-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز در چهره خاموش خيال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستي سوزت
باز من ماندم و يك مشت هوس
باز من ماندم و يك مشت اميد
ياد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابيد
باز در خلوت من دست خيال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستي ريخت
در نگاهت عطش طوفان بود
ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهي تشنه و ديوانه عشق
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپاي وجودم را سوخت
رفتي و در دل من ماند به جاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گمشده در پرده اشك
حسرتي يخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسويم آيي
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت -
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفتآن قدر بی اختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفتدر دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست؟
اینکه در اندام من امروز باریدن گرفتمن که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد
رفت زیر سایه ی یک "مرد" و نام "زن" گرفتروزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفتزنده ام تا در تنم هُرم نفسهای تو هست
مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت -
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم#حافظ
@Dr-Bernosi مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز باغی که برخواست مشکل نشیند
-
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبوده است ، نگو هست
ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پایبند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنی ام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار
-
فریب معرفت باغبان نخور ای گل...
اگرچه اب میدهد گلاب میگیرد...
#صائبحال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم
میل - میل توست اما بی تو باور کن که من
-
-
-
ان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۳:۳۲ آخرین ویرایش توسط Shame انجام شده
DJشهریار
#سینگل
هیچ آفریده ئی به جمال فریده نیستاین لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
آن سروناز هم که به باغ ارم در است
فرد و فرید هست و لیکن فریده نیست
نرگس دریده چشم به دیدار او ولی
دیدار آفتاب به چشم دریده نیست
در بزم او که خفته فرو پلک چشمها
غیر از دل تپیده و رنگ پریده نیست
هر آهوئی به هر چمنی می چرد ولی
آن آهوئی که در چمن او چریده نیست
زلفش بریده رشته پیوند دل ولی
خود رشته ای که دل دمی از وی بریده نیست
از شهریار غیر گناه مجردی
یک نقطه سیاه دگر در جریده نیست
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۳:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هجوم شکوهٔ هرکس زدرد مفلسی باشد
نخیزد ناله از نی تا بود مغز استخوانش را
« بیدل» -
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۴:۲۰ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
چقدر فوق العادس
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرانگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش فرجام و آغازی چراتاکی دماغت خونکند تعمیر بنیاد جسد
طفلیگذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چراآزادیات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چراگردی به جا ننشستهای دل در چه عالم بستهای
از پرده بیرون جستهای واماندة سازی چراحیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجهات دستی نمییازی چراگر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینهگردد از صفا رسوای غمازی چراتاب و تبکبر و حسد بر حقپرستانکم زند
گر نیستی آتشپرست آخر به این سازی چراهرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرااز وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ایکاروانت بیجرس در بند آوازی چرامحکوم فرمان قضا مشکلکشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نهای گردن برافرازی چرابیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار میتازی چرا -
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۶:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۶:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۰۹ آخرین ویرایش توسط Brilliant انجام شده
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۱۵ آخرین ویرایش توسط masoud انجام شده
اندیشیدن به پایان هر چیز، شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست مثل آغاز !
%(#0026ff)[{صادق هدایت}]
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده