودت رو نیازمند توجه شون ندیدی(در واقع مثل این حرف که میگن آدما وقتی یچیزی رو دارن قدرشو نمیدونن، بعد که از دستش میدن حسرتش رو میخورن و ناراحتن برای از دست دادنش)و درباره دوره ای که با همسن و سال هامون ارتباط خوبی داشتیم برخلاف خانواده...
تقریبا خیلی از نوجوون ها تو دوره بلوغ و کمی بعدش تجربه میکنن اینو و میخوان مستقل باشن(حس استقلال طلبی مضاعف میشه)و الان و در این لحظه خودمون رو نیازمند توجه و درک شدن توسط اطرافیانمون بخصوص خانواده می بینیم...
بنظرم اقتضای سنمون هست+ اینکه تو این دوره یه جورایی آینده خودمون رو رقم میزنیم و بار زیادی از زندگی(تصمیمات) روی دوشمون میفته، و نیاز به حمایتگر بیشتر حس میشه