-
حال من دست خودم نيست، نبين آرامم
مثل پاييزم و يكباره بهم مي ريزم
#حامد_فلاحي_راد
-
هرچه درد است درونِ دلِ خود میريزم ...
ایها الناس بدانيــد كه " بَد " پاييــزم ...
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی، ای رونق بستان من
#مولانا -
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
#شهریار
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
زیر باران بیا قدم بزنیمعمر شب را شبی رقم بزنیم
خستهایم از سکوت حنجرهها
زیر باران بیا که دم بزنیم
منوچهر سعادت نوری
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
تا در ره عشق آشنای تو شدمبا سد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
#فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
#فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جمعهی ساکت
جمعهی متروک
جمعهی چون کوچههای کهنه، غم انگیز
جمعهی اندیشه های تنبل بیمار
جمعهی خمیازه های موذی کشدار
جمعهی بی انتظار
جمعهی تسلیم
خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانهی دربسته بر هجوم جوانی
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت،
زندگیِ من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت ...#فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرفها بینی آلوده به خون جگرم...
نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم... -
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۷، ۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی تو من آخر هفته بخدا می میرم
حال و احوال دلم جمعه تماشا دارد..لاادری
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۷، ۶:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مو از تو ، بافتن با من
خنده از تو ، جان دادن با من
تکیه دادن از تو شانه شدن هم با من
یک " تو " از تو ...
مجنون شدن با " من "مونا واعظی
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۷، ۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذر تابستان ، بگذر!
حال من
با تو خوب نمی شود
پاییز
حال مرا خوب می شناسد ...محمود دولت آبادی
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۳۹۷، ۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جمعه دلتنگیِ دریاست که در خلوتِ خود
منتظر ماند و نیامد به ملاقاتش رود