-
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم،که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
#تمام -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شب بر همه ی عزیزان خوش
-
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از طرفی چشم تو
از طرفی پاکی ام
اخ که پیشانی اتوای مسلمانی ام
-
در کوی خرابات نگاری دیدم
عشقش به هزار جان و دل بخریدم
بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم
دست طمع از هر دو جهان ببریدم -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تورا دوست دارم
بدون آن که علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام است یا ریا … -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم … -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد -
شاعرم٬ گوهر فروشم٬ مهر یاران میخرم
همچو دریا می خروشم ناز جانان میخرم
می نویسم تا غزل٬ بر وصف یار مهربان
می برم بر منزل اش٬ دل را چه آسان میخرم -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاقل همه را به .....خود بسپارد .
شبتون خوش -
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود -
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم -
عطر یاست کوچه ی صبح
رابهاری میکند
عـاشق دیوانه را از خواب
فراری میکند
میشود سرمست زعطرت
هم زمین هم آسمان
ابـر عشق با عـطر تـو بـر
دشت زاری میکند -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چارهٔ دل، عقل پر تدبیر نتوانست کرد
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرددر کنار خاک، عمر ما به خون خوردن گذشت
مادر بیمهر خون را شیر نتوانست کرد.... -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
️دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بوددل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر هزاران دام باشد در قدم ،
چون تو با مایی نباشد هیچ غم ...حضرت مولانا
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۴:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه غصه ها که نخوردم
ز آشنایی تو...
وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۷:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صدای آب می آید،مگردرنهرتنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه هاپاک است.
میان آفتاب 21مهرماه
طنین برف،نخ های تماشا،چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست،روی استخوان روز.
چه میخواهیم؟
بخارفصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه ی فکر است.
سفرهایی تورا درکوچه هاشان خواب می بینند.
تورا درقریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند؟
که لادن اتفاقی نیست؟
نمی دانند درچشمان دم جنبانک امروز،برق آب های شط دیروز است؟
چرامردم نمی دانند؟
که در گل های ناممکن هواسرد است..؟؟!
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
.
.
.
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت
بسیار مگویید که بسیار نباشد...تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد...
.
.
. -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۳:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو اگر پائیز زردی ٬ واسه من بهار سبزی
تو اگر هوای سردی واسه من همیشه گرمی
تو اگه ابر سیاهی واسه من ابر بهاری
تو اگه دشت گناهی واسه من یه بی گناهی
تو اگه غرق نیازی ٬ واسه من یه بی نیازی
تو اگه رفیق راهی ٬ واسه من یه تکیه گاهی.......