-
یادمه اول دبیرستان بودم،اخر سال که بحث فیزیک مربوط به چشم بود معلم درباره دوربین و نزدیک بین می گفت که یکی از بچه ها بلند شد گفت اقا اجازه چشم شما دوربینه یا نزدیک بین.اونم پاسخ داد گفت دوربین ،پسره هم گفت زحمتی نیست از، مون یه عکس بگیر.
-
Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادمه اول دبیرستان بودم،اخر سال که بحث فیزیک مربوط به چشم بود معلم درباره دوربین و نزدیک بین می گفت که یکی از بچه ها بلند شد گفت اقا اجازه چشم شما دوربینه یا نزدیک بین.اونم پاسخ داد گفت دوربین ،پسره هم گفت زحمتی نیست از، مون یه عکس بگیر.
عجب
-
دوران سوم دبیرستان معلم نداشتیم یکی از بچه ها دلستر خورده بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که تو گینس ثبت بشه ته قوطی دلستر رو پاشیدیم رو تخته و تخته رو پاک کردیم چنان بوی گوسفندی گرفته بود هرکی میومد فکرمی کرد طویلس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
اول دبیرستان بودم دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم یه فکری زد سرم..
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم -
یادش بخیر رفته بودیم مشهد اردو، اونم سال پیش دانشگاهی، یه نفر هم تازه امسال وارد مدرسه ی ما شده بود دراز کشیده بود تو حسینیه داشت درس می خوند و مدیرم بالا سرمون که یه موقع بچه ها همدیگر رو نکشند
یه لحظه مدیر رفت بیرون 4 تا از بچه ها پریدم یه پتو رو انداختیم وسط و اون تازه وارد رو انداختیم روش، هر کس یه گوشه ی پتو رو گرفت و پرتش می کردیم بالا.
تو پرتاب آخر که طرف خورد به سقف ( حسینیه سقف خیلی بلندی داشت ) مدیر اومد تو همه فهمیدن اومدند مشهد که برن حرم :trollface: و پتو رو ول کردند....
بد بخت با سر خورد زمین تا آخر اردو گردنش کج بود
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادش بخیر رفته بودیم مشهد اردو، اونم سال پیش دانشگاهی، یه نفر هم تازه امسال وارد مدرسه ی ما شده بود دراز کشیده بود تو حسینیه داشت درس می خوند و مدیرم بالا سرمون که یه موقع بچه ها همدیگر رو نکشند
یه لحظه مدیر رفت بیرون 4 تا از بچه ها پریدم یه پتو رو انداختیم وسط و اون تازه وارد رو انداختیم روش، هر کس یه گوشه ی پتو رو گرفت و پرتش می کردیم بالا.
تو پرتاب آخر که طرف خورد به سقف ( حسینیه سقف خیلی بلندی داشت ) مدیر اومد تو همه فهمیدن اومدند مشهد که برن حرم :trollface: و پتو رو ول کردند....
بد بخت با سر خورد زمین تا آخر اردو گردنش کج بود
دمتون گرم -
تیه خاطره دیگه:
تو اردو ها ما گروه گروه می شدیم، هر گروه یه کار می کرداون شب وظیفه ی ما شستن دیگ ها بود، یهو دیدیم یه نفر رو پیچیدن دور ملحفه و دارند میارند، چشت روز بد نبینه ما که دیگ میگ رو ول کردیم در رفتیم
طرف رو انداختن تو دیگ تا می خورد زدنش
آخرش اون یکی دیگ رو گذاشتن سرش و با ملاقه می زدند تو سر دیگ .... حالا بعدا گفتن چون تو خواب خروپوف می کرده :trollface:
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
تیه خاطره دیگه:
تو اردو ها ما گروه گروه می شدیم، هر گروه یه کار می کرداون شب وظیفه ی ما شستن دیگ ها بود، یهو دیدیم یه نفر رو پیچیدن دور ملحفه و دارند میارند، چشت روز بد نبینه ما که دیگ میگ رو ول کردیم در رفتیم
طرف رو انداختن تو دیگ تا می خورد زدنش
آخرش اون یکی دیگ رو گذاشتن سرش و با ملاقه می زدند تو سر دیگ .... حالا بعدا گفتن چون تو خواب خروپوف می کرده :trollface:
این دیگه عالی بود
دمت گرم
یعنی ترکیدم از خنده
ایول داری -
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
-
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
کل خاطره یه طرف این خط اخر یه طرف
خیلی خوووووب بود -
Taha 76
سال دو م دبیرستان کلاس خیلی شلوغی داشتیم همه از دستمون عاصی بودن امتحان هم فقط نوبت اول و دوم دادیم همش کنسل میشد یه زنگ تفریح که بعدش امتحان ریاضی داشتیم شروع کردیم به سرو صدا و کوبیدن رومیزمعلم بعد از چند دقیقه یکی از بچه ها تیکه بالایی میز رو کند و بلافاصله چند ثانیه بعد میز معلم به چهار تیکه تبدیل شد حالا مارو بگو همه کف کلاس ریسه میرفتن خودمونو جمع و جور کردیم و تیکه ها رو بردیم گذاشتیم رو لبه پنجره کلاس چهارمی ها ک مدرسه نمیومدن و میز اونارو واسه خودمون برداشتیم...بعد چند روز تیکه های میز رو دم در مدرسه دیدیم ...خداروشکر نفهمیدن کار ما بوده ولی کاشف به عمل اومد که یکی پرده پنجره رو داده کنار و تیکه ها افتاده روسرش و غش کرده اون کرده اون بنده خدا....اینم از گل کاری های ما بود...... -
Taha 76
سرایدار مون همیشه سماور آب جوش معلما رو زود میذاش جوش بیاد ی روز از سال دومی ها ک زود اومده بوده و سرایدارم تو آبدار خونه نبوده میره قرص روان کننده میریزه تو کتری چایی معلما که داشته دم میکشیده دیگ شما خودتون تصور کنین از زنگ تفریح اول به بعد معلما چه حالی داشتن ......نصف بیشترشون رفتن خونه اون روز کلن درس تعطیل بود...البته با نقشه قبلی و برنامه ریزی شده بوده این کارشون.... -
نگین در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
Taha 76
سرایدار مون همیشه سماور آب جوش معلما رو زود میذاش جوش بیاد ی روز از سال دومی ها ک زود اومده بوده و سرایدارم تو آبدار خونه نبوده میره قرص روان کننده میریزه تو کتری چایی معلما که داشته دم میکشیده دیگ شما خودتون تصور کنین از زنگ تفریح اول به بعد معلما چه حالی داشتن ......نصف بیشترشون رفتن خونه اون روز کلن درس تعطیل بود...البته با نقشه قبلی و برنامه ریزی شده بوده این کارشون....اه اه اه
چیکار کردین
به نظرم باید بگیم بهشت زیر پای معلمان و مادران است
خخخخخخخ
خیلی شلوغ کار بوددددددددین -
سال دوم دبیرستان بودیم 7 نفر قرار گذاشته بودیم که امتحان بعد از نوروز مدرسه گذاشته بود تقلب کنیم امتحان سرکلاس معلم خود درس نبود سرکلاس معلم ورزش بود امتحان فیزیک داشتیم جواب سوال هارو توی برگه کوچک می نوشتم بقیه می دانم کلاس کوچک بود صندلی پشت سر هم بود برگه دست بدست می شد کنار دستم برگه پرت کردم معلم برگشت ولی شانس اوردم که دوستم زیر کفش قایم کرد نفهیدم تا زمانی معلم مون امتحانون تحصیصح کرد که ولو رفتیم من بازخواست شدم گفت یا مگی یا می ری دفتر معاون خیلی خراب اگر می فهمید مدرسه اخراج میکرد من گفتم برگم بازم گذاشتم ازاین حرفا هر جوری بود خود مخمصه نجات دادم به اون هم گفتم چون همه جواب خودم داده بودم اون راضی بودند نمره ازمن کم نشه ولی شد3نمره کم کرد داد17 مستمر اون 6 نفر از12 بالا نداد بعدازون همه معلم جای من تغییر میدان ومن هم بتقلب ادامه دادم می رسودم