-
شهریست پرکرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ارنه خریدار هر ششم -
مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو باز بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
نسشته روی به محراب و دل به بازارم -
mohammad666666 میگفت که میمیرد یک لحظه جدا از من
یک لحظه جدا گشتیم با آن دگری پیوست -
تا یار مرا ربوده از هستی خویش
واقف نیم از بلندی و پستی خویش
آنگونه ز جام عشق مستم دارد
کآگاه نیم ز خویش و از مستی خویش -
شبی برنشست از فلک در گذشت
به تمکین و جاه از ملک بر گذشت -
بروید ای حبیبان بکشید یار مارا
به من اورید اخر صنم گریز پارا