هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
زهرا بنده خدا 2 از حرفات مشخصه آدم فهمیدهای هستن. ایشالله همهچی تو بهترین حالت پیش بره. حالا میخواستم از تجربههام بگم ولی میترسم فکرای بد دربارهم بکنین
در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
زهرا بنده خدا 2 از حرفات مشخصه آدم فهمیدهای هستن. ایشالله همهچی تو بهترین حالت پیش بره. حالا میخواستم از تجربههام بگم ولی میترسم فکرای بد دربارهم بکنین
آره...
الحمدالله الحمدالله الحمدالله فهمیده ان...
ان شاءالله...
برامون دعا کنید...خیلی درگیریم...بگید از تجربه هاتون
-
ذهنم چرا آروم نمیگیره
کاش فقط یکم ساکت بشه -
رفتیم کفش بخریم
مامانا ولمون کردن که خودمون دوتایی بریم...
رفتیم و انتخاب کردم و نظر داد(فقط دقتش🥺یه رنگ و مدل بودن فقط یه دونه روش برق برقی بود یکیش روش حالت گندم بود
من: این همونه که بیرون بود
اون: نیست
رفتیم نگاه کردیم
من: همونه که
اون: نیست! این برق برقیه اون نیست
من:)
آره
خلاصه
انتخاب کردم...
آقاهه رفت اون لنگشم بیاره
من و ایشون موندیم
من: کارتتون اکیه؟(آخه حس کردم دیگه کارتشون ته کشیده بود...)
اون: آره عزیزم اکیه(و با یه ذوقی بهم نگاه کردن که برق چشاشون باعث شد از خجالت آب بشم و ناخودآگاه سرمو انداختم پایین..)
از مغازه اومدیم بیرون
گفتن کفشتونو بدین من بیارم
تشکر کردم و همزمان دادم دستشون...
بعدش گفتن بیا بریم صندلی پیدا کنیم یه کم بشینیم...
رفتیم بیرون بازار
اون: فک کنم صندلی ام نیست
من: فک کنم اون آخر هست
رفتیم و نبود(نیازمند عینک
)
گفتن ولش کن همینجا وایمیستیم
گفتم باشه
و در همین لحظه روبه روی هم قرار گرفته بودیم
ایشون رو به خیابون بودن و پشت به دیوارِ بازار و من روبه روشون
و برای اولین بار گفتن زهرا خانم دوستتون دارم
من؟
از خجالت آب شدم... سرمو انداختم پایین و در معذبیت کامل بودم...
چند ثانیه به سکوت سپری شد و یهو گفتم مرسی!
بعدش خودم خنده ام گرفت
️اونم...
دید خیلی معذبم(واقعا اذیت بودم؛ این پا و اون پا میشدم که مثلا از دستنگاهش در برم ولی موفق نبودم چون قدم کوتاه تر بود و احاطهی کامل داشت و چند ثانیه ای در همون وضع بودم...)
گفت ولش کن ولش کنبیا بریم
من: بریم
و قدم زنان راه افتادیم...
گفت دستتو بده
گفتم نمیدم
گفت باید دستتو بدی
گفتم نمیدمم!!
گفت نمیگرفتم
میخواستم ببینم چیکار میکنین
من: خیلی بدین
میخواست از همون خارج بازار بره
پریدم داخل(سم بودم
چون اگه از بیرونش میرفتیم هم زود تر میرسیدیم هم پله نبود)
اومدم برگردم بیرون پیشش که گفت فرقی نداره از همونجا میریم...
و من معذب از اون حرفش و از طرفی خوشحال از اینکه تو بازار دیگه هیچی نمیگه(لبخند پهنمم رو لبم بود و همهی ملت داشتن نگامون میکردن
️)
اما گفتتتت
من: بیخیال دیگهههههه
رسیدیم روبهروی ماشین و مامانا داشتن نگامون میکردن
ایشون بازم یه چی میگفت...
و من معذبببببب
و واسه اینکه معذبیتم دیده نشه لبخند میزدم
سمبودمممم
#تودلی -
چرا همیشه تو کَتنروترین آدمای روی کرهٔ زمین اتفاقا احساس میکنن خیلی هم جذاب و دوست داشتنیان؟
-
Anzw 18 مرسی دختر
هی بد نیست میگذره
درگیر امتحاناتیم که هنوز معلوم نیست حضورین یا مجازی🫠
برای تو چطوری میگذره؟ خوبه همه چیز؟Nilay
خوب بگذره...
عه هنوز مشخص نشده؟ از وسطای شهریور فکر کنم شروع بشه آره؟
(می دونی که من نمی دونم تو چی می خونی؟)
منم هستم و برا منم خوب و بد می گذره... اضطراب اطلاعات قطره چکونی که سنجش میده کل وجودم پر کرده و دارم تلاش می کنم که آروم باشم
از فردا هم دارم میرم باشگاه بلکه یه تنوع ریزی به روزام بدم -
دارم به این نتیجه میرسم که راه هیتلر درست بود ولی خب رفت سمت نژاد. باید میومد سمت ذات. درست میشد قضیه.
-
حالُم بد
-
علیرضا آذر از ۱٠٠تا بیتش نیم مصرعش خوبه. قشنگ وقتی دارم علیرضا آذر میخونم شبیه یه آدم گرسنهایام که منتظره براش شام بیارن ولی درحال حاضر جلوش کلم بروکلیه.