-
NEGAARINN
یه موضوع دیگه
بچه ای که ریاضیات مهندسی میخونه،
مساوی مایی هست که بدون آگاهی قرآن میخونیم.
نه بچه ای که قرآن میخونه. اینطوری فک کنم سو تفاهم رفع بشهVictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:
NEGAARINN
یه موضوع دیگه
بچه ای که ریاضیات مهندسی میخونه،
مساوی مایی هست که بدون آگاهی قرآن میخونیم.
نه بچه ای که قرآن میخونه. اینطوری فک کنم سو تفاهم رفع بشهدقیقا
-
%(#ff0000)[+]
کتاب جاناتان مرغ دریایی رو پیشنهاد میکنم بخونید
کتابی بنظرم سرشار از امید برای اوج گرفتن .
در 35 صفحه این کتاب در این تایپک گذاشته شده . میتونید بخونید
https://forum.alaatv.com/topic/4370/کتابخوانی/7 -
گاهی اوقات بهتر است همه چیز را آن طور که هست نگاه کرد ، %(#0073ff)[اندوه] را آزاد گذاشت تا دورهاش را بگذراند ...
اما اگر از دست آدم برآید ، البته که خوشحال بودن مهمترین %(#0073ff)[موهبت] دنیاست !
به هر شکلی که باشد خوشحال بودن نقش مهمی در خوشبخت بودن دارد ...%(#ff0000)[-]%(#0073ff)[#ژوان_هریس]
%(#ff0000)[+]شکلات -
بینِ این همه کتابهای مختلف من میخوام یه داستان از یه کتابِ شرقی بذارم؛ که بنظرم فوق العاده ست! ....
عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را گفتند بروند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين را يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.
شيرين شد زهره.
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.#صدیقه_احمدی
از کتاب: من یک زنم -
کسی به سرگردان می گوید: گاهی مردم به آنچه در فیلم ها میبینند عادت می کنند و داستان حقیقی را از یاد میبرند. فیلم '' ده فرمان '' را یادت هست?
- البته . موسا _ چارلتون هستون_ عصایش را بالا میبرد , آب می شکافد و بنی اسرائیل می توانند از دریای سرخ بگذرند.
- در کتاب مقدس داستان این طور نیست. در آن جا خدا به موسا فرمان می دهد: به فرزندان اسرائیل بگو حرکت کنند. و تنها پس از آن است که مردم شروع به پیشروی میکنند و موسا عصایش را بالا می برد و آب می شکافد.
چون فقط شهامت پیمودن راه می تواند راه را وادار کند که آشکار بشود.
کتاب مکتوب از پائولوکوئلیو... خوشگله… پیشنهاد میکنم بخونید
-
میلتون اریکسون مبتکر روش درمانی جدیدی است که بر هزاران پزشک در ایالات متحده تاثیر گذاشته است.
وقتی دوازده ساله بود , دچار فلج اطفال شد. ده ماه بعد شنید پزشکی به پدر و مادرش گفت : پسرتان شب را تا صبح دوام نمی آورد.
اریکسون صدای گریه مادرش را شنید.
فکر کرد : که می داند , شاید اگر شب را دوام بیاورم , مادرم این طور زجر نکشد.
و تصمیم گرفت تا سپیده دم روز بعد نخوابد.
وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد : آهای, من هنوز زنده ام!
چنان شادی عظیمی در خانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تلاش اش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد.
اریکسون در سال ۱۹۹۰, در هفتاد و پنج سالگی درگذشت و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش به جای گذاشت.مکتوب از پائولوکوئلیو
-
کسی به سرگردان می گوید: گاهی مردم به آنچه در فیلم ها میبینند عادت می کنند و داستان حقیقی را از یاد میبرند. فیلم '' ده فرمان '' را یادت هست?
- البته . موسا _ چارلتون هستون_ عصایش را بالا میبرد , آب می شکافد و بنی اسرائیل می توانند از دریای سرخ بگذرند.
- در کتاب مقدس داستان این طور نیست. در آن جا خدا به موسا فرمان می دهد: به فرزندان اسرائیل بگو حرکت کنند. و تنها پس از آن است که مردم شروع به پیشروی میکنند و موسا عصایش را بالا می برد و آب می شکافد.
چون فقط شهامت پیمودن راه می تواند راه را وادار کند که آشکار بشود.
کتاب مکتوب از پائولوکوئلیو... خوشگله… پیشنهاد میکنم بخونید
بهاره
پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست
یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود. -
بهاره
پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست
یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود. -
- «در یکی از فرعی های تنگِ منطقه شیکِ هاراجوکوِ توکیو از کنار دختر صددرصد ایدهالم رد میشوم. راستش را بخواهید، آنقدرها خوشگل نیست. هیچ ویژگی خاصی ندارد. لباسهایش ابداً استثنائی نیستند. از خواب بیدار شده و موهای پشت سرش تاخورده است. جوان هم نیست. با این وجود از پنجاه یاردی میتونم بفهمم: او دختر صددرصد ایدهال من است. لحظهای که میبینمش، قلبم از سینهام بیرون میزند و دهانم مانند چوب خشک است. تیپ محبوب خود شما میتواند دختری باشد که قوزک پاهایش، ظریف است یا چشمانش درشت و یا انگشتانش کشیده است. یا اینکه بیجهت مجذوب دختری میشوید که وقتش را سر غذا تلف میکند. تیپ بعضی دخترها هم با سلیقه من جور درمیآید. گاهی توی رستوران به خودم میآیم و میبینم خیره دختری شدهام که پشت میز بغلی نشسته چون شکل بینیاش را دوست دارم.
- اما هیچکس نمیتواند بگوید دختر صددرصد ایدهالش کاملاً عین تیپی درمیآید که از قبل در تصوراتش داشته. با اینکه من به بینی توجه خاصی دارم اما شکل بینی این دختر یادم نمیآید. حتی نمیدانم بینی داشت یا نه. تنها چیزی که با اطمینان یادم میآید این است که زیبایی خاصی نداشت. عجیب است. به یکی میگویم:دیروز توی خیابان از کنار دختر صددرصد ایدهآلم رد شدم.
- میپرسد: جدی؟ خوشگل بود؟
- «نمیشه گفت.»
- «پس تیپ محبوبت بوده.»
- «نمیدونم، اصلاً هیچی درباره اش یادم نیست. نه شکل چشاش نه...»
- ...
- حوصلهاش سررفته. میگوید: «خوب بهرحال، چیکار کردی؟ رفتی باهاش حرف زدی؟ دنبالش راه افتادی؟»
- «نه. فقط تو خیابون از کنارش رد شدم.»
- اون داره از شرق به طرف غرب میره و من از غرب به طرف شرق. صبح واقعاً زیبای آوریل است.کاش میتوانستم باهاش حرف بزنم. نیم ساعت کفایت میکرد. فقط میخواستم از خودش بگوید. من هم از خودم میگفتم. خیلی دوست داشتم پیچیدگیهای تقدیرمان را برایش توضیح بدهم که صبحگاه زیبای آوریل ۱۹۸۱ به گذشتن ما از کنار هم در یکی ازخیابانهای فرعی هاراجوکو منجر شده است. درست مانند ساعتی قدیمیکه به هنگام برقراری صلح جهانی ساخته شد، برخورد ما باید مملو از مکتومات مهیج باشد.
- میتوانستیم بعد از پیاده روی، جائی ناهار بخوریم. شاید به تماشای یکی از فیلمهای وودی آلن میرفتیم، در بار هتلی کوکتیل مینوشیدیم...شانس بهم روکرده است. حالا فاصله مان از پانزده یارد کمتر شده است. چهطوری بهش نزدیک شوم؟ چه بگویم؟
- «صبح بخیر دخترخانوم، فکر میکنین بتونین نیم ساعت از وقتتون رو صرف یه مکالمه کوتاه بکنین؟»
- مسخره است. شبیه دلالهای بیمه میشوم. «ببخشید، میدونین این دوروبرا خشکشویی شبانه روزی پیدا میشه یا نه؟»
- نه این هم مسخره است. هیچ رخت چرکی هم همراهم نیست. به خرجش نمیرود.
- شاید اگر حقیقت محض را بگویم کارسازتر باشد. «صبح بخیر، شما دختر صددرصدایدهال من هستید.» نه باورش نمیشود. اگر هم باور کند، شاید دلش نخواهد با من حرف بزند...»
%(#ff0000)[دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل]
%(#a85e5e)[نویسنده: هاروکی موراکامی]
%(#a85e5e)[مترجم: محمود مرادی] -
بهاره
پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست
یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.VictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:
بهاره
پائولو کوئلو نگو که دشمن خیلی هاست
یجا خوندم کتاب کیمیاگرش رو یکی مثل "استااااااااد" رائفی پور فضا نوردی کرده بود یک تفسیری براش نوشته بود تا سه روز خوراک خنده و "افسوسم" فراهم بود.وای
-
مهمترین چیز در زندگی چیست؟
اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: "غذا"
اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت: "گرما"
و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت: "مصاحبت آدمها"
ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟!!
فیلسوفان می گویند، بلی!
و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم؟دنیای سوفی/یوستین گردر
-
وظیفه ى پزشک این نیست که مرگ را به تاخیر بیندازد یا بیماران را به زندگى سابق شان برگرداند.
بلکه ما باید بیمار و خانواده اش را که زندگى شان از هم پاشیده است، در آغوش بگیریم و کارى کنیم تا آن ها بتوانند دوباره بلند شوند و بایستند و به زندگى خودشان معنا بدهند.آن هنگام که نفس هوا می شود/پال کالانیتی(نویسنده هندی-امریکایی)
+کتاب قشنگیه!ولی غمناکه...
زندگی یک جراح مغز و اعصاب که سرطان میگیرد... -
او کفش هایش را پیدا کرد،و انها را پوشید،اما هرچه کرد نتوانست دوست افسرده اش را برای حرکت متقاعد کند،و به تنهایی راه افتاد،بر روی دیوار نوشت:
«به استقبال نابودی میروید اگر تغییر نکنید»
وارد دنیای پرپیچ و خم شد و باخود گفت،دیر اقدام کردن بهتر از هرگز اقدام نکردن است...تنها و تنها، در راه و باهر قدم نزدیک شدن به هدف دلش برای دوستش میسوخت، اما نظرش عوض شد ، به اندازه ی کافی برایش علائم گذاشته بود و تلاش خودرا برای تغییر نظر او کرده بود،او باید خودش تصمیم به تغییر میگرفت...قسمت هایی از کتاب«چه کسی پنیر مرا برداشته است»
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
درود.به به بالاخره روز دختر رسید. روز دختر رو به همهتون تبریک میگم امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و موفق باشید
انجمن رو منفجر کنید دخترا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @راه-ابریشمی-ها-ادبیات @راه-ابریشمی-ها-دینی @راه-ابریشمی-ها-ریاضی-تجربی @دانش-آموزان-آلاء
درود دوستان همین الان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم. تو این تاپیک میایم جملات قشنگ و آموزنده و انرژی دهنده افراد معروف و موفق رو به اشتراک میزاریم باهم. هرجمله زیبایی از یه شخص که دیدین قشنگه و روحتونو نوازش کرد و متحول کرد بفرستین بقیه هم ببینن ولذت ببرن. این شخص میتونه ورزشکار، هنرمند، دانشمند و...... هر فرد موفقی باشه!
منشن هم لازم نیست تمام بچههای آلا منشن هستن!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @راه-ابریشم-پرو-شیمی @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان @تجربیا @تجربی @ریاضیا @انسانیا
سلاااااااام بر دوست های عزیز و خوشکل خودم 🥰
همیشه واسه همه مون در یک موقع زمانی یه اتفاق هایی میوفته که شیرینه گاهی هم تلخ
همین تلخ و شیرینا با مرور زمان میشن خاطره و در دفتر خاطرات ذهنمان جا خوش میکنن
حالا دوستان از شما میخوام که
از خاطرات زندگی تون بگین از خاطرات شیرین️ ، بامزه ، تلخ ،دوران مدرسه ، دوران دانشگاه ،
از سوتی هاتون و از خاطرات با دوستانون و هرچی که دوست دارید بگیید و باما شریک شید
دوستون دارم فراوون با کلی قلب هاییی رنگیی
@فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @حامیان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل @ادمین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا @dlrm @پشمک @اکالیپتوس
@marzyeh78 @رُ-ز-عــآبیـ @ایهام @Saahaar @گونش
@Milad91 @Virus @Survival