-
فتنه در دنبال دارد اختر دنباله دار
چون برآرد خط، ز خال روی یار اندیشه کن
«صائب» -
گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود
گاهي بساط عيش خودش جور ميشود
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود
گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود
گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود
گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود
گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود
کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود
قیصر امین پور -
این پست پاک شده!
-
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول
هیچ کس حالی شبیه من به جز "قیصر" نداشت!مریم آرام
-
گفتی شهریار یاد این افتادم :
ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ،ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻪ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﻫﺴﺘﯽ،ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ،ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ،ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻃﻮﻃﯽ ﻭﺍﺭ ﻧﻪ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﭘﺎﺑﻨﺪﺕ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﻣﺮﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﺪﻣﺖ ﺑﺎﺷﻢ ،ﻭﻟﯽ ﺳﺮﺑﺎﺭ ﻧﻪ
ﺩﻝ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،ﮔﻮﯾﺎ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ
ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ،ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻪ
ﻗﺼﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ،ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﻤﺎﻥ
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ،ﻭﻟﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﻪ
ﮔﻪ ﻣﺮﺍ ﭘﺲ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ،ﮔﻪ ﺑﺎﺯ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ،ﺍﻓﺴﺎﺭ ﻧﻪ
ﻣﯿﺮﻭﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻋﺰﯾﺰ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻪ
ﺳﺨﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ،ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ
ﻣﯿﺸﻮﻡ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ، ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﻪ -
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم داردحافظ
-
- بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هرچیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما...
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقۀ پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدۀ آیندههای ما
#قیصر_امین_پور
- بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
-
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست -
@romisa1234 در شعردانه گفته است:
گفتی شهریار یاد این افتادم :
ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ،ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻪ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﻫﺴﺘﯽ،ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ
ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ،ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻮ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ،ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻃﻮﻃﯽ ﻭﺍﺭ ﻧﻪ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﭘﺎﺑﻨﺪﺕ ﺷﻮﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ ﻣﺮﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﺪﻣﺖ ﺑﺎﺷﻢ ،ﻭﻟﯽ ﺳﺮﺑﺎﺭ ﻧﻪ
ﺩﻝ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،ﮔﻮﯾﺎ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ
ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺁﻥ ﺭﺍ،ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﻪ
ﻗﺼﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ،ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻮﯾﻢ ﺑﻤﺎﻥ
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ،ﻭﻟﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﻪ
ﮔﻪ ﻣﺮﺍ ﭘﺲ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ،ﮔﻪ ﺑﺎﺯ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ،ﺍﻓﺴﺎﺭ ﻧﻪ
ﻣﯿﺮﻭﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻋﺰﯾﺰ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻪ
ﺳﺨﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ،ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ
ﻣﯿﺸﻮﻡ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ، ﺑﯿﺰﺍﺭ ﻧﻪاین شعر از شهر یار نیست
-
najafiali78
نمیدونم .....یه سایت نوشته بود از شهریاره...
رفع اسپم :
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا