-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچهای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد -
آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر **** ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر.
-
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد -
از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد -
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتنتا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می کشد
غرقِ دریایم و ما را موجِ دریا می کشد
#مولوی -
ای کاش که من پیر شوم در بغلت
با دست تو زنجیر شوم در بغلت
پرواز پر از حس رهایی ست ولی
ای کاش زمین گیر شوم در بغلت -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
مولوی
-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعلهای بود که لرزید، ولی جان نگرفت
دل به هرکس که رسیدیم سپردیم ولی
قصهی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم و زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصهای با تو شد آغاز که پایان نگرفت .. -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد... -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۲۱:۵۵ آخرین ویرایش توسط Unique 7 انجام شده
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است که
زمین چرکین است
-
آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !
چه رنجی می کشد او
وقتی هوا ابریست . . . -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی دلمان
بهرِ نگاری خوش بودآن روز کجا رفت و
امروز کجا ماندیم و
آن یار چه شدلیلا مقربی
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۴:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو ممکننیست بودن بی بلا بسیار ممنونم
که افکندست عشقم در بلای سرو بالایی -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با ناصح بی درد نگوییم غم دل
بیهوده سخن مرحم این راز نباشد -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی هست مشاعره؟؟؟
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در آتشم در آتشم
ای وای و خاموشم کنید....
با که گویم
من نمیخواهم نصیحت بشنوم
آی آی مردم
پنبه در گوشم کنید...
از باده مدهوشم کنید... -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده