Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. کتابخانه رنگی
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

کتابخانه رنگی

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
415 دیدگاه‌ها 99 کاربران 18.7k بازدیدها 100 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • N NEGAARINN

    joy
    منم حرفم این بود که بچه ی ده ساله قرار نیس دنبال اثبات خدا و فلسفه باشه و امثالهم، اگه یه بار دیگه برگردید بخونید متوجه میشید که برداشتتون اشتباه بوده،
    من چی گفتم شما پیِ چی رو گرفتید!
    بهتره دیگه تو این تاپیکم از این صحبتا نشه بذاریم همینطوری قشنگ بمونه، نباید مورد هجوم برداشت های اشتباهمون قرار بگیره چون هدفش یه چیز دیگه س!

    VictorKekeV آفلاین
    VictorKekeV آفلاین
    VictorKeke
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #188

    NEGAARINN
    یه موضوع دیگه
    بچه ای که ریاضیات مهندسی میخونه،
    مساوی مایی هست که بدون آگاهی قرآن میخونیم.
    نه بچه ای که قرآن میخونه. اینطوری فک کنم سو تفاهم رفع بشه

    Be a human
    Then Die
    انسان باش، و سپس بمیر!

    J 1 پاسخ آخرین پاسخ
    2
    • VictorKekeV VictorKeke

      NEGAARINN
      یه موضوع دیگه
      بچه ای که ریاضیات مهندسی میخونه،
      مساوی مایی هست که بدون آگاهی قرآن میخونیم.
      نه بچه ای که قرآن میخونه. اینطوری فک کنم سو تفاهم رفع بشه

      J آفلاین
      J آفلاین
      joy
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #189

      VictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:

      NEGAARINN
      یه موضوع دیگه
      بچه ای که ریاضیات مهندسی میخونه،
      مساوی مایی هست که بدون آگاهی قرآن میخونیم.
      نه بچه ای که قرآن میخونه. اینطوری فک کنم سو تفاهم رفع بشه

      دقیقا

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      2
      • _MILAD__ آفلاین
        _MILAD__ آفلاین
        _MILAD_
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #190

        با خودمان می گوییم عادت می کنيم؛ و با صراحت زیادی این جمله را تکرار می کنیم. آن چیزی که هیچکس نمی پرسد این است که به چه قیمتی عادت می کنيم؟

        %(#0077ff)[#ژوزه_ساراماگو]
        %(#0077ff)[#کوری]

        من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        4
        • _MILAD__ آفلاین
          _MILAD__ آفلاین
          _MILAD_
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #191

          %(#ff0000)[+]
          کتاب جاناتان مرغ دریایی رو پیشنهاد میکنم بخونید
          کتابی بنظرم سرشار از امید برای اوج گرفتن .
          در 35 صفحه این کتاب در این تایپک گذاشته شده . میتونید بخونید
          https://forum.alaatv.com/topic/4370/کتابخوانی/7

          من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          2
          • _MILAD__ آفلاین
            _MILAD__ آفلاین
            _MILAD_
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #192

            گاهی اوقات بهتر است همه چیز را آن طور که هست نگاه کرد ، %(#0073ff)[اندوه] را آزاد گذاشت تا دوره‌اش را بگذراند ...
            اما اگر از دست آدم برآید ، البته که خوشحال بودن مهم‌ترین %(#0073ff)[موهبت] دنیاست !
            به هر شکلی که باشد خوشحال بودن نقش مهمی در خوشبخت بودن دارد ...

            %(#ff0000)[-]%(#0073ff)[#ژوان_هریس]
            %(#ff0000)[+]شکلات

            من تهی پیمانه بودم، سر کشیدم خویش را

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            3
            • gollnarG آفلاین
              gollnarG آفلاین
              gollnar
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط gollnar انجام شده
              #193

              بینِ این همه کتابهای مختلف من میخوام یه داستان از یه کتابِ شرقی بذارم؛ که بنظرم فوق العاده ست! ....
              عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
              گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
              عروس رفته گلاب بياره.
              عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟

              عروس رفته...
              عروس رفته بود.
              پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
              داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
              شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
              مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
              شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را گفتند بروند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
              عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
              پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين را يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
              فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.
              شيرين شد زهره.
              زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
              زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
              بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
              خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
              زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.

              #صدیقه_احمدی
              از کتاب: من یک زنم🌱

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              5
              • B آفلاین
                B آفلاین
                Brilliant
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #194

                تنها سرمایه ی یک زن در پایان هر داستانی قلب عاشق مردی ست که می تواند تا ابدیت تنها برای او بتپد
                تکه ای از کتاب غرور وتعصب

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                2
                • B آفلاین
                  B آفلاین
                  Brilliant
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Brilliant انجام شده
                  #195

                  احساس می کنم دارم تاوانی را می پردازم ،تاوان قانع نبودن به ان بخش از با تو بودن که مرا موقتا از تنهایی نجات میداد
                  نکه ای از تونل

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  2
                  • B آفلاین
                    B آفلاین
                    Brilliant
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #196

                    برای قوی بودن فقط کافی ضعیف نباشی
                    تکه کتاب از اپرای شناور

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    4
                    • B آفلاین
                      B آفلاین
                      Brilliant
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #197
                      این پست پاک شده!
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      0
                      • بهارهب آفلاین
                        بهارهب آفلاین
                        بهاره
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #198

                        0_1520749691852_Ne54ss.jpg

                        کسی به سرگردان می گوید: گاهی مردم به آنچه در فیلم ها میبینند عادت می کنند و داستان حقیقی را از یاد میبرند. فیلم '' ده فرمان '' را یادت هست?

                        • البته . موسا _ چارلتون هستون_ عصایش را بالا میبرد , آب می شکافد و بنی اسرائیل می توانند از دریای سرخ بگذرند.
                        • در کتاب مقدس داستان این طور نیست. در آن جا خدا به موسا فرمان می دهد: به فرزندان اسرائیل بگو حرکت کنند. و تنها پس از آن است که مردم شروع به پیشروی میکنند و موسا عصایش را بالا می برد و آب می شکافد.
                          چون فقط شهامت پیمودن راه می تواند راه را وادار کند که آشکار بشود.

                        کتاب مکتوب از  پائولوکوئلیو... خوشگله… پیشنهاد میکنم بخونید

                        Nothing really matters :)

                        VictorKekeV 1 پاسخ آخرین پاسخ
                        5
                        • بهارهب آفلاین
                          بهارهب آفلاین
                          بهاره
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #199

                          0_1520837315140_85027828_large_milton.jpg

                          میلتون اریکسون مبتکر روش درمانی جدیدی است که بر هزاران پزشک در ایالات متحده تاثیر گذاشته است.
                          وقتی دوازده ساله بود , دچار فلج اطفال شد. ده ماه بعد شنید پزشکی به پدر و مادرش گفت : پسرتان شب را تا صبح دوام نمی آورد.
                          اریکسون صدای گریه مادرش را شنید.
                          فکر کرد :  که می داند , شاید اگر شب را دوام بیاورم , مادرم این طور زجر نکشد.
                          و تصمیم گرفت تا سپیده دم روز بعد نخوابد.
                          وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد : آهای, من هنوز زنده ام!
                          چنان شادی عظیمی در خانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تلاش اش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد.
                          اریکسون در سال ۱۹۹۰, در هفتاد و پنج سالگی درگذشت و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش به جای گذاشت.

                          مکتوب از پائولوکوئلیو

                          Nothing really matters :)

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          5
                          • marzi.mM آفلاین
                            marzi.mM آفلاین
                            marzi.m
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #200

                            0_1520924654593_18809720_479027269095020_8390055623022084096_n.jpg

                            #یاور مهدی پور
                            #گاهی دوستت دارم گاهی نه

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            4
                            • بهارهب بهاره

                              0_1520749691852_Ne54ss.jpg

                              کسی به سرگردان می گوید: گاهی مردم به آنچه در فیلم ها میبینند عادت می کنند و داستان حقیقی را از یاد میبرند. فیلم '' ده فرمان '' را یادت هست?

                              • البته . موسا _ چارلتون هستون_ عصایش را بالا میبرد , آب می شکافد و بنی اسرائیل می توانند از دریای سرخ بگذرند.
                              • در کتاب مقدس داستان این طور نیست. در آن جا خدا به موسا فرمان می دهد: به فرزندان اسرائیل بگو حرکت کنند. و تنها پس از آن است که مردم شروع به پیشروی میکنند و موسا عصایش را بالا می برد و آب می شکافد.
                                چون فقط شهامت پیمودن راه می تواند راه را وادار کند که آشکار بشود.

                              کتاب مکتوب از  پائولوکوئلیو... خوشگله… پیشنهاد میکنم بخونید

                              VictorKekeV آفلاین
                              VictorKekeV آفلاین
                              VictorKeke
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط VictorKeke انجام شده
                              #201

                              بهاره
                              پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست 😂😂😂
                              یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.

                              Be a human
                              Then Die
                              انسان باش، و سپس بمیر!

                              M F 2 پاسخ آخرین پاسخ
                              4
                              • VictorKekeV VictorKeke

                                بهاره
                                پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست 😂😂😂
                                یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.

                                M آفلاین
                                M آفلاین
                                mohadeseh.m.m
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #202

                                VictorKeke ☹ ☹

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                2
                                • Z آفلاین
                                  Z آفلاین
                                  Zahra M
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Zahra M انجام شده
                                  #203

                                  متن جایگزین

                                  • «در یکی از فرعی ‌های تنگِ منطقه شیکِ ‌هاراجوکوِ توکیو از کنار دختر صددرصد ایده‌الم رد می‌شوم. راستش را بخواهید، آن‌قدر‌ها خوشگل نیست. هیچ ویژگی خاصی ندارد. لباس‌هایش ابداً استثنائی نیستند. از خواب بیدار شده و مو‌های پشت سرش تاخورده است. جوان هم نیست. با این وجود از پنجاه یاردی می‌تونم بفهمم: او دختر صددرصد ایده‌ال من است. لحظه‌ای که می‌بینمش، قلبم از سینه‌ام بیرون می‌زند و د‌هانم مانند چوب خشک است. تیپ محبوب خود شما می‌تواند دختری باشد که قوزک پا‌هایش، ظریف است یا چشمانش درشت و یا انگشتانش کشیده است. یا این‌که بی‌جهت مجذوب دختری می‌شوید که وقتش را سر غذا تلف می‌کند. تیپ بعضی دختر‌ها هم با سلیقه من جور درمی‌آید. گاهی توی رستوران به خودم می‌آیم و می‌بینم خیره دختری شد‌ه‌ام که پشت میز بغلی نشسته چون شکل بینی‌اش را دوست دارم.
                                  • اما هیچکس نمی‌تواند بگوید دختر صددرصد ایده‌الش کاملاً عین تیپی درمی‌آید که از قبل در تصوراتش داشته. با این‌که من به بینی توجه خاصی دارم اما شکل بینی این دختر یادم نمی‌آید. حتی نمی‌دانم بینی داشت یا نه. تنها چیزی که با اطمینان یادم می‌آید این است که زیبایی خاصی نداشت. عجیب است. به یکی می‌گویم:دیروز توی خیابان از کنار دختر صددرصد ایده‌آلم رد شدم.
                                  • می‌پرسد: جدی؟ خوشگل بود؟
                                  • «نمی‌شه گفت.»
                                  • «پس تیپ محبوبت بوده.»
                                  • «نمی‌دونم، اصلاً هیچی درباره اش یادم نیست. نه شکل چشاش نه...»
                                  • ...
                                  • حوصله‌اش سررفته. می‌گوید: «خوب بهرحال، چیکار کردی؟ رفتی با‌هاش حرف زدی؟ دنبالش راه افتادی؟»
                                  • «نه. فقط تو خیابون از کنارش رد شدم.»
                                  • اون داره از شرق به طرف غرب می‌ره و من از غرب به طرف شرق. صبح واقعاً زیبای آوریل است.کاش می‌توانستم با‌هاش حرف بزنم. نیم ساعت کفایت می‌کرد. فقط می‌خواستم از خودش بگوید. من هم از خودم می‌گفتم. خیلی دوست داشتم پیچیدگی‌‌های تقدیرمان را برایش توضیح بدهم که صبح‌گاه زیبای آوریل ۱۹۸۱ به گذشتن ما از کنار هم در یکی ازخیابان‌‌های فرعی ‌هاراجوکو منجر شده است. درست مانند ساعتی قدیمی‌که به هنگام برقراری صلح جهانی ساخته شد، برخورد ما باید مملو از مکتومات مهیج باشد.
                                  • می‌توانستیم بعد از پیاده روی، جائی نا‌هار بخوریم. شاید به تماشای یکی از فیلم‌های وودی آلن می‌رفتیم، در بار هتلی کوکتیل می‌نوشیدیم...شانس بهم روکرده است. حالا فاصله مان از پانزده یارد کمتر شده است. چه‌طوری بهش نزدیک شوم؟ چه بگویم؟
                                  • «صبح بخیر دخترخانوم، فکر می‌کنین بتونین نیم ساعت از وقتتون رو صرف یه مکالمه کوتاه بکنین؟»
                                  • مسخره است. شبیه دلال‌‌های بیمه می‌شوم. «ببخشید، می‌دونین این دوروبرا خشکشویی شبانه روزی پیدا می‌شه یا نه؟»
                                  • نه این هم مسخره است. هیچ رخت چرکی هم همراهم نیست. به خرجش نمی‌رود.
                                  • شاید اگر حقیقت محض را بگویم کارسازتر باشد. «صبح بخیر، شما دختر صددرصدایده‌ال من هستید.» نه باورش نمی‌شود. اگر هم باور کند، شاید دلش نخواهد با من حرف بزند...»

                                  %(#ff0000)[دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل]🥀
                                  %(#a85e5e)[نویسنده: هاروکی موراکامی]
                                  %(#a85e5e)[مترجم: محمود مرادی]

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  6
                                  • VictorKekeV VictorKeke

                                    بهاره
                                    پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست 😂😂😂
                                    یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.

                                    F آفلاین
                                    F آفلاین
                                    faezehh.rr
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #204

                                    VictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:

                                    بهاره
                                    پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست 😂😂😂
                                    یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.

                                    😂 😂 😂 😂 😂 😂 وای 🤣 🤣 🤣

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    3
                                    • B آفلاین
                                      B آفلاین
                                      Brilliant
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #205

                                      از دست دادن شاید گاهی نوع به دست آوردن باشد
                                      تکیه کتاب از نورثنگرابی

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      3
                                      • M آفلاین
                                        M آفلاین
                                        mahoor
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #206

                                        مهمترین چیز در زندگی چیست؟
                                        اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: "غذا"
                                        اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت: "گرما"
                                        و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت: "مصاحبت آدمها"
                                        ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟!!
                                        فیلسوفان می گویند، بلی!
                                        و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم؟

                                        دنیای سوفی/یوستین گردر

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        3
                                        • M آفلاین
                                          M آفلاین
                                          mahoor
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #207

                                          وظیفه ى پزشک این نیست که مرگ را به تاخیر بیندازد یا بیماران را به زندگى سابق شان برگرداند.
                                          بلکه ما باید بیمار و خانواده اش را که زندگى شان از هم پاشیده است، در آغوش بگیریم و کارى کنیم تا آن ها بتوانند دوباره بلند شوند و بایستند و به زندگى خودشان معنا بدهند.

                                          آن هنگام که نفس هوا می شود/پال کالانیتی(نویسنده هندی-امریکایی)
                                          +کتاب قشنگیه!ولی غمناکه...
                                          زندگی یک جراح مغز و اعصاب که سرطان میگیرد...

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          3
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 8
                                          • 9
                                          • 10
                                          • 11
                                          • 12
                                          • 20
                                          • 21
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع