Your browser does not seem to support JavaScript. As a result, your viewing experience will be diminished, and you have been placed in read-only mode.
Please download a browser that supports JavaScript, or enable it if it's disabled (i.e. NoScript).
تا درخت دوستی کی بر دهد ... حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
@njzamin ماز دوستان چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچخ می پنداشتیم
من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
Zahra M حال من حال اسیری است که هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست نرف ح با ه هیییییییییچ فرقی نداره با منم بحث نکنید .://
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
یک وعده خواهم از تو که باشم در انتظار حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
Zahra M شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشق بازانی چنین مستحق هجرانند
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
تا چند بسته ماندن در دام خود فريبی با غير آشنايی با آشنا غريبی؟
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را ویرانه کردی عاقبت ای زِ عشقت عالمی ویران شده قصد این ویرانه کردی عاقبت
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
در هجوم بی کسی با ان همه دلواپسی وسعت تنهایی دل را دو چندان کردو رفت...
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
Zahra M تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم