-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همینقدر از تو میدانم که بر خاکی نمیتازی
مگر بر پُشتهای از کشتهها پرچم برافرازیبه ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین کردم
که میخواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازیبزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری
زکات خون دلهای فقیران را بپردازیفاضل نظری
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هم از سکوت گریزان
هم از صدا بیزارچنین چرا دلتنگ؟
چنین چرا بیزار
فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه، پس گرفت
فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز سرگردانی خود ،با خاطراتت مردم ...
بی صدا دفن کنید مرا
تا که پنهان باشم در زیرزمین خانه ام
شاید ،
لحظه های اخر چشم هایم را کشتم
تا که بدانم خودکشی ، تنها ندیدن توست ...
حال که دوری...
با ندیدنت هیولای بی چشم شده ام
شاید هم مرده ی متحرک که چشم چشم میکند تا بیایی ،
مرا با انفجار بغض ،دفن کنید -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه حاصل گر هزاران گل دمد
یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است
این ها چه کار آید؟دلم را باغ و بستان
خوش نمی آید ،مگر وقتی
که جامی در میان آرند و
سروی در کنار آید#هلالی_جغتایی
️
-
عشق سازد ز هوس،پاک دل آدم را
دزد چون شحنه شود،امن کند عالم را
#صائب_تبریزی -
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی توگیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟#حسین_منزوی
-
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در شب هجران مرا پروانهٔ وصلی فرست ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی -
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آمدم یاد تو از دل؛
به برونی فکنم؛
دل برون گشت...
ولی یاد تو با ماست هنوز...!#مهدی_اخوان_ثالث
-
نوشتهشده در ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۴:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-بوي بهار مي شنوم از صداي تو
نازكتر از گل است گلِ گونه هاي تورنگين كماني از نخ باران تنيده ام
تا تابِ هفت رنگ ببندم براي تو#قیصر_امین_پور
-
نوشتهشده در ۱ فروردین ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط marzi.m انجام شده
- بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
#فاضل نظری
- بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
-
نوشتهشده در ۱ فروردین ۱۳۹۷، ۱۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بر شانهی من، بار غمت سنگین است
مانند دلم، رباعی ام غمگین استاز راه رسید عید، اما بی تو
نوروز فقط «اول فروردین» است#سجاد_رشیدی_پور
-
نوشتهشده در ۱ فروردین ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ستزندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ستچای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ستبس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ستدوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ستشهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
فاضل نظری -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۷، ۲۰:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۷، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳ فروردین ۱۳۹۷، ۴:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گل در میان خارها دامان خود سازد رها
بیهوده ای بلبل! چرا یک عمر غوغا میکنی؟آشفته بازاری مکن ای دزد مادرزاد دل!
صد حلقه میپیچی به هم تا یک گره وا میکنی -
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۷، ۱۶:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلگیرم
از مردمانی بی مهر و سنگ دل
از صورتک ها
از واژگانی دروغین
از لحظه هایی پوچ
و دلگیرم از همه ها …
خسته ام
از احساس هایی رنگارنگ
از رنگهایی خیالی
از خیال هایی بیهوده
و از بیهوده های تمام ناشدنی
و گریانم همچون
پروانه ای بدون شمع
دریایی بدون ماهی
آسمانی بدون ستاره
و گریانم
از داشتن همه هایی بدون تو
لحظه هایم همه پر از تو
ولی لحظه های بی تو
مرا می میرانند
و .... -
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۷، ۱۷:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فواره وار سر به هوایی و سر به زیر
چون تلخی شراب دل آزار و دلپذیرماهی تویی و آب، من و تُنگ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیرپلک مرا برای تماشای خود ببند
ای رد پای گمشده باد در کویرای مرگ میرسی به من، اما چقدر زود
ای عشق میرسم به تو، اما چقدر دیرمرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیرچشم انتظار حادثه ی ناگهان مباش
بامرگ زندگی کن و بازندگی بمیر#فاضل_نظری
-
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۷، ۱۸:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گَرَم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست ...
#هوشنگ_ابتهاج