هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
-
گلنار در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
negaarin آیا کارمون صحیحه که در جمعی n نفره، سرمون تو ایناست؟!
#تأسف_حضارخب وختی اون n نفر سرشون تو گوشیه منطقیه که سر ما هم باشه
#مهمونیِ_خز -
گلنار در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
negaarin آه.. اون هشتگ، حرفِ دلِ منه
من گشنمه :////
-
گلنار در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@SenatoOor
@faezeh-r
blue
الآن نباید اینجا باشین شما؟ یه کم بیاین خبsheydadb37
و البته تو که همیشه همراهی.. -
گلنار در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
@SenatoOor
@faezeh-r
blue
الآن نباید اینجا باشین شما؟ یه کم بیاین خبsheydadb37
و البته تو که همیشه همراهی.. -
درد%(#19c4be)[یست در دلم که زِ دیوار بگذرد!]
میگفت به هیچکس اعتماد نکن!حرفتو به هیچکس نزن،فقط بیا به خودم بگو،اگه کسی تو راهِ مدرسه مزاحمت شد،اگه حس کردی یه حرفایی تو دلته و میخوای برای یک نفر تعریفشون کنی،اگه حرفی شنیدی...بیا به خودم بگو...
همهیِ حرفامو میگفتم بهش،گاهی حتی فکر میکردم یکی از دوستایِ هم سنمه!خیلی از حرفایی که بقیه به دوستاشون میگفتن و مادراشون روحشون از اون حرفا خبر نداشت رو،من فقط به مادرم میگفتم.هیچوقت هیچ کدوم از حرفام رو به روم نیاورد،نرفت پشتسرم حرف بزنه،برام حرف نساخت،از اعتمادم سوءاستفاده نکرد...منم هیچوقت از اعتماد بهش پشیمون نشدم(:
یه مدتی حرف زدنامون کم شد،مثل قبل نبودیم...چرا؟چون منِ احمق حرفامو بهجایِ اینکه به اون بگم به دوست(!)های مجازیم میگفتم...در ظاهر کمکم میکردن،باهام مهربون بودن،برام استیکر قلبهای رنگیرنگی میفرستادن فک میکردم خیلی دوسم دارن...اما،اما همینا از حرفایی که بهشون گفته بودم حین دلخوری به عنوان سلاح استفاده میکردن،برام حرف ساختن،پشت سرم حرف زدن،از اعتمادم سوءاستفاده کردن...و من میخوام بگم از اعتماد بهشون خیلی پشیمونم(:
بعضی موقع فقط دلمون میخواد یه حرفی برای گفتن داشته باشیم،یه حرفایی برای شنیدن...اینه که هر چی به گوشِمون میرسه رو باور میکنیم،خودمون یه خرعبلاتی رو بهش اضافه و گزینه ی Send رو انتخاب میکنیم...بدون اینکه به عواقب کارمون،به دلِ اونی که داریم براش حرف در میاریم،به اونی که اون بالا داره کارهامون رو میبینه؛فکر کنیم!
خیلی حرفا شنیدم،گریه کردم،قلبمو به درد آوردن،ولی سکوت کردم...گفتم من مسئولِ ذهنِ مریض،بددل و شکاک بقیه نیستم!پس خودمو درگیر نکنم ولی الان فهمیدم که نه،فایده نداره...بسه گریه،بسه زجر،بسه سکوت،باید گفت:))
خنده هامون،شوخی ها،حرفای خوبخوب،هیچوقت یادم نمیره،هیچکدومتون فراموش نمیشین،دلم براتون تنگ میشه:))
فعالیتم با انتشار این پست برایِ همیشه تویِ این انجمن به پایان میرسه(: این اکانت،و اکانتِ @Dr-Saraaa مال من بودن،اگه حرفام ناراحتتون کرد،یا دلتون رو شکستم،یا هر چی...حلالم کنید.
پ.ن1:گاهی باید دور شد از حرف هایی که موجباتِ درماندگیِ روح را فراهم میکنند.
پ.ن2:مثلِ زخمی که سُمباده بکشند رویَش اعصابَم درد میکند.
پ.ن3:وقتی یک کامیون غَم یکهویی میریزد توی دلَت.
پ.ن4:ما واقعا با هم چه کردیم؟!
پ.ن5:اَمان از قضاوت.
برای همتـــون از تهِ دلم آرزویِ موفقیت میکنم،این عکس رو میذارم که غمِ پست رو بشوره ببره:)
خدانگهدارتون
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
@SenatoOor در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
درد%(#19c4be)[یست در دلم که زِ دیوار بگذرد!]
میگفت به هیچکس اعتماد نکن!حرفتو به هیچکس نزن،فقط بیا به خودم بگو،اگه کسی تو راهِ مدرسه مزاحمت شد،اگه حس کردی یه حرفایی تو دلته و میخوای برای یک نفر تعریفشون کنی،اگه حرفی شنیدی...بیا به خودم بگو...
همهیِ حرفامو میگفتم بهش،گاهی حتی فکر میکردم یکی از دوستایِ هم سنمه!خیلی از حرفایی که بقیه به دوستاشون میگفتن و مادراشون روحشون از اون حرفا خبر نداشت رو،من فقط به مادرم میگفتم.هیچوقت هیچ کدوم از حرفام رو به روم نیاورد،نرفت پشتسرم حرف بزنه،برام حرف نساخت،از اعتمادم سوءاستفاده نکرد...منم هیچوقت از اعتماد بهش پشیمون نشدم(:
یه مدتی حرف زدنامون کم شد،مثل قبل نبودیم...چرا؟چون منِ احمق حرفامو بهجایِ اینکه به اون بگم به دوست(!)های مجازیم میگفتم...در ظاهر کمکم میکردن،باهام مهربون بودن،برام استیکر قلبهای رنگیرنگی میفرستادن فک میکردم خیلی دوسم دارن...اما،اما همینا از حرفایی که بهشون گفته بودم حین دلخوری به عنوان سلاح استفاده میکردن،برام حرف ساختن،پشت سرم حرف زدن،از اعتمادم سوءاستفاده کردن...و من میخوام بگم از اعتماد بهشون خیلی پشیمونم(:
بعضی موقع فقط دلمون میخواد یه حرفی برای گفتن داشته باشیم،یه حرفایی برای شنیدن...اینه که هر چی به گوشِمون میرسه رو باور میکنیم،خودمون یه خرعبلاتی رو بهش اضافه و گزینه ی Send رو انتخاب میکنیم...بدون اینکه به عواقب کارمون،به دلِ اونی که داریم براش حرف در میاریم،به اونی که اون بالا داره کارهامون رو میبینه؛فکر کنیم!
خیلی حرفا شنیدم،گریه کردم،قلبمو به درد آوردن،ولی سکوت کردم...گفتم من مسئولِ ذهنِ مریض،بددل و شکاک بقیه نیستم!پس خودمو درگیر نکنم ولی الان فهمیدم که نه،فایده نداره...بسه گریه،بسه زجر،بسه سکوت،باید گفت:))
خنده هامون،شوخی ها،حرفای خوبخوب،هیچوقت یادم نمیره،هیچکدومتون فراموش نمیشین،دلم براتون تنگ میشه:))
فعالیتم با انتشار این پست برایِ همیشه تویِ این انجمن به پایان میرسه(: این اکانت،و اکانتِ @Dr-Saraaa مال من بودن،اگه حرفام ناراحتتون کرد،یا دلتون رو شکستم،یا هر چی...حلالم کنید.
پ.ن1:گاهی باید دور شد از حرف هایی که موجباتِ درماندگیِ روح را فراهم میکنند.
پ.ن2:مثلِ زخمی که سُمباده بکشند رویَش اعصابَم درد میکند.
پ.ن3:وقتی یک کامیون غَم یکهویی میریزد توی دلَت.
پ.ن4:ما واقعا با هم چه کردیم؟!
پ.ن5:اَمان از قضاوت.
برای همتـــون از تهِ دلم آرزویِ موفقیت میکنم،این عکس رو میذارم که غمِ پست رو بشوره ببره:)
خدانگهدارتون
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
این پستو من تازه دیدم
بچه ها چی شده؟
یکیتون بگه
وااااای خداااا
ساراااااااااا
-
امروز ... وای امروز (:
عینا واقعه رو براتون توضیح میدم :
[بدون هیچ حشو و ...]امروز چند دقیقه پشت سرهم زلزله میومد ،
قطع میشد باز دوباره میومد
من توی اتاق ، روی صندلی ، پشت میز ( چه دقیق دارم میگم !)
نشسته بودم داشتم کارهام رو انجام میدادم
دیدم پنجره ها دارن میلرزن
فکر کردم یک موقع دری چیزی محکم بستن ، توجه نکردم
دوباره اومد ، دیدم لرزشش زیاد نیست سرجام نشسته بودم ،
فقط به پنجره ها نگاه میکردم زودتر تموم شه ! (بی خیاال ! :)) )
قطع شد !
دوباره اومد
ایندفعه دیگه رفتم چارچوب در ، وایستادم
مامانمُ دیدم دست برادر زادم رو گرفتن
دارن میرن پایین
به منم گفتن فاطمه بیا میگن به چارچوب م اعتمادی نیست : !
[کی حوصله داره اینهمه راه رو بره .... :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: ]
منم همون جایی ک بودم
گفتم مامان توی اموزشهایی بهمون دادن،
والا گزینه خروج نبود
جامم که خوبه :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:فکر کنین !! زلزله داره میاد ما چی داریم میگیم !!
یک توصیه ی ایمنی به شما :
به هنگام وقوع زلزله چارچوب در رو هیچ وقتفراموش نکنین
صد درصد تضمینیجهت محفوط ماندن از بلاهای طبیعی :)))
-
_F_SSU_
من فک کردم غلتک داره از تو کوچه رد میشه قشنگ همه چی داشت میلرزیداولی چون نمیدونستم زلزلست خیلی خونسرد رو صندلیم نشسته بودم
یه ربع بعدش مامانم از بیرون اومد گفت زلزله اومده@milad91 در
"مهربانان و مهربانوها"
گفته است:
_F_SSU_
من فک کردم غلتک داره از تو کوچه رد میشه قشنگ همه چی داشت میلرزیداولی چون نمیدونستم زلزلست خیلی خونسرد رو صندلیم نشسته بودم
یه ربع بعدش مامانم از بیرون اومد گفت زلزله اومدهمن خیلی شیک و راحت یبار گفتم چقدر قشنگ در رو تکون میده
-
@SenatoOor در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
درد%(#19c4be)[یست در دلم که زِ دیوار بگذرد!]
میگفت به هیچکس اعتماد نکن!حرفتو به هیچکس نزن،فقط بیا به خودم بگو،اگه کسی تو راهِ مدرسه مزاحمت شد،اگه حس کردی یه حرفایی تو دلته و میخوای برای یک نفر تعریفشون کنی،اگه حرفی شنیدی...بیا به خودم بگو...
همهیِ حرفامو میگفتم بهش،گاهی حتی فکر میکردم یکی از دوستایِ هم سنمه!خیلی از حرفایی که بقیه به دوستاشون میگفتن و مادراشون روحشون از اون حرفا خبر نداشت رو،من فقط به مادرم میگفتم.هیچوقت هیچ کدوم از حرفام رو به روم نیاورد،نرفت پشتسرم حرف بزنه،برام حرف نساخت،از اعتمادم سوءاستفاده نکرد...منم هیچوقت از اعتماد بهش پشیمون نشدم(:
یه مدتی حرف زدنامون کم شد،مثل قبل نبودیم...چرا؟چون منِ احمق حرفامو بهجایِ اینکه به اون بگم به دوست(!)های مجازیم میگفتم...در ظاهر کمکم میکردن،باهام مهربون بودن،برام استیکر قلبهای رنگیرنگی میفرستادن فک میکردم خیلی دوسم دارن...اما،اما همینا از حرفایی که بهشون گفته بودم حین دلخوری به عنوان سلاح استفاده میکردن،برام حرف ساختن،پشت سرم حرف زدن،از اعتمادم سوءاستفاده کردن...و من میخوام بگم از اعتماد بهشون خیلی پشیمونم(:
بعضی موقع فقط دلمون میخواد یه حرفی برای گفتن داشته باشیم،یه حرفایی برای شنیدن...اینه که هر چی به گوشِمون میرسه رو باور میکنیم،خودمون یه خرعبلاتی رو بهش اضافه و گزینه ی Send رو انتخاب میکنیم...بدون اینکه به عواقب کارمون،به دلِ اونی که داریم براش حرف در میاریم،به اونی که اون بالا داره کارهامون رو میبینه؛فکر کنیم!
خیلی حرفا شنیدم،گریه کردم،قلبمو به درد آوردن،ولی سکوت کردم...گفتم من مسئولِ ذهنِ مریض،بددل و شکاک بقیه نیستم!پس خودمو درگیر نکنم ولی الان فهمیدم که نه،فایده نداره...بسه گریه،بسه زجر،بسه سکوت،باید گفت:))
خنده هامون،شوخی ها،حرفای خوبخوب،هیچوقت یادم نمیره،هیچکدومتون فراموش نمیشین،دلم براتون تنگ میشه:))
فعالیتم با انتشار این پست برایِ همیشه تویِ این انجمن به پایان میرسه(: این اکانت،و اکانتِ @Dr-Saraaa مال من بودن،اگه حرفام ناراحتتون کرد،یا دلتون رو شکستم،یا هر چی...حلالم کنید.
پ.ن1:گاهی باید دور شد از حرف هایی که موجباتِ درماندگیِ روح را فراهم میکنند.
پ.ن2:مثلِ زخمی که سُمباده بکشند رویَش اعصابَم درد میکند.
پ.ن3:وقتی یک کامیون غَم یکهویی میریزد توی دلَت.
پ.ن4:ما واقعا با هم چه کردیم؟!
پ.ن5:اَمان از قضاوت.
برای همتـــون از تهِ دلم آرزویِ موفقیت میکنم،این عکس رو میذارم که غمِ پست رو بشوره ببره:)
خدانگهدارتون
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل
این پستو من تازه دیدم
بچه ها چی شده؟
یکیتون بگه
وااااای خداااا
ساراااااااااا